رویداد کتاب ماه تیر وینش: خشونت علیه زنان
اولین کتاب ماه وینش به کتاب در زمانهی پروانهها اختصاص داشت. در زمانهی پروانهها نوشته خولیا آلوارز با ترجمه حسن مرتضوی که توسط نشر خوب به چاپ رسیده، داستانی درباره زندگی خواهران میرابال است.
در ۲۰مردادماه رویداد این کتاب ماه به صورت برنامه لایو در اینستاگرام وینش برگزار شد. در این برنامه محسن هجری، نویسنده و پژوهشگر درباره روایتنویسی تاریخی و این شیوه در کتاب در زمانهی پروانهها، و مهدی صابری، مترجم و مسئول بخش آثار نان فیکشن نشر خوب درباره دلایل انتخاب این اثر برای چاپ صحبت کردند.
در رویداد اولین کتاب ماه وینش، سه نفر از کسانی که درباره این کتاب ریویو نوشته بودند، به عنوان برنده انتخاب شدند و ضمن حضور در برنامه لایو، نظراتشان را درباره کتاب مطرح کردند.
برندگان مسابