فروغ: حرفهای تو این ارزش را دارد که به یاد بماند
فروغ: خیلی خوشحالم که رفتهای به جایی که نشانی از این زندگی قلابیِ روشنفکریِ تهران ندارد. برای تو که هوش و ذوق فراوانی داری و همچنین معصومیّت و پاکیزگی فراوان و همچنین ذهنی پاک و تأثیرپذیر، یک دوره زندگی مستقل و دور از جریانهای مصنوعی و کمعمق، بهترین زمینه و پشتوانهی تکامل میتواند باشد.
فروغ: خیلی خوشحالم که رفتهای به جایی که نشانی از این زندگی قلابیِ روشنفکریِ تهران ندارد. برای تو که هوش و ذوق فراوانی داری و همچنین معصومیّت و پاکیزگی فراوان و همچنین ذهنی پاک و تأثیرپذیر، یک دوره زندگی مستقل و دور از جریانهای مصنوعی و کمعمق، بهترین زمینه و پشتوانهی تکامل میتواند باشد.
فروغ
خیلی خوشحالم که رفتهای به جایی که نشانی از این زندگی قلابیِ روشنفکریِ تهران ندارد. برای تو که هوش و ذوق فراوانی داری و همچنین معصومیّت و پاکیزگی فراوان و همچنین ذهنی پاک و تأثیرپذیر، یک دوره زندگی مستقل و دور از جریانهای مصنوعی و کمعمق، بهترین زمینه و پشتوانهی تکامل میتواند باشد.
سعی نکن زیاد شعر بگویی. فریفتهی هیجان و شدّت نشو. بگذار همهچیز در ذهنت تهنشین شود. آنقدر تهنشین شود که فکر کنی اصلاً اتّفاق نیفتاده. زندگی کن تا از یکنواختی بیرون بیایی.
آدم وقتی خودش را در جریان زندگی بگذارد، هر روز استحالهای در او صورت میگیرد و این استحاله است که انسان را لحظه به لحظه و روز به روز میسازد و وسعت میدهد. وقتی دیدی که داری یک ایدهی مشخّص را تکرار میکنی، اصلاً قلم و کاغذ را کنار بگذار، مثل من که لااقل برای یک سال کنار خواهم گذاشت. زندگی میکنم و صبر میکنم تا باز دوباره شروع کنم. اصل، ریشه است که نباید گذاشت از میان برود.
حالا بگذار دیگران بگویند که «دیدی، این یکی هم تمام شد.» اگر کسی این حرف را زد و تو شنیدی، نمیخواهد جوابش را بدهی. فقط در دلت و به خودت بگو من که کارخانهی شعرسازی نیستم و دنبال بازار هم نمیگردم.
من گمان میکنم که انسان وقتی واقعاً به حد خلاقیّت رسید، تنها وظیفهاش این است که این نیرو را دور از هر انتظار و قضاوتی بروز دهد. حالا چه اهمیّت دارد که ساکنان «ریویرا» یا «کافه نادری» در مجلسِ ختم آدم برای آدم دلسوزی کنند. آدم برمیگردد، مثل مردهای به مجلس ختم خودش برمیگردد و با موجودیّتی تازه و جوان و خیرهکننده.
اوضاع ادبیّات همان شکل است که بود، مقدار زیادی ورّاجی و حرفِ مزخرف زدن و مقدار کمی کار… من که دلم به هم میخورد و تا آنجا که بتوانم سعی میکنم خودم را از شعاع این مقیاسها و هدفهای احمقانه و مبتذل کنار نگه دارم. من به دنیا فکر میکنم هرچند امید دنیایی شدن خیلی کم و تقریباً صفر است، امّا خوبیش این است که آدم را از محدودیّت این محیط ۲ در ۴ و این حوضِ کرمها نجات میدهد و دیگر از اینکه در مراکز حقیر هنری این مملکت مورد قضاوت قرار گرفته است و بدبختانه رد شده است، وحشتی نخواهد کرد. حتّی خندهاش خواهد گرفت.
خیلی نوشتم.
احمدرضای عزیز – «وزن» را فراموش نکن به توان هزار فراموش نکن، حرف مرا گوش بده. به خدا آرزویم این است که استعداد و حساسیّت و ذوق تو در مسیری جریان پیدا کند که یک مسیر قابل اطمینان و قرص و محکم باشد. حرفهای تو این ارزش را دارد که به یاد بماند. من معتقدم که تو هنوز فُرم خودت را پیدا نکردهای و این راهی که میروی راه درستی نیست. این چیزی که تو انتخاب کردهای اسمش آزادی نیست.
یک نوع سهل بودن و راحتی است. عیناً مثل این است که آدمی بیاید تمام قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارد و بگوید من از این حرفها خستهام و همینطور دیمی زندگی کند. درحالیکه ویران کردن اگر حاصلش یک نوع ساختمان تازه نباشد، بالنفسه عمل قابل ستایشی نیست.
تا میتوانی نگاه کن و زندگی کن و آهنگ این زندگی را درک کن. تو اگر به برگهای درختها هم نگاه کنی میبینی که با ریتم مشخّصی در باد میلرزند. بال پرندهها هم همینطور است. وقتی میخواهند بالا بروند بالها را به هم میزنند، تندتند و پشتسر هم. وقتی اوج میگیرند در یک خط مستقیم میروند. جریان آب هم همینطور است، هیچوقت به جریان آب نگاه کردهای؟ چینها و رگهها و نظم این چینها و رگهها. وقتی یک سنگ را در حوضی میاندازی، دایرهها را دیدهای که با چه حساب و فرم بصری مشخّصی در یکدیگر حل میشوند و گسترش پیدا میکنند.
هیچوقت حلقههای کُندهی درخت را تماشا کردهای که با چه هماهنگی و فُرم حساب شدهای کنار هم قرار گرفتهاند. اگر این حلقهها میخواستند همینطور بیحساب به راه خودشان بروند، آنوقت یک کُندهی درخت، دیگر یک حجم واحد نمیشد. در تمام اجزاءِ طبیعت این نظم وجود دارد. این حساب و محدودیّت وجود دارد. تو اگر بیشتر دقّت کنی، حرف مرا خواهی فهمید.
هر چیزی که به وجود میآید و زندگی میکند تابع یک سلسله فرمها و حسابهای مشخّصی است و در داخل آنها رشد میکند. شعر هم همینطور است و اگر تو بگویی نه، و دیگران بگویند نه، بهنظر من اشتباه میکنند. اگر نیرویی را در یک قالب مهار نکنی آن نیرو را بهکار نگرفتهای و هدر دادهای. حیف است که حساسیّت تو هدر برود و حرفهای قشنگ و جاندار تو، فرم هنری پیدا نکنند. یکروز خواهی فهمید که من راست میگفتم.
در آرزوی موفقیّت تو،
فروغ…
2 دیدگاه در “فروغ: حرفهای تو این ارزش را دارد که به یاد بماند”
تعریفِ یک آدمِ ناب،از یک ذهنِ صاف.
روح هردو شاد.جای هردو خالی.
ما چه کم اقبال.ما چِه پُر افسوس.
آقای حسن عزیز ممنون از دیدگاه هایی که برای وینش ارسال کردید
از نوشته های شما این گونه متوجه می شویم که قلم و آگاهی خوبی دارید
خوشحال می شویم برای وینش هم بنویسید