اصلا من حسودم، روانیام، خب باشم؟ فروشنده گفت:"من دستم خوبه, انشالله دفعه اول سفر مشهد سرتون کنید."فروشنده داشت گلهارا قیچی میکرد تا یک دستهگل تحیلم دهد.من خنگ و ابلهم و قدرت نه گفتن را ندارم.
بغض گلوی نو عروس را گرفت "پس کی تموم میشه اینا؟"ضعفهایمان روی گلهای پارچه رژه میرفتند و رقص کنان برایمان شکلک درمیآوردند. آواز میخواندند کهه : "دیدی نتونستی؟ دیدی نتونستی؟"