
انسان روح است و جسد
گریزها نه فقط دربارهی تن، که دربارهی هر چیزی است که تنانه است: نواقص، جراحات، خطاهای طبیعت، نمونههای نادر، کژی، کوژی، معلولیت، درد، فساد. ایالدکتروف زمانی گفت: «تاریخدانان به تو میگویند چه اتفاقاتی افتاد، رماننویسها میگویند چه حسی داشت.» توکارچوک هم مثل دکتروف با تاریخ شوخی میکند و حتی فراتر از آن، با قالب ادبی رمان هم شوخی میکند؛ هر کجا که دلش میخواهد جریان قصهگویی را رها میکند و حرفی، سخنی، اشارهای، نکتهای، لطیفهای، مینویسد. خواندن رمان که به پایان میرسد احساس میکنیم حالا درک عمیقتری نسبت به روح، جسم، نژاد، مهاجرت، جنسیت، جنگ، تکنولوژی، و اخلاق، داریم.