
شبی که قاتل لب به سخن گشود
یوزف روت، نویسندهی آلمانی زبان، کتاب اعترافات یک قاتل را در ایام مهاجرت به پاریس نوشت. راوی میانسال داستان، فرزند نامشروع یک شاهزادهی روس و جاسوس سابق پلیس تزاری است که شبی در دههی سی میلادی در کافهای سرگذشت عجیب خود را تعریف میکند. کسی که در طول زندگیاش هرگز عشق یا نفرت نورزیده و از هر لذتی چشم پوشیده است. هیچگاه رنج واقعی را تجربه نکرده و حسادت را نمیشناسد. نفرت نورزیده، انتقام نگرفته، هرگز حقیقت را بر زبان نیاورده و در نتیجه مسرت حاصل از دروغ موفقیتآمیز را نیز تجربه نکرده است. روت در این کتاب به قصهی انسانهایی میپردازد که در جستجوی هویت خود هستند و عدالتی را میجویند که وجود ندارد.