به کمپین روزهای پر کتاب در قرنطینه خوش آمدید

 

“کیفیت زندگی شما را دو چیز تعیین می کند: کتابهایی که می‌خوانید و انسانهایی که ملاقات می‌کنید”

مک لوهان

 
 

لیستی از متن هایی که دوستان وینشی برای ما ارسال کرده اند

شما با رای دادن به این متون ما را در پیدا کردن متون برتر یاری کنید
صفحه قبل از ۴۱ تا ۵۰ صفحه بعد
Book tipe

نام ارسال کننده: محمدرضا قاسمي

نام کتابی که معرفی شده: بازي در سپيده دم و رويا

البرتينه:ولي تو بايد كمي دراز بكشي.فريدولين چند لحظه اي دست به دست كرد،بعد طبق خواسته ي البرتينه كنار او دراز كشيد. ولي از دست زدن به او پرهيز كرد. خنجري ميان ما،به ياد حرفي به همين مضمون افتاد كه يك بار در موقعيتي مشابه به شوخي وجدي به زبان اورده بود.هردو ساكت بودند.

۱ ۰

63709

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

مدار بدون باد

نام ارسال کننده: علیرضا رحیمی نژاد

نام کتابی که معرفی شده: مدارِ بدونِ باد

آینده ترسناک است رئیس. بدتر این که معلوم نیست کِی است و کجاست؟ کسی نمی داند این جا، همین جای عمرش که می گذرانَد آینده است، یا بعدترَش می شود آینده. حتا شاید رد شده باشد. شاید آینده ی آدم آمده باشد و گذشته باشد و حالیِ آدم نشده باشد.

۱ ۰

74850

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

عشق اول و دو داستان دیگر

نام ارسال کننده: کوثر زاهدی

نام کتابی که معرفی شده: عشق اول و دو داستان دیگر

دوباره در دل گفتم:« عشق راستین اینست! سودای سوزان!...چطور آدم می‌تواند برنیاشوبد، و چنین خشونت زشتی را، از هر که باشد... از عزیزترین دست بپذیرد؟ اما پیداست که عشق این محال را ممکن می‌کند... و مرا بگو که... خیال می‌کردم...»

۲ ۰

9786229932506

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

تسخیر نان

نام ارسال کننده: فاطمه سیاهپوشان

نام کتابی که معرفی شده: تسخیر نان

برای پرهیز از یک شر به تمهیداتی متوسل شده اید که ملازم شر بزرگتری هستند و خود به منبع همان سواستفاده هایی مبدل می شوند که خواهان درمان آنید. زیرا نباید فراموش کنیم کن این نظام مزدوری و امکان ناپذیری زندگی مگراز طریق فروش نیروی کار است که نظام سرمایه داری موجود رو خلق کرده است،

۱ ۰

74341

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

تهوع

نام ارسال کننده: نسترن آبادی

نام کتابی که معرفی شده: تهوع

من درباره کلمات خیال پردازی میکنم

۱ ۰

9789644484780

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

جستارهایی در باب عشق

نام ارسال کننده: زهرا عرفان

نام کتابی که معرفی شده: جستارهايي در باب عشق

مدت ها پيش از آن كه فرصت كنيم واقعا با معشوق مان آشنا شويم، ممكن است بر اين باور باشيم كه او را به خوبي مي شناسيم. در ضيافت افلاطون، اريستوفانس به اين حس آشنايي اشاره مي كند و مدعي مي شود كه معشوق نيمه ي از مدت ها پيش گم شده ي خود ماست كه بدن ما در اصل به آن متصل بوده. در آغاز تمام موجودات نر-ماده هايي با دو پشت، چهار دست و پا و دو صورت در جهت مخالف هم بوده اند. اين موجودات چنان قدرتمند و از خودراضي بودند كه زئوس مجبور شد آنان را از ميان دو نيمه كند.

۱ ۰

9786004610674

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

مادمازل شنل

نام ارسال کننده: vahideh moshahedini

نام کتابی که معرفی شده: مادمازل شنل

زندگی خوشایندم نبود بنابراین دوباره آفریدمش،برای زنده ماندن باید تلاش به خلق دوباره کنی...

