
وقتی زل آفتاب چشمانت را میزند
این چه سرنوشتی است که همه ما داریم. کجای داستانمان را باید تغییر دهیم تا همه چیز سرجای خود قرار گیرد. حقیقت کجا نهفته شده؟ آن نقطه تکینگی کجاست؟ اینها همگی سوالهای خوبیست که هیچ جواب قاطعی برایشان وجود ندارد و باید به ابهامات و بیجوابیشان تن داد. درست شبیه ابهاماتی که از خواندن رمانی متفاوت نظیر زلآفتاب وجود آدمی را پر میکند.