دختر سرکه ای
نویسنده: آن تایلر
مترجم: کیهان بهمنی
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۵۴
شابک: ۹۷۸-۶۰۰۴۰۵۴۷۷۵
دختر سرکه ای
«با عسل بیشتر از سرکه میتونی مگس بگیری» ضرب المثل درستی است جز اینکه میتوان پرسید اصلا برای چه باید مگس گرفت؟
این سوالی است که پیوتر از دختر سرکهای میپرسد. دختر سرکهای لقبی است که خودش به او داده است، به کیت دختر دانشمند صاحب آزمایشگاهی که پیوتر در آنجا کار میکند. پدر کیت دانشمند پژوهشگری است که حالا درست بعداز سالها وقتی تحقیقاتش دارد به نتیجه میرسد، آن هم با همراهی پیوتر بهترین دستیاری که تابهحال پیدا کرده، با خطر اخراج او از کشور مواجه است چون پیوتر خارجی است. پدر کیت تنها یک راه آسان و سریع برای ماندگاری پیوتر در آمریکا میشناسد: ازدواج او با دخترش.
کیت اما دختر سرکهای است، شاید به این معنا که شیرین نیست، با هیچکس نمیجوشد، دوستی ندارد، والدین بچههای مهدی را که مربیشان است با حوابهایش ناراضی میکند، درسش را رها کرده و اهل دلبریهای زنانه هم نیست. این ازدواج مصلحتی همانقدر برایش احمقانه و ناراحتکننده است که معاشرت با آدمها. به نظر میآید به آن تن میدهد اما درهرحال با ماجراهای خودش.
داستان دختر سرکهای میتواند یک داستان از زندگی یک دختر متفاوت در جامعه امروزی آمریکا باشد یا یک ازدواج مصلحتی اما خوب است بدانیم که برداشتی آزاد از نمایشنامه «رام کردن زن سرکش» نوشته ویلیام شکسپیر است. البته در زیر عنوان اصلی کتاب دختر سرکهای نوشته شده: بازگویی رام کردن زن سرکش. که میتواند این معنا را بدهد که در دنیای امروز و جامعهای متفاوت، رام کردن یک دختر سرکش چه شکلی پیدا میکند.
کتاب در اصل مربوط به پروژهای است که انتشارات هوگارث (که در آغاز به دست ویرجینیا وولف و همسرش تاسیس شد) در سال 2012 به مناسبت گشایش دفاترش در لندن و نیویورک با نام هوگارث شکسپیر راه اندازی کرد. در این پروژه از نویسندگان مشهور خواسته شد تا هرکدام رمانی براساس یکی از آثار شکسپیر بنویسند. نتیجهاش چندین رمان شد، از طوفان نوشته مارگارت آتوود تا مکبث نوشته یو نسبو. یکی هم همین کتاب دختر سرکهای که آن تایلر در سال 2016 نوشت.
کمدی رام کردن زن سرکش را بعضیها از آثار ضد زن شکسپیر به حساب میآورند، هرچه باشد در رمان تایلر همان درونمایه طنزآمیز در به دست آوردن دختری سرکش را میبینیم اما نقطه قوت داستان در این است که فضا و شخصیت به خوبی با دنیا و شرایط امروز پیوند خورده. در خلال داستان ما با بسیاری از مفاهیم و قواعد اجتماعی که در دنیای به ظاهر مدرن امروزی همچنان آدمها را در استیلا دارند روبهرو میشویم.
شخصیت کیت نیز که به نظر میآید ضد اجتماعی و خلاف پسند روز است (بخصوص در تقابل با خواهر نوجوانش)، بخشهای ناگفته دیگری را از وضعیت گروهی از زنان میگوید، دخترانی که انگار با وجود همه تفاوتها باز برای خودشان زندگی نمیکنند و وسیلهای برای برآوردن آرزوهای پدران و مردان دیگر هستند.
آن تایلر، نویسنده و منتقد ادبی در سال 1941 در آمریکا به دنیا آمده. او اولین تجربه داستانگوییاش را مربوط به سه سالگیاش میداند، زمانی که روی تخت برای خودش قصه میگفته تا خوابش ببرد. در شانزده سالگی از دبیرستان فارغ التحصیل شد و همزمان با تحصیل در کالج در کلاس نویسندگی خلاق ثبت نام کرد. بعدها تحصیلات تکمیلیاش را در رشته مطالعات اسلاو دانشگاه کلمبیا پی گرفت گرچه مدرک کارشناسی ارشد خود را نگرفت و به عنوان کتابشناس روسی در کتابخانه مشغول به کار شد.
تایلر تاکنون بیش از 20 رمان نوشته است و جوایز بسیاری همچون جایزه پولیتزر، کتاب سال تایم و من بوکر را دریافت کرده. برخی از آثار او مثل شام در رستوران دلتنگی، این خانه مال من است و نفس عمیق به فارسی ترجمه شدهاند.
تایلر همسر تقی مدرسی نویسنده و روانپزشک ایرانی است.
بخشی از کتاب
خانم دارلینگ گفت: «اما از تو پرسیده به نظرت بهترین نقاش کلاس چهارسالهها کیه.» به دفترچه یادداشتی که کنار تلفن بود، نگاه کرد و سپس از روی آن خواند: «تو بهش گفتی به نظرت احتمالا جیسون بهترین نقاشه.»
کیت گفت: «درسته.»
کیت منتظر نکته اصلی بود اما خانم دارلینگ دفترچهاش را روی میز گذاشت. خانم دارلینگ خیال کرد پیامی را که قصد داشته، به کیت منتقل کرده بود. سپس انگشتهایش را درهم قلاب کرد و با چهرهای حاکی از «خب بعدش؟» به کیت زل زد.
کیت جملهاش را بیشتر باز کرد: «کاملا درسته.»
خانم دارلینگ گفت: «مادر اما خیلی ناراحت شد. به نظرش تو کاری کردی که اما احساس حقارت کنه.»
کیت گفت: «خب حقیره . اما گری اصلا استعداد نقاشی نداره. صادقانه نظرم رو پرسید و من هم صادقانه نظرم رو گفتم.»
خانم دارلینگ گفت: «کیت، درباره این موضوع میشه ساعتها حرف زد. من اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم.»
«مگه حرف من چه اشکالی داشته؟ نمیفهمم.»
«خب، تو مثلا میتونستی بگی وای اما، من هیچوقت رقابت رو وارد هنر نمیکنم. فقط از اینکه میبینم همه شماها چقدر هنرمندید هیجانزده میشم! میتونستی بگی همه شما تو هر کاری که انجام میدید، تمام تلاشتون را میکنید.»
کیت کوشید تصور کند خودش دارد این طوری حرف میزند. محال بود بتواند. گفت: «ولی برای اما مهم نبود، قسم میخورم اهمیت نداد. فقط گفت وای، آره. جیسون. بعد هم رفت دنبال کارش.»
خانم دارلینگ گفت: «اونقدر براش مهم بوده که به مادرش بگه.»
«شاید فقط میخواسته با مادرش حرف بزنه.»
«کیت، بچهها الکی حرف نمیزنن.»
به نظر کیت الکی حرف زدن یکی از تفریحات بچهها بود اما گفت: « خب، به هرحال. این موضوع مال هفته قبله.»
«و منظورت از این حرف چیه؟»
در حالت عادی جواب کیت به چنین سوالی این بود: «خب، به درک! خیلی بد شد که نفهمیدی!» اما این بار جلوی خودش را گرفت و حرفش را خورد. (نکته عذابآور خویشتنداری این است که کسی متوجه خویشتنداری آدم نمیشود.)