دانلود و خرید کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم ریچارد پل اوانز ترجمه فرانک معنوی‌امین
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم اثر ریچارد پل اوانز

کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم

معرفی کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم

کتاب مایکل وی؛ آخرین درخشش رمانی خواندنی از ریچارد پل اونز است. مایکل وی پسری چهارده‌ساله است که با کشف کردن استعدادهایش، به سختی‌ها و گرفتاری‌های عجیبی دچار می‌شود و حالا باید نبردی را که در هادس آغاز کرده است، به پایان برساند.

این کتاب را با ترجمه فرانک معنوی‌امین بخوانید و خودتان را برای یک ماجرای پر از هیجان دیگر و پایان داستان جذاب ماجراهای مایکل وی آماده کنید. 

انتشارات پرتقال با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم

کتاب آخرین درخشش، جلد هفتم و پایانی ماجراهای مایکل وی است. مایکل وی پسری چهارده‌ساله است که استعدادهایش را کشف کرده است اما اتفاق عجیبی رخ می‌دهد و او را گرفتار سختی‌ها و ماجراهای باورنکردنی می‌کند. همه فکر می‌کنند مایکل به سندروم تورت مبتلا است. یک نوع بیماری مغزی نادر که شخصِ مبتلا بی‌اختیار صداها و کارهایی انجام می‌دهد که نمی‌تواند کنترل‌شان کند. اما ماجرا این نیست. مایکل، یک پسر معمولی نیست. او یک پسر الکتریکی است که می‌تواند از دست‌هایش انرژی الکتریکی ساطع کند...

نبرد سهمگین هادس بالاخره با فداکاری مایکل تمام شد. الکتروکلن که در نبود مایکل جنگیده بود، حالا خسته و درمانده تصمیم گرفته هرچه سریع‌تر از جزیره فرار کند و از دسترس هتچ دور شود. هتچ هم که نیروهایش را در جنگ از دست داده است، خود را به جزیره نایک رسانده تا دوباره فعالیت‌های شرکت الجن را از سر بگیرد و دوباره نیروهایش را گرد هم بیاورد اهالی تووالو هم به رهبری اِنل سالونی، در حال جمع کردن ارتش هستند تا بتوانند جزایرشان را از سلطه‌ الجن نجات دهند.

به نظرتان پایان نهایی ماجرا کیست؟

کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران داستان‌های فانتزی و علاقه‌مند به ماجراهای علمی تخیلی هستید و جلدهای دیگر این مجموعه را خوانده‌اید، کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ ریچارد پل اوانز

ریچارد پل اوانز ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲ ‌در سالت لیک، یوتا متولد شد. او با نوشتن داستان جعبه‌ کریسمس که برای فرزندش نوشته بود، مشهور شد و کمی بعد ماجراهای مایکل وی را منتشر کرد.

بخشی از کتاب مایکل وی؛ جلد هفتم

حدود دو ساعت بعد از اینکه ژول از جزیره راه افتاد، اِنل سالونی و زندانیان تووالویی کل جزیره را گشتند و سلاح‌ها و مهماتی را که در جنگ سالم مانده بودند جمع‌آوری کردند. بیشتر تفنگ‌های رایفِل را از اسکلت دست‌های زغال‌شدهٔ سربازان مردهٔ الجن بیرون کشیدند. به‌محض اینکه تووالویی‌ها سلاح‌ها را بیرون می‌کشیدند، استخوان‌ها پودر می‌شدند. یورش الجن آن‌قدر عظیم بود که مردان اِنل خیلی راحت بیشتر از نیازشان سلاح و مهمات جمع کردند. با این حال اِنل اصرار کرد تا جایی که می‌توانند سلاح جمع کنند و کف قایق‌های کوچکشان هرچقدر می‌شود مهمات بچینند. قصد داشتند برای تووالویی‌هایی که به ارتششان ملحق می‌شدند سلاح فراهم کنند و نمی‌دانستند توی جزیره‌های دیگر هم سلاح گیرشان می‌آید یا نه.

متأسفانه از صدها بومی تووالو که الجن به زندانش در هادس فرستاده بود، فقط چندده نفر باقی مانده بودند. اِنل تووالویی‌های نجات‌یافته را در سه قایقی که ولچ برایشان گذاشته بود جا داد و دو نفر از قوی‌ترین مبارزانش، زیل و نازیل، را در سِمت رهبر دو قایق دیگر تعیین کرد. قبل از انداختن قایق‌ها به دریا، سه مرد دور هم جمع شدند تا نقشهٔ مأموریتشان را بکشند.

نازیل از طرف خودش و زیل گفت: ‌«ما آماده‌ایم. قایق‌هامون پر از سلاحه.»

اِنل پرسید: ‌«چقدر سلاح جمع کردین؟»

«هفتادوسه‌تا رایفل، بیست‌وپنج‌تا خشاب مهمات و بیست‌وچهارتا نارنجک.»

اِنل رو به زیل کرد. ‌«تو چی؟»

«شصت‌ونه‌تا رایفل، دوازده‌تا اسلحهٔ کمری، سی‌وچهارتا خشاب گلوله و یه تیربار اتومات پنجاه میلی‌متری که می‌تونه حدود سه هزارتا گلوله در دقیقه شلیک کنه.»

اِنل عرق را از پیشانی‌اش پاک کرد و گفت: «فعلاً همین‌قدر کافیه. وقت رفتنه.»

نازیل پرسید: «الان کجا می‌ریم؟»

«می‌ریم نانوماگا.»

نازیل، متعجب، پرسید: «نانوماگا؟»

«بله، بعد هم وایتوپو.»

نازیل و زیل، متعجب، نگاهی ردوبدل کردند.

نازیل پرسید: «نمی‌ریم فونافوتی؟»

زیل گفت: «اگه هتچ هنوز زنده باشه، مستقیم می‌ره نیروگاه استارسورس تو فونافوتی. ما باید اول بریم فونافوتی.»

اِنل، خشمگین، نگاهشان کرد. ‌«فکر نمی‌کنین من بیشتر از هرکس دیگه‌ای واسه برگشتن به فونافوتی دلیل دارم؟ پدربزرگم هنوز اونجا تو قفس میمون‌هاست. آره، می‌دونم هتچ می‌ره فونافوتی. باید هم بره. اونجا سنگرشه. اون مرد، ولچ، بهم گفت هتچ اون‌قدر سلاح تو نیروگاه استارسورس داره که می‌تونه باهاش چند بار کل کشور ما رو با خاک یکسان کنه. نقشه‌تون چیه؟ سی‌ودو نفری بهش حمله کنیم؟ احمقانه‌ست به یه ارتش حمله کنیم و خودمون رو به کشتن بدیم. آدم عاقل نقشهٔ حمله نمی‌کشه، نقشهٔ پیروزی می‌کشه. من نقش آدم عاقل رو بازی می‌کنم. ما ارتش فراهم می‌کنیم، بعد وقتی به اندازهٔ کافی قوی شدیم حمله می‌کنیم. با من مخالفین؟»

هر دو مرد، شرمنده سرشان را به چپ و راست تکان دادند.

«پس می‌ریم نانوماگا. الجن تعداد زیادی از مردم ما رو برده اون جزیره تا توی مزرعه کار کنن و گاو و گوسفند پرورش بدن. اونجا غذا و سرباز و قایق‌های بزرگ واسه بردنشون پیدا می‌کنیم. اگه شانس بیاریم، می‌تونیم بیشتر از پونصدتا سرباز جمع کنیم. هرچی بتونیم برمی‌داریم و با قایق می‌ریم وایتوپو. الجن سربازهاش رو اونجا تعلیم می‌ده. اونجا باز هم سلاح پیدا می‌کنیم، شاید هم ناو جنگی. وقتی به اندازهٔ کافی سربازهامون رو مسلح کردیم، بعد و فقط بعدش، به فونافوتی حمله می‌کنیم. فقط و فقط این‌طوریه که می‌تونیم پیروز بشیم.»

نازیل گفت: «معذرت می‌خوایم. تو از ما عاقل‌تری. اختیار تو دست هوشته نه خشمت.»

نظرات کاربران

آیناز ر
۱۴۰۰/۰۳/۲۹

کتاب دوست داشتم خیلی خوب بود تموم کردنش باعث شد منفجر شم تا آخر روز انرژی کافی داشته باشم اصلا به پایان هایی که فک میکردم نزدیک نبود شخصیت تسا کم بود و کایلی و اون پسره همراه کایلی از داستان حذف شده

- بیشتر
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
۱۴۰۰/۱۰/۱۹

خدایا چرا این کتاب باید اینقدر قشنگ باشه. من وقتی چهار فصل اخر رو خوندم تا یک روز میرقصیدم . من چهار فصل اخر رو سه بار خوندم . خلاصه بخونینش. من اونجا که اوستین به قلدره گفت "مغز باتلاقی

- بیشتر
meλíßæ
۱۴۰۰/۰۴/۰۳

خـــــــــــــیلی خوب✌

erfan
۱۴۰۰/۰۴/۰۶

واقعا بعد دو سال و نیم مایکل وی تموم شد البته دو سالش برای اومدن جلد هفت صبر کردم😂 ولی خب الان کلا نمی دونم چیکار کنم همون حسی که سر تموم شدن کتاب آرتمیس فاول رو داشتم دوباره حس

- بیشتر
هلیا
۱۴۰۰/۰۴/۰۱

عهههههه‍ههه بالاخره اومد!!!!!مرسییییی

از_ جنگل _ دوردست :)
۱۴۰۲/۰۴/۱۶

اومدم نظرمو از ته دلم بگم .... اقا این مجموعه جزو بی نظیر ترین و قشنگ ترین کتاب هایی بود که هر انسان زنده ای حداقل واسه یک بار باید این کتابو بخونه به نظرم کتاب به صورت ویژه و مرموزی

- بیشتر
Amir Soda
۱۴۰۰/۰۳/۲۶

خب بالاخره تموم شد. خیلی منتظر جلد آخرش بودم و بعد از این که انتشارات پرتقال منتشرش کرد هم مجبور شدم منتظر بمونم تا تو طاقچه بیاد. در مورد این کتاب فقط یه چیز باید بکم اونم اینه که تموم

- بیشتر
isaac runen
۱۴۰۱/۱۰/۱۲

nice😶‍🌫️

taylor87
۱۴۰۱/۰۵/۰۲

دمتون گرم عالییییییییییه🤩🤩

potterhead
۱۴۰۱/۰۱/۱۷

*مایکل وی . . . . جلد آخرو به اندازه کتابای دیگش دوست نداشتم. همیشه کتاب ها از زبان مایکل نقل میشد ولی جلد آخر نه. حاوی اسپویل شخصیت اصلی حضور پررنگی نداشت ولی چون ایزد آذرخش شده بود خیلی باحال از آب در اومد و کمی اون

- بیشتر
بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳۶)
تمام قهرمان‌ها رنج می‌کشند.
r.g
متفاوت بودن خوب نیست. این لعنتی فوق‌العاده است.
r.g
حقیقت همیشه خوشحالت نمی‌کنه، ولی همیشه یه موهبته.’
𝑨𝒓𝒂𝒗𝒊𝒓
مطمئنم. نمی‌شه همه‌ش روی مبل لم بدی و خیال کنی داری زندگی می‌کنی.
کاربر ۳۳۵۳۸۷۰
ولی نمی‌تونم همین‌جوری ولت کنم. تو دست برنمی‌داری. می‌خوای باز هم حاکم کل دنیا باشی و همین‌طور دردسر درست کنی. پس بهت نشون می‌دم رحم چیه و فقط باهات خداحافظی می‌کنم.» هتچ به بالا نگاه کرد. «خداحافظی؟» «خداحافظ، دکتر هتچ.» مایکل با تمام قدرت لرزید. لرزشش آن‌قدر حرارت آزاد کرد که درِ فلزی پشت سر هتچ به پودری سفید تبدیل شد. دریاسالار هتچ که خودش را مسیح تصور می‌کرد، دیگر چیزی جز تلی از خاکستر نبود که دود از آن بلند می‌شد. مایکل وقتی می‌خواست از اتاق بیرون برود، پا روی خاکسترها گذاشت و گفت: «این هم پایان کارِ یه مثلاً ایزد دیگه.»
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
ساده است: متفاوت بودن خوب نیست. این لعنتی فوق‌العاده است. الکتریکی باشید، دوستان.
خوره کتاب
اوستین به چشم‌های قلدر نگاه کرد و عینکش را برداشت. «خیلی‌خب، مغزباتلاقی. می‌خوای برقصیم؟»
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
هتچ تفنگ خالی را روی زمین بِتنی انداخت. «می‌خوای با من چی‌کار کنی؟» «با آدمی که دوستانم رو کشته باید چی‌کار کنم؟ با آدمی که می‌خواست پدر و مادرم رو بکشه باید چی‌کار کنم؟ با آدمی که همین الان می‌خواست من رو بکشه؟» مایکل سرش را کج کرد. «خب؟» هتچ آن‌قدر وحشت کرده بود که زبانش باز نمی‌شد. بالاخره با صدای جیرجیرمانندی گفت: «رحم داشته باش.» «رحم؟ فکر نمی‌کنم بدونی معنی این کلمه چیه.
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
هتچ برگشت و از یکی از راهروها بیرون دوید. مایکل تکان نخورد. تایلور داد زد: «داره فرار می‌کنه!» مایکل، نیشخند به لب، به او نگاه کرد. معلوم بود دارد کِیف می‌کند. «نه، فرار نمی‌کنه.» بعد در موجی از الکتریسیته ناپدید شد.
یور سان قاتل کتاب😅😂📖💞
تقریباً مجبور شدم بمیرم تا بتوانم زندگی کنم. عجب سفری.
خوره کتاب

حجم

۲۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

حجم

۲۶۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۹۲ صفحه

قیمت:
۹۲,۰۰۰
تومان