سین سوگ، عین عشق
انگار در ذات آدمی است که فکر میکند «مرگ فقط مال همسایههاست». ما نمیمیریم و یا عزیزانمان را از دست نمیدهیم، اما قسمت تلخ ماجرا آنجاست که مرگ درِ خانهمان را میزند. و صدایش با همهی در زدنها فرق دارد. آنوقت است که میفهمیم وقت آن خداحافظی طولانی رسیده و ما باید با عزیزمان خداحافظی کنیم. با پدر یا مادر، همسر یا فرزند و یا دوست عزیزمان و یا با خودِ خودِ زندگی! اینجاست که میفهمیم مرگ تنها برای دیگران نیست.
غزاله صدر دختر حمیدرضا صدر است. بعد از دست دادن پدرش، تصمیم به نوشتن این کتاب میگیرد تا تجربهاش را در مواجهه با سوگ با دیگران در میان بگذارد. او از تمام لحظات و روزهای سختی مینویسد که او و پدر و مادرش از سر گذراندهاند. از روزهای پیشرفت بیماری و درگیر کردن باارزشترین عضو بدن یعنی مغز پدر! و چندین سال مبارزه با بیماری و در پایان تسلیم شدن و چشم در چشم شدن با مرگ.
غزاله صدر در این کتاب از روزهای تلخ و شیرین، روزهای سرد و سخت، تنهایی و پذیرش و راههای کنار آمدن با سوگ میگوید. یک کتابِ خودیاری با چاشنی خاطرات شخصی برای آنهایی که قلبشان عزادار است.
حمیدرضا صدر هم همان منتقد سینما و مفسر فوتبال محبوب و معروف است که دههی شصتیها با گزارشهای فوتبالی و نقدهای او بر فیلمها خاطرههای بسیار دارند. حمیدرضا صدر در 30 فروردین 1335 در محلات به دنیا آمد و در 25 تیر 1400 در کالیفرنیا درگذشت. او درباره تاریخ فوتبال ایران، بازیکنان و مربیان بزرگ فوتبال، همچنین درباره تاریخ سینمای ایران تألیفاتی دارد با نامهای روزی روزگاری فوتبال، پیراهنهای همیشه، پسری روی سکوها که روایت شخصی و احساسی او درباره فوتبال است و کتاب از قیطریه تا اورنجکانتی هم خاطرات شخصیاش از مبارزه با سرطان و تأملات او درباره زندگی است.
من خبر انتشار این کتاب را شنیدم، دربارهاش خواندم، مصاحبهها و رونماییها و جلسات نقد و بررسی آن را دنبال کردم، اما هیچوقتِ هیچوقت فکر نکردم که ممکن است روزی من هم آن را بخوانم. چون این کتاب برای کسانی است که بهتازگی عزیزی را از دست دادهاند و خب من عزیزی را از دست نداده بودم و فکر هم نمیکردم که از دست بدهم… بهار امسال بود که مرگ درِ خانهمان را زد و بابا را با خودش برد. بهتر است اینطور بگویم که سنگ را برداشت و به در زد و انگار در، همان قلب من بود که شکست و برای همیشه خردشده باقی ماند.
وقتی دوست عزیزی این کتاب را به دستم داد، بیچون و چرا قبول کردم که بخوانمش، چون همیشه با کتابها آرامترم و این کتاب میتوانست دوست خوب ایام سوگواری من باشد. دستم را بگیرد، آرامم کند و مهمتر از همه قضاوتم نکند! پس خودم را سپردم به برگهای این کتاب و وارد دنیای پدر و دختری حمیدرضا و غزاله صدر شدم…

این کتاب مطالعات غزاله صدر است از زمانی که پدرش زنده بود اما فهمید که باید خودش را برای اتفاقی مهم آماده کند. پس شروع کرد به تحقیق و مطالعه درباره سوگ و سوگواری، از نظرات شخصی کارشناسان گرفته تا تجربههای شخصی آدمهای معمولی، از کتاب گرفته تا پادکست، همه را خواند و گوش کرد. آنچه در این مطالعات رخ داد نگرشی بود که متفاوت با فرهنگ ایرانی از کار درآمد. غزاله صدر مینویسد: «هر روز بیشتر به این حقیقت آگاه شدم که آنچه یک فرد عزادار مثل من احساس میکند با آنچه اطرافیان فکر میکنند و از او انتظار دارند بهکلی متفاوت است. که آنچه مردم درباره سوگ و سوگواری شنیدهاند کاملا با حقیقت این تجربه فرق دارد. که صحبت از مرگ و سوگ برای مردم چقدر سخت است و فرهنگ سوگواری جوامع امروزی چقدر در مواجهه با این مسئله مشکل دارد.»
