
زندگی در تاریکی
در شهر آفتابی نمیتابد. پرندگان کوچ کردهاند و رایحهی هیچ گلی به مشام نمیرسد. آیا خورشید گم شده؟ یا برای همیشه از شهر رفته؟ هیچکدام. دیو سیاهی در کوهستان با دستهای غولپیکرش جلوی نور خورشید را گرفته و آفتاب را تنها برای خودش میخواهد. این دلیل تاریکی شهر است. شهری که مردمش به زندگی در تاریکی عادت کردهاند و دنبال خورشید نمیگردند. در یکی از شبهای مهتابی دختری با موهای طلایی به دنیا میآید. دختری به نام دختر آفتاب که میتواند شیشهی عمر دیو را بشکند و نور را به شهر بازگرداند.