۲ ۰

9789644480577

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

بیگانه

نام ارسال کننده: سارا سرافرازفرد

نام کتابی که معرفی شده: بیگانه

«می‌فهمید که، این احساس یکمی بچه‌گانه است. او و مادرتان هیچ وقت نشد هم‌دیگر را ترک کنند. تو آسایشگاه سربه‌سرشان می‌گذاشتند.» به پرز می‌گفتند:«او نامزدت است». پرز خنده‌اش می‌گرفت. خوششان می‌آمد.

۲ ۰

26828 45ukigbkllt

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

حرف بزن، خاطره

نام ارسال کننده: احسان سالم

نام کتابی که معرفی شده: حرف بزن، خاطره

تمام عمر با خوابیدن مشکل داشتم. آدم‌های توی قطار، آن‌ها که روزنامه‌شان را کناری می‌گذارند، احمقانه دست به سینه می‌شود و فوراً با رفتار آشنایی توهین‌آمیز شروع می‌کنند به خرناس کشیدن، درست به همان اندازه‌ی یک آشنای آزاد و خودمانی که در حضور خپلی حراف، بی خیال، قضای حاجت می‌کند یا در تظاهراتی بزرگ شرکت می‌کند یا به اتحادیه‌ای می‌پیوندد تا ذوب آن شود، مرا به حیرت وامی‌دارد. خواب احمقانه ترین اتحاد جهانی است، به گزاف‌ترین حق عضویت و ناسنجیده‌ترین رسومات؛ شکنجه‌ای ذهنی است که من آن را خوارکننده می‌شمارم. افسوس که اضطراب و خستگیِ ناشی از نوشتن اغلب یا وادارم می‌کند قرصی قوی بخورم تا یکی دو ساعتی در کابوسی هولناک فرو روم یا حتی تسکینِ خنده آورِ چُرت نیم روزی را بپذیرم، روشی که شاید پیری فرتوت را تلوتلوخوران به نزدیک‌ترین مرگ آسان خودخواسته برساند. اما من اصلاً نمی‌توانم به خیانت شبانه‌ی عقل، انسانیت، نبوغ عادت کنم. هر قدر هم که خسته باشم، سوز و درد جدا شدن از هشیاری برایم بی‌اندازه نامطبوع است. بیزارم از هوپنوس، ایزد خواب، آن جلاد سیاه‌نقاب که مرا با طناب به سنگ بست؛ و اگر در گذر سالیان با نزدیکیِ فروپاشیِ بسیار کامل‌تر و با این‌حال مضحک‌تری که، اعتراف می کنم، این شبها بسیاری از وحشت‌های معمول خواب را می‌کاهد چنان به مشقت ساعاتی که در تخت‌خوابم عادت کرده‌ام که در حین بیرون آمدن تبرِ آشنا از پوشش بزرگ مخملینش سرخوش و بی‌تفاوت راهم را می‌گیرم و می‌روم، بدواً چندان آسایش یا دفاعی نداشتم: هیج نداشتم، جز باریکه‌نوری از لوستر بالقوه درخشان اتاق مادموازل که درِ آن به دستور پزشک خانوادگیمان (سلام و درود بر دکتر سوکولوف!) اندکی باز می‌ماند. خط عمودی نور ملایمش (که اشک های کودکی می‌توانست به پرتوهای لرزان ترحم تبدیلش کند) پناهم بود، چرا که در آن ظلمات مطلق، سرم گیج می‌رفت و ذهنم در تقلای مرگ ذوب می‌شد.شنبه شب فرصتی مغتنم بود یا می‌توانست فرصت مغتنمی باشد، چون که مادموازل، که به مکتب کلاسیک بهداشت تعلق خاطر داشت و توکَد زانگله (هوس‌های انگلیسی) ما را صرفاً منشأ سرماخوردگی می‌دانست، خود را در تجمل خطرناک هفته‌ای یک‌بار حمام رها می‌کرد و از این رو وام بیشتری به برق ضعیف چشمانم می‌بخشید؛ اما بعد رنجی محیل پیش آمد.حالا برگشته‌ایم خانه‌ی شهرمان، ساختمانی ایتالیایی با گرانیت فنلاندی، نقاشی‌های دیواری از گل وگیاه در بالای طبقه‌ی سوم (آخر) و پنجره‌ی پیش‌آمده‌ای در طبقه دوم که پدر بزرگم حوالی سال ۱۸۸۵ در سن پترزبورگ (حالا لنینگراد)، شماره ی ۴۷، مورسکایا (حالا خیابان هرتزن) ساخته بود. طبقه‌ی سوم دست بچه‌ها بود. در سال ۱۹۰۸، سالی که در این جا مدنظر است، هنوز با برادرم هم‌اتاق بودم.حمامی که به مادموازل داده شده بود انتهای یک دالان Z شکل کم‌و‌بیش بیست تپش قلب دورتر از تختم بود، و من، بینِ بیمِ بازگشت زودتر از هنگام او از حمام به اتاق روشن کناردست ما و حسادت به خس خس مختصر اما مرتب برادرم پشت دیوار متحرک لاک‌خورده‌ای که جدای‌مان می‌کرد، هیچ‌گاه نمی‌توانستم آن هنگام که درزی در تاریکی از ذره ای از من در هیچ حکایت داشت، با چابک خوابیدن، از وقت اضافه‌ای که نصیبم می‌شد بهره‌ای ببرم. بعد از مدتی طولانی سر می‌رسیدند آن قدم‌های بی‌وقفه‌ای که بر مسیر کشیده می‌شدند و شیء شیشه‌ای شکننده‌ای را که مخفیانه شریکِ شب‌زنده‌داری‌ام بود از ترس در قفسه به لرزه می‌انداختند.حالا وارد اتاقش شده، تغییر ناگهانی میزانِ نور به من می‌فهماند شمعی که روی میزِ کنار تخت اوست جای خوشه‌ای چراغ‌های آویزان از سقف را، که همگی با هم خاموش می‌شوند، می‌گیرد. خط نور من هنوز آن‌جاست، اما کهنه و ضعیف شده‌است، و هربار که مادموازل با تکانی تخت را به غژغژ می‌اندازد سوسو می‌زند، چون هنوز صدای او را می‌شنوم. حالا خش‌خشی نقره‌ای است که سوشارد (Suchard) را را هجی می‌کند؛ حالا خرچ خرچ کاردی میوه‌خوری که صفحات لرُوو دِ دو موند (یک ماهنامه فرانسوی) را می‌بُرد. دوره‌ای از انحطاط آغاز شده: بورژه می‌خواند، حتی یک کلمه از او هم ناجی‌اش نخواهد شد. پایان نزدیک است. گرفتار اندوه و رنجی شدیدم؛ با تمام وجود می‌کوشم خواب را با فریب به چنگ آورم، هر چند ثانیه یکبار چشمانم را می‌گشایم تا سوسویی را که رنگ می‌بازد وارسی کنم، و تصورم از بهشت جایی است که همسایه‌ای بی‌خواب کتابی بی‌انتها را زیر نور شمعی جاویدان می‌خواند.آن چه ناگزیر است اتفاق می‌افتد: قاب عینک پنسی با صدا بسته می‌شود، ماهنامه روی مرمر میز کنار تخت سُر می‌خورد، و لب‌های به هم فشرده‌ی مادموازل ناگهان از هم باز می‌شوند و بر شمع می‌دمند؛ اولین تلاش شکست می‌خورد، شعله‌ی لرزانْ تابی می‌خورد و از خاموشی جان به در می‌برد؛ فوت دومی از راه می‌رسد و نور فرو می‌نشیند. در آن سیاهیِ قیرگون، زمان و مکان را گم می‌کنم، تختم انگار آهسته حرکت می‌کند، از وحشت راست می‌نشینم و خیره می‌مانم؛ سرانجام چشمانم، که به تاریکی عادت کرده‌اند، از میان ذره‌هایی که درون چشم خودم شناورند، لکه‌های ارزشمندتر خاصی را غربال می‌کنند که در فراموشی بی هدف می‌گردند تا با نیمی از حافظه، مانند چین‌های محو پرده‌های پنجره‌ای که در پشت آن چراغ‌های خیابانی از دور زنده‌اند، جایی فرو بنشینند.

۱ ۰

9789644486173

تهیه این کتاب

کتاب های دیگر نویسنده

ساقه بامبو

نام ارسال کننده: شیرین ملت گهر

نام کتابی که معرفی شده: ساقه بامبو

دختران در آنجا تبدیل به دستمال کاغذی هایی می شوند که مردان غریبه در آن فين می‌کنند... آن ها را به زمین می اندازند... برمی‌گردند کشور خودشان... بعداز آن در آن دستمال کاغذی ها موجوداتی که پدرانشان ناشناس اند سبز می‌شوند.

۱ ۰


صفحه قبل از ۴۱ تا ۵۰ صفحه بعد