یادی از کاظم برگ نیسی، زندگی پرماجرا و مرگ حیرتانگیزش
چند هفته است که بهطرزی غریب، مثلاً در حال ورق زدن مجلههای قدیمی برای یافتن مطالبی دیگر، یا هنگام جستوجو در کتابها و مقالههایی که لازم میشود چیزی در آنها پیدا کنم به نوشته یا ترجمهای از او میرسم یا ارجاعی به یکی از آن مقدمههای پرمایه و محققانهاش میبینم. پس از سالها، هنوز نمیتوانم از روی نامش سرسری بگذرم؛ چند دقیقهای به حروف و دندانههایش خیره میشوم. بیاعتنا به چیزی که دنبالش میگشتهام، به کاظم برگ نیسی فکر میکنم، به سرگذشت غریب و مرگ حیرتانگیزش. چند روز پیش، چون یادم آمد که پانزدهمین سالگرد آن واقعه نزدیک است، گفتم لابد حکمتی در کار بوده. این چند کلمه را به یاد مترجم و محقق کمنظیری مینویسم که اگرچه زمانه با او نساخت، تسلیم نشد و دست از کار نکشید و شگفتا که هرگز بهسراغ کارهای آسان نرفت و قدم در راههای هموار و وقت بر سر کارهای تکراری و بازاری نگذاشت. کاظم برگ نیسی در سال 1335 در خرمشهر به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی را در زادگاهش گذراند. در سال 1354، تحصیل در رشتۀ مهندسی برق را در دانشگاه «پلیتکنیک» («امیرکبیر» امروز) در تهران آغاز کرد. در سال دوم یا سوم دانشگاه، بر اثر فعالیتهای سیاسی به زندان افتاد و تحصیلش ناتمام ماند. تا اینجایش شاید غریب نباشد، اما شاید برای شما هم عجیب باشد که این زندانی سیاسیِ پیش از انقلاب، در سالهای پس از انقلاب، حق ادامهی تحصیل نیافت. تقدیرش چنین بود که باقیِ عمر کوتاهش با خدمت به ادبیّات فارسی و فرهنگ و تاریخ ایرانزمین سپری شود. به ترجمه از زبان عربی به فارسی روی آورد. تقریباً 30 ساله بود (در اوایل دههی 1360) که به مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی پیوست و یکی از پژوهشگران و نویسندگان مقالات دائرةالمعارف بزرگ اسلامی شد. در جلدهای اول تا سوم آن دانشنامه، مقالههای مهمی از او به چاپ رسیده است. سید علی آلداود، یکی از دوستان و همکارانش در آن مرکز، دربارهی شیوهی مقالهنویسیِ او چنین نوشته است: «کاظم سرانجام، با تسلّطی که بر زبان عربی داشت و سپس به زبان انگلیسی پیدا کرد، توانست محققی زبده و مقالهنویسی برجسته از کار درآید. نمونهی مقالات مفصل او در باب عشایر و قبایل عرب و خاندانهای سلطنتی عرب جنوب خلیج فارس در این دایرةالمعارف برجسته و در شمار نوشتههای کاملاً محققانهی این کتاب است […] گاه برای نوشتن مقالهای در باب ایلات عرب خوزستان با امکاناتی که دایرةالمعارف برایش فراهم میآورد روانهی آن طرفها میشد. سفرش گاه ماهها به طول میانجامید، چون هنگام سفر جز تکمیل پژوهشهای خود به چیزی نمیاندیشید. […] یادم نمیرود هنگام نگارش یک مقاله که انتشار یکی از مجلدات دایرةالمعارف موقوف به تحویل آن شده بود در حدود دو ماه شبانهروز در ساختمان دایرةالمعارف به سر میبرد و به خانه و حتی بیرون ساختمان مرکز مراجعه نداشت.» مقالهنویسی برای دانشنامهها از قدرنادیدهترین کارهای پژوهشی است. نام نویسندهی هر مقاله، با حروف ریز، فقط در پایان همان مقاله میآید، نه روی جلد و در شناسنامه یا حتی در فهرست مطالب کتاب. بنابراین، بخش مهمی از کارنامهی برگنیسی حتی در جایی فهرست هم نشده است. در دهۀ 1370، مدتی با مرکز نشر دانشگاهی همکاری میکرد. در آن سالها، مقالههای مفصل و ارزشمندی به قلم او در دو مجلهی این مرکز، نشر دانش و معارف، منتشر شد، عمدتاً در نقد و معرفی کتابهای مرتبط با زبان و ادبیّات عربی و البته تحقیقات قرآنی. مهمترین کار ناتمامش ترجمۀ قرآن بود. بسیاری از کسانی که دانش و ذوق و دقت او را میشناختند به انتشار و خواندنِ این ترجمه امیدها بسته بودند، چنانکه به انتشار فرهنگ عربی ـ فارسیای که سالها صرف فیشبرداری و مقدماتِ تدوین آن کرده بود و آن هم به سرانجام نرسید. مشهورترین کتابی که با ترجمۀ او منتشر شده شاید همان ترانههای مِهیار دمشقی باشد، دفتر شعری از ادونیس (علی احمد سعید، متولد 1930)، شاعر نامدار سوری و یکی از بزرگترین ادبا و روشنفکران جهان عرب در روزگار ما. زبان شعر ادونیس، بهرغم آنکه در نگاه اول ممکن است ساده به نظر بیاید، بسیار دشوار و دیریاب است، اما درکِ شعر او دشواری مهمتری هم دارد: شعرش سرشار از ارجاعات و تلمیحاتِ برگرفته از کتاب مقدس و اساطیر ملل گوناگون است. بنابراین، میشود حدس زد که حتی خواندن و فهمیدنش کار هرکس نبوده است، آن هم در 30 سال پیش، زمانی که حتی اینترنت برای جستوجو دربارهی همین اشارات در دسترس نبود. مقدمهی خواندنی و سرشار از اطلاعات برگ نیسی بر ترانههای مِهیار دمشقی، و یادداشتهایش در پایان کتاب در توضیح اَعلامِ تاریخی و جغرافیایی، از کارهای کمنظیری است که باید الگوی مترجمانِ اینگونه کتابها باشد، بهشرطی که کسانی بهسراغ این کارها بروند که چنان بضاعتی در خود سراغ داشته باشند. اما هنر اصلی برگنیسی در زبانی تجلی یافته که برای ترجمهی شعرها برگزیده و پرورده است. لازم نیست دربارهی دشواریهای ترجمهی شعر بنویسم، اما تأکید بر این نکته لازم است که آن دشواریها که برای برگرداندن فقط یک شعر (یا حتی بخشی از یک شعر) میشناسیم کجا و دشواریِ ترجمهی یک دفتر شعر کجا! اغلب کتابهای شعری که از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه و منتشر شده در واقع «برگزیدهی اشعار» یک شاعر (یعنی گزیدهی چند کتاب) است. ترانههای مِهیار دمشقی از معدود نمونههای ترجمهی کامل یک دفتر شعر به فارسی است. کتاب را نشر کارنامه در زمستان 1377، به زیبایی و آراستگیِ تمام، چاپ کرده ولی ترجمهی شعر، آن هم شعر عربی، آن هم نه از شاعرانی چون نزار قبانی و محمود درویش بلکه شعر ادونیس، مگر چقدر مخاطب دارد؟ بیست و چند سال طول کشیده تا به چاپ دوم برسد (1401). نسخههای چاپ دومش هم، بعد از چند سال، هنوز در بازار فراوان است. این حکایتِ «مشهورترین» کارش بود. کمی پیشتر، یکی از کتابهای پژوهشیِ ادونیس، پیشدرآمدی بر شعر عربی، هم با ترجمهی برگنیسی به فارسی منتشر شده بود و دستکم قرار بود دفتر شعر مفرد به صیغۀ جمع او را هم ترجمه کند. در دههی 1380، به «مجموعهی کتابخانهی ادبیّات فارسی» مشغول شد، کتابهایی با هدفِ عرضهی متنی منقّح و درعینحال آسانخوان و سادهفهم از مهمترین متون کلاسیک ادب فارسی، برای مخاطبِ عام. این کتابها شامل متن کامل برخی از مهمترین متون فارسی است (ازجمله دیوان حافظ، غزلیّات سعدی، مثنوی معنوی، کلّیّات شمس تبریزی) با حرکتگذاریِ تکتکِ واژهها و توضیحات لازم دربارهی برخی کلمهها و سرانجام معنیِ بیتهای فارسی و البته ترجمهی بیتها و عبارتهای عربی. البته این کتابها بهگونهای منتشر شده است، در قطع رحلی و با کاغذ گلاسه و جلد سخت و قاب و صفحههای تذهیبشده با چاپ رنگی و شامل تصاویر مینیاتوری، که هم قیمت آنها گران است و هم در کتابخانه جا دادن و به دست گرفتن آنها برای مطالعه آسان نیست. همین است که بهخصوص بسیاری از اهلفن و خوانندگان متخصص، که گمان میکنند چاپهای «نفیس» متون قدیم عمدتاً مصرف کادویی دارد و ارزش تحقیقیِ چندانی ندارد، از کار سترگ او، بهویژه در تدوین کتاب حکیم عُمرِ خیّام و رُباعیّات، بیخبر باشند. درهرحال، برگنیسی در کمتر از 30 سال بهاندازهی تمام عمر چند دانشمند برجسته کارهای درخشان کرد، امّا برنامههایی که برای ترجمه و پژوهش داشت، و کارهای ناتمامش مایهی افسوسِ بسیار است، نهفقط بهسبب درگذشت او در 54سالگی، بلکه تاحدودی هم بهسبب کیفیّت مرگش: سقوط از آسانسورِ ساختمانی که محلّ سکونتش بود، در هشتگرد کرج. گویا مأمورانی مشغول تعمیر کابینِ آسانسور بودهاند، بیآنکه آسانسور را از کار بیندازند. برگنیسی دکمهی آسانسور را فشرده و چون درِ آسانسورِ بیکف باز شده، بیهوا، پا به چالهای عمیق گذاشته و از پنج ـ شش طبقه سقوط کرده بود. دوستانش نوشتند که چند بیمارستان هم از پذیرفتن او در آن حال خودداری کرده بودند و چهبسا تأخیر در آغاز درمانش کار را وخیمتر کرده بود. چند روزی بستری بود تا عاقبت در 30 تیر 1389 خبر درگذشتش رسید. حالا 15 سال از آن روز گذشته است و به تعبیر احمد شاملو، «ما همچنان / دوره میکنیم / شب را و روز را / هنوز را…». یادی از کاظم برگ نیسی، زندگی پرماجرا و مرگ حیرتانگیزش
این مقاله را ۰ نفر پسندیده اند






