دانم کجا دیدهام در کتاب که ابلیس را دید مردی به خواب به بالا صنوبر به دیدار حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور فرشته نباشد بدین نیکوئی فرارفت و گفت ای عجب این توئی؟ تو کاین روی داری به حسن قمر چرا در جهانی به زشتی ثمر؟ ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در، زشت بنگاشتند شنید این سخن بخت برگشته دیو به زاری برآورد بانگ و غریو که ای نیکبخت این نه شکل منست ولیکن … در کف دشمن است
دانم کجا دیدهام در کتاب که ابلیس را دید مردی به خواب به بالا صنوبر به دیدار حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور فرشته نباشد بدین نیکوئی فرارفت و گفت ای عجب این توئی؟ تو کاین روی داری به حسن قمر چرا در جهانی به زشتی ثمر؟ ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در، زشت بنگاشتند شنید این سخن بخت برگشته دیو به زاری برآورد بانگ و غریو که ای نیکبخت این نه شکل منست ولیکن … در کف دشمن است
دانم کجا دیدهام در کتاب که ابلیس را دید مردی به خواب به بالا صنوبر به دیدار حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور فرشته نباشد بدین نیکوئی فرارفت و گفت ای عجب این توئی؟ تو کاین روی داری به حسن قمر چرا در جهانی به زشتی ثمر؟ ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در، زشت بنگاشتند شنید این سخن بخت برگشته دیو به زاری برآورد بانگ و غریو که ای نیکبخت این نه شکل منست ولیکن … در کف دشمن است
دانم کجا دیدهام در کتاب که ابلیس را دید مردی به خواب به بالا صنوبر به دیدار حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور فرشته نباشد بدین نیکوئی فرارفت و گفت ای عجب این توئی؟ تو کاین روی داری به حسن قمر چرا در جهانی به زشتی ثمر؟ ترا سهمگین روی پنداشتند به گرمابه در، زشت بنگاشتند شنید این سخن بخت برگشته دیو به زاری برآورد بانگ و غریو که ای نیکبخت این نه شکل منست ولیکن … در کف دشمن است