او می نویسد: «هدف من در این کتاب همدلی کردن و امید دادن است. شاید خیلی از ما در لحظات سخت سوگواری وقتی در گرداب احساساتمان سرگردانیم تصور کنیم در این دنیا تنها ماندهایم و هرگز از این منجلاب رها نخواهیم شد و به جای بهتری نخواهیم رفت، اما اگر کسی بتواند به ما اطمینان دهد که او هم روزی همان جایی که ما هستیم ایستاده بود و حالا جای بهتری است، شاید کمی آرام و امیدوار شویم و با سوگمان بهتر کنار بیاییم. هرچند سوگ ما شبیه سوگ هیچکس دیگری در دنیا نیست، هرچند سوگ ما فقط و فقط به خودمان تعلق دارد، اما درعینحال در این تجربه تنها نیستیم.» و «سوگ دردی است پر از حرف که نیاز دارد شنیده و تصدیق شود. صحبت کردن درباره عزیزی که از دست رفته و مرگ او، غالبا مهمترین نیاز ما افراد داغدار است. این نیاز اما در اکثر موارد برطرف نمیشود، چراکه جامعه و اطرافیان صحبت کردن درباره مرگ و سوگ و احساسات منفی را رد میکنند. افراد عزادار بسته به اینکه در کدام نقطه از دنیا زندگی میکنند اغلب اجازه دارند چند روز یا چند هفته سوگشان را نشان دهند و بعد از آن تشویق میشوند احساساتشان را مهار کنند و به زندگی عادی بازگردند و اگر نمیتوانند، در خفا سوگواری کنند چراکه زمانی را که جامعه برای سوگواری مناسب میداند پشتسر گذاشتهاند.»
حالا که این کتاب را خواندهام میبینم که من تنها نیستم. فقط من نبودم که عاشقانه بابا را دوست داشتم. غزاله و خیلیهای دیگری هم هستند که با وجود مرگ بابا یا عزیزانشان هنوز دارند زندگی میکنند، میخندند و غمگین میشوند و نفس میکشند. خواندن این کتاب کمی کمک کرد که رفتن بابا را بپذیرم. بپذیرم که دیگر نیست، حضور فیزیکی ندارد، نمیتوانم مثل سابق دستهایش را بگیرم یا توی چشمهای سبزش نگاه کنم، پیشانیاش را ببوسم و اسم خودم را از دهانش بشنوم، اما میتوانم بابا را برای همیشه در قلبم نگه دارم. صدایش را در ذهنم و رنگ سبز چشمهایش را در سبزینهی برگهای بهاری ببینم. پذیرفتم که باید یاد بگیرم با یاد بابا زندگی کنم، با وجودی که غم رفتنش در قلبم هست، بخندم و کار کنم و شاد باشم و بابا را همچنان در گوشه قلبم نگه دارم. درست همان جایی که ترک خورده بود. فهمیدم که اگر حین رانندگی، بدمینتون بازی کردن، یا در مهمانی بغضم گرفت اشکالی ندارد. چون که زندگی تمامش شادی نیست و تمامش هم غم نیست. زندگی بعد از مرگ عزیزان ما همچنان ادامه دارد و کسی نیست که تمام شادیها را توی سینی تقدیم ما کند. زندگی تماما پذیرش، رها کردن و گذر کردن است. باید یاد بگیریم تا بتوانیم خوب زندگی کنیم.
در صفحات آغازین کتاب آمده:
«اگر شما هم مثل من عزیزی را از دست دادهاید و به همین دلیل اینجایید، من را در غمتان شریک بدانید و تسلیتم را بپذیرید و بدانید در این تجربهی دردناک تنها نیستید. اگر عزیزی دارید که قرار است بهزودی از کنارتان برود و به این خاطر اینجایید، برای تمامی آنچه تا امروز تجربه کردهاید و خواهید کرد از صمیم قلب متأسفم. اگر این کتاب در دست شماست چون دوستی دارید که عزیزی را از دست داده و میخواهید او را بهتر درک کنید و کمکش باشید از مهربانی شما و اهمیتی که به دوستتان میدهید سپاسگزارم. اگر روانشناس یا روانپزشک هستید، خوشحالم که علاقه دارید اطلاعاتتان را در حوزه سوگ و سوگواری بهروز کنید. اگر هم خوانندهای هستید که بهخاطر کنجکاوی یا کسب اطلاعات عمومی در حال مطالعهاید، مطمئن باشید آنچه در این کتاب میخوانید یک روز، که امیدوارم در آیندهای بسیار بسیار دور باشد، به دردتان بخورد.»
و این یادداشت با این سخن دلنشین از سورن کیرکگارد تمام میشود:
«به یاد سپردن مردگان تجسم بخشندهترین، آزادترین و وفادارانهترین نوع عشق است. این عشق بخشندهترین است چون جبرانناپذیر است. آزادترین است چون اجبار یا الزامی برای عشق ورزیدن به مردگان وجود ندارد و عملی است خودخواسته. و وفادارانهترین است چون به ازخودگذشتگی نیاز دارد، چراکه متوفی هیچ علاقه یا محبتی را پاسخ نمیدهد.»
امیدوارم دور باشد و دیر باشد، آن لحظهی تلخ که مرگ در میزند.
نویسنده معرفی: هدیه انصاری








یک دیدگاه در “سین سوگ، عین عشق”
سوگ مثل زخمی کاری میماند…