
شکوه از آن کسی است که در باغ گیلاس بخوابد
خبرنگاری به سعید خبر میدهد بیاید و استخوانهای پدرش را که سالها قبل در حکومت دیکتاتور دستهجمعی زندهبهگور شده تحویل بگیرد. سعید پناهندهای است عراقی که در نروژ زندگی میکند. مانند اغلب مهاجران، فردیست شوکزده، نوستالژیباز و منزوی. او تنها با همسایهی پیر نروژیاش در تماس است که میخواهد بعد از مرگ در باغ گیلاس دفن شود تا طبق افسانهای قدیمی به درخت گیلاس بدل شود. ازهر جرجیس، سفر بازگشت این پناهجو را به کشور ویران شدهاش و تلخی بارها و بارها از دست دادن را، با زبانی ساده و موجز به تصویر کشیده است؛ تابلویی از کمدی سیاه انسانی.