
پل زدن از ترس ها
داستانِ یک کار خیلی مهم، داستان رویارویی با ترس است. ترسهایی معمولی که روزانه بارها به سراغمان میآید اما خیلی اوقات پاسخ ما به این ترس طبیعی، غیرطبیعی است. پاسخ موش هم به ترسش از مار غیرطبیعی است. او با دیدن مار ترسیده است. اما یاد حرف مادرش میافتد: «هروقت ترسیدی، آب دهانت را قورت بده. هروقت آب دهانت را قورت دادی، نفست بالا میآید. هروقت نفست بالا آمد، عقلت میآید سرجایش. و هروقت عقلت آمد سرجایش، مغزت به کار میافتد.» موش وقتی آب دهانش را قورت میدهد، انگار ترسش را قورت داده است.