
چهلتکهی روایت
روایتشناسی از همان سالهای ابتدای ظهورش -اواخر دهه هفتاد میلادی- همواره مورد توجه و جدال خیل عظیمی از منتقدان ادبی و فرهنگی و البته فلاسفه بوده است. اما در اواسط دهه هشتاد رویکردهای «ساختارگرا» کمرنگ شد و «پساساختارگرایی» و نیز «نوتاریخباوری» ظهور کرد. برای «مارک کوری» نویسندهی کتابِ «نظریهی روایت پسامدرن» مرگِ روایتشناسی چیزی جز تجربه تغییری چشمگیر نبود که حاصل آن «تنوعبخشی، ساختشکنی و سیاستمندی» برای نظریهی روایت معاصر بود. اما این تغییر چشمگیر چگونه صورت گرفت؟ و در اصل چه چیزی در روایتشناسی تغییر کرد؟