سفر، فقط با یک لگن حلبی!
سفر در زمان با یک همستر، همه چیز را به اندازه کافی وارد قصهاش میکند. ارتباطات خانوادگی را وارد ماجرا میکند؛ اما به اندازه! اطلاعات زمانی را دخیل میکند؛ اما مراقب است که حواس مخاطب پرت نشود.حتی قضایای مربوط به علم فیزیک را استفاده میکند؛ اما حواسش هست که شورش در نیاید؛ به هرحال مخاطب این کتاب، نمیخواهد دایرهالمعارف فیزیک بخواند، همانقدر که برای فهمیدن داستان نیاز دارد را ولفورد بستهبندی میکند و میگذارد توی بغل خوانندهاش. نکاتی هم بود که اگر من به جای راس ولفورد بودم، اضافه یا کمش میکردم.
سفر در زمان با یک همستر
نویسنده: راس ولفورد
مترجم: ثمین نبی پور
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: افق
سال چاپ: ۱۴۰۱تعداد صفحات: ۴۲۴
شابک: ۹۷۸۶۰۰۳۵۳۹۹۸۳
سفر در زمان با یک همستر، همه چیز را به اندازه کافی وارد قصهاش میکند. ارتباطات خانوادگی را وارد ماجرا میکند؛ اما به اندازه! اطلاعات زمانی را دخیل میکند؛ اما مراقب است که حواس مخاطب پرت نشود.حتی قضایای مربوط به علم فیزیک را استفاده میکند؛ اما حواسش هست که شورش در نیاید؛ به هرحال مخاطب این کتاب، نمیخواهد دایرهالمعارف فیزیک بخواند، همانقدر که برای فهمیدن داستان نیاز دارد را ولفورد بستهبندی میکند و میگذارد توی بغل خوانندهاش. نکاتی هم بود که اگر من به جای راس ولفورد بودم، اضافه یا کمش میکردم.
سفر در زمان با یک همستر
نویسنده: راس ولفورد
مترجم: ثمین نبی پور
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: افق
سال چاپ: ۱۴۰۱تعداد صفحات: ۴۲۴
شابک: ۹۷۸۶۰۰۳۵۳۹۹۸۳
این روزها برای خودم نتیجه گرفتهام که “پرداخت جذاب و حسابشده”، از “ایدهی دست اول”، مهمتر و تاثیرگذارتر است. اگر جمله قبلی زیاد واضح نیست لابد لازم است مثال بزنم. تاحالا همهمان فیلم یا سریالی دیدهایم که ایده اولیهاش، نه تنها جدید نبوده، بلکه به شدت تکراری و دست چندم بوده! حتی در خیلی مواقع، خطر کردن برای استفاده از ایدهای است که قبلا امتحانش را به بهترین شکل ممکن پس داده، مخاطبش را راضی کرده و انتخاب همان ایده تکراری، یک ریسک تمامعیار است.
اما این نمونه ایدههای تکراری، خیلیوقتها گرفتهاند، حتی بیشتر از آن نمونه راضیکننده اول. خب دلیل این موفقیت چیست؟ فکر میکنم دلیلش همان پرداخت جذاب است. شما با پرداخت حسابشده، میتوانید مخاطبتان را حسابی جذب ایدهی استفادهشدهتان کنید. همه این یک پاراگراف مقدمه، به خاطر این است که بگویم سفر در زمان هم یکی از آن ایدههای نه چندان نو است. همین الان اگر با خودتان فکر کنید میتوانید چندین فیلم و سریال و کتاب با این موضوع به یاد بیاورید. سفر در زمان با یک همستر یک نمونه از همین پرداختهای متفاوت است.
این پرداخت ممکن است آنقدرها هم چیز عجیبی نباشد. مثلا ولفورد برای نوسازی این موضوع، ماشین زمانش را یک جسم عجیب و غریب الکترونیکی که یک عالم چراغ و دم و تشکیلات و اضافهکاریهای سینمایی دارد، توصیف نکرده است. ماشین زمانی که آلبرت قرار است با آن #سفر کند، چیزی جز یک لپتاپ و یک لگن حلبی نیست! اگر از من بپرسید، میگویم که ثمین نبیپور اولین اثر راس ولفورد را روانتر از این نمیتوانست ترجمه کند. دیگر این که کتاب آنقدرها پیچیدگی مسیر روایت ندارد.
یعنی زیاد درگیر موقعیتهای مختلف، شخصیتهای گوناگون، اسمهای زیاد و هزارجور اطلاعات داستانی نمیشوید. خط داستان یک چیز واحد است که شما و همه شخصیتهای کتاب، برای همین موضوع دنبالش میکنید. شخصیت محبوب من در سفر در زمان با یک همستر، پدربزرگ آلبرت است. بابابزرگ بایرون نماینده تمام قدی از صنف عریض و طویل بابابزرگهاست!
نحوه برخوردش، عقاید و سبک تفکرش هم روبهروی پسر و نوهاش، بهطور کامل شبیه همصنفیهایش است. این را از تعامل بین او و پسر و نوهاش که از همنسلان او نیستند، میشود فهمید. بایرون و پسرش دو عقیده متضادند؛ یا شاید بهتر است بگوییم دو سبک زندگی متفاوت، چون هردو یک نوع زیست متفاوت دارند و نحوه برخورد پدر و پسری آنها هم در کلاسیکترین حالت ممکن پیش میرود؛ همین که پدر هیچوقت پسر نسل جدیدیاش را جدی نمیگرفته و پسرش هم کاملا روی ایدههای مخصوص خودش محکم ایستاده.
بایرون حافظه قدرتمندی دارد که همهچیز را توی خاطرش نگه میدارد، این هم یک ویژگی دیگر که بابابزرگ آلبرت را شخصیت به یاد ماندنی برای مخاطب کند. پر است از جملات قصار. جملاتی که اگر اهل هایلایتکردن کتابهای غیردرسی باشید، حتما یا هایلایتش میکنید یا یک نشان میگذارید در صفحه مخصوصش. آنقدر ساده و در عین حال معنادار که فکر میکنم میشود برای تفسیر مجموعشان، کتاب جداگانهای نوشت.
سفر در زمان با یک همستر، همه چیز را به اندازه کافی وارد قصهاش میکند. ارتباطات خانوادگی را وارد ماجرا میکند؛ اما به اندازه! اطلاعات زمانی را دخیل میکند؛ اما مراقب است که حواس مخاطب پرت نشود.
حتی قضایای مربوط به علم فیزیک را استفاده میکند؛ اما حواسش هست که شورش در نیاید؛ به هرحال مخاطب این کتاب، نمیخواهد دایرهالمعارف فیزیک بخواند، همانقدر که برای فهمیدن داستان نیاز دارد را ولفورد بستهبندی میکند و میگذارد توی بغل خوانندهاش. نکاتی هم بود که اگر من به جای راس ولفورد بودم، اضافه یا کمش میکردم.
اگر من قرار بود کتاب را بنویسم، نقش همراه همیشگی آلبرت -یک همستر- را پررنگتر میکردم؛ مخصوصا اگر قرار بود توی عنوان کتابم، اسم او را هم ذکر کنم! نکته دیگر اینکه رابطه پدر و پسری آل و پای را قویتر و احساسیتر نشان میدادم، طوری که بیشتر از یک رابطه دوستانه، شبیه به رابطه پدر و فرزندی باشد. شاید اطلاعات دقیقتر و مشخصشدهتری از جابهجایی زمان به مخاطبم میدادم؛ با شعارِ “کمتر دنبال تاریخ بگرد و حواست را بده به داستان!”
نکته جالب دیگر این است که آل قصه را برای خوانندههایش تعریف میکند و یکجورهایی انگار خودش را ملزم کرده که به خواننده توضیحات دقیق بدهد و اگر جمله دوپهلویی میگوید که ممکن است مخاطبش را گیج کند، سریع منظور واضحترش را تعریف میکند. یکجایی آل به خواننده چیزی که مینویسد توصیه میکند که اگر ناراحتی آزارش میدهد این بخش را نخواند چون غمگین است.
حتی همه گرههای ذهنیاش را فهرست میکند: 1،2،3… و به این شکل تکلیف خودش و ما را مشخص میکند. یک راوی صادق، بیشیلهپیله و مسلط به صفر تا صد داستانی که قرار است خوانده شود!