
طعمهی رازآلود
در ابتدایِ داستان من پنیرم واگویههای پسر نوجوانی را میخوانیم که سوار دوچرخهاش شده و میخواهد هدیهای را که برای پدرش گرفته به دستش برساند. او مسیر طولانیای در پیش دارد و ما در کل داستان با او هممسیریم. کمی که داستان پیش میرود، کمکم با اتفاق عجیبتری روبهرو میشویم. صدای کسی دارد ضبط میشود، از کسی دارد سوالهایی پرسیده میشود که ما از آن سر در نمیآوریم. جریان چیست؟ نقطهی عطف داستان همین است! رازی در این کتاب سربسته مانده است که خواننده رکاب به رکاب به آن پی میبرد.