قصر
قصر
قصر
امریکا (مفقودالاثر)
کافکا در ژانویه 1904 به دوست دوران کودکیاش نوشت: «ما باید فقط کتابهایی را بخوانیم که به ما ضربه میزنند و ما را زخمی میکنند. اگر کتابی که میخوانیم؛ ما را با ضربهای به سرمان، بیدار نکند، پس خواندنش چه فایدهای دارد؟ شاید بنویسی، برای اینکه ما را خوشحال کنند. خدایا! ما دقیقاً بدون کتابها هم خوشحال بودیم و اگر مجبور بودیم، خودمان میتوانستیم چنین کتابهایی را بنویسیم. اما ما به کتابهایی نیاز داریم که مانند یک فاجعه بر ما تاثیر بگذارد، عمیقاً ما را غمگین کنند؛ مثل از دست دادن کسی که بیشتر از خودمان دوستش داریم؛ مثل طرد شدن در جنگلی به دور از همه؛ مثل یک خودکشی.» این چکیده نگاه او به خواندن بود.
کافکا جایی در یادداشتهای روزانهاش در توجیه عشق ناقصش به مادرش آن را ناشی از زبان میداند. او مادر یهودیاش را به آلمانی مادر صدا میکند و چیزی این میان غلط است. کازانووا هم در کتاب جمهوری جهانی ادبیات تصویری متفاوت از همه تصاویر قبلی او به دست میدهد و کافکا را بیشتر یک منتقد رادیکال اجتماعی میداند تا نویسندهی افسرده یا نیهیلیست. به اعتقاد کازانووا، درک سیاسی و اجتماعی از آثار کافکا را باید در میانهی بافتِ فرهنگی شهر پراگ جستجو کرد. به راستی رابطه بین کافکا و زبان ییدیش چه بود؟
کافکا نگران روی جلد کتاب مسخ بود و در نامهای به ناشر صریحا بیان کرد نمیخواهد تصویر یک حشره روی جلد این کتاب نقاشی شود و چنان جلدی بدترین انتخاب برای کتابش خواهد بود. چرا کافکا چنین اصراری داشت؟ نگاهی به پیشنهاد خود نویسنده برای روی جلد «مسخ» (خانواده در اتاق نشیمن در روشنایی و گرگور سامسا به تنهایی در اتاقی کاملاً تاریک) نشان میدهد او میخواست شکل فیزیکی حشره در ابهام باقی بماند و ضمناً او «مسخ» را داستانی درباره خانواده هم میدید. امروزه اما چاپهای جدید «مسخ» همگی با تصویر حشره روی جلد منتشر میشوند و حتی تصویر کافکا و حشره به نمادی از جهان کافکایی تبدیل شده است. چه اشتباهی!
یادداشتهایی درباره کافکا
گروه محکومین
کافکا در کرانه
سیری در جهان کافکا
داستانهای کوتاه کافکا مجموعهای از آثار کافکا است که او به طور پراکنده در مجلات ادبی منتشر کرده، آثاری که پس از مرگش منتشر شدند و تمثیلها و پارادوکسها. از این مجموعه داستان نسبتاً بلند «مسخ» را انتخاب کردهام تا به قول نابوکوف از پوستهی «فانتزی حشرهای» آن فراتر بروم و کمی آن را بشکافم. «مسخ»؛ این داستان خانوادگی با چاشنی قصههای کارمندی.
قصر
امریکا (مفقودالاثر)
کافکا در ژانویه 1904 به دوست دوران کودکیاش نوشت: «ما باید فقط کتابهایی را بخوانیم که به ما ضربه میزنند و ما را زخمی میکنند. اگر کتابی که میخوانیم؛ ما را با ضربهای به سرمان، بیدار نکند، پس خواندنش چه فایدهای دارد؟ شاید بنویسی، برای اینکه ما را خوشحال کنند. خدایا! ما دقیقاً بدون کتابها هم خوشحال بودیم و اگر مجبور بودیم، خودمان میتوانستیم چنین کتابهایی را بنویسیم. اما ما به کتابهایی نیاز داریم که مانند یک فاجعه بر ما تاثیر بگذارد، عمیقاً ما را غمگین کنند؛ مثل از دست دادن کسی که بیشتر از خودمان دوستش داریم؛ مثل طرد شدن در جنگلی به دور از همه؛ مثل یک خودکشی.» این چکیده نگاه او به خواندن بود.
کافکا جایی در یادداشتهای روزانهاش در توجیه عشق ناقصش به مادرش آن را ناشی از زبان میداند. او مادر یهودیاش را به آلمانی مادر صدا میکند و چیزی این میان غلط است. کازانووا هم در کتاب جمهوری جهانی ادبیات تصویری متفاوت از همه تصاویر قبلی او به دست میدهد و کافکا را بیشتر یک منتقد رادیکال اجتماعی میداند تا نویسندهی افسرده یا نیهیلیست. به اعتقاد کازانووا، درک سیاسی و اجتماعی از آثار کافکا را باید در میانهی بافتِ فرهنگی شهر پراگ جستجو کرد. به راستی رابطه بین کافکا و زبان ییدیش چه بود؟
کافکا نگران روی جلد کتاب مسخ بود و در نامهای به ناشر صریحا بیان کرد نمیخواهد تصویر یک حشره روی جلد این کتاب نقاشی شود و چنان جلدی بدترین انتخاب برای کتابش خواهد بود. چرا کافکا چنین اصراری داشت؟ نگاهی به پیشنهاد خود نویسنده برای روی جلد «مسخ» (خانواده در اتاق نشیمن در روشنایی و گرگور سامسا به تنهایی در اتاقی کاملاً تاریک) نشان میدهد او میخواست شکل فیزیکی حشره در ابهام باقی بماند و ضمناً او «مسخ» را داستانی درباره خانواده هم میدید. امروزه اما چاپهای جدید «مسخ» همگی با تصویر حشره روی جلد منتشر میشوند و حتی تصویر کافکا و حشره به نمادی از جهان کافکایی تبدیل شده است. چه اشتباهی!
یادداشتهایی درباره کافکا
گروه محکومین
کافکا در کرانه
سیری در جهان کافکا
داستانهای کوتاه کافکا مجموعهای از آثار کافکا است که او به طور پراکنده در مجلات ادبی منتشر کرده، آثاری که پس از مرگش منتشر شدند و تمثیلها و پارادوکسها. از این مجموعه داستان نسبتاً بلند «مسخ» را انتخاب کردهام تا به قول نابوکوف از پوستهی «فانتزی حشرهای» آن فراتر بروم و کمی آن را بشکافم. «مسخ»؛ این داستان خانوادگی با چاشنی قصههای کارمندی.
Thanks for clicking. That felt good.
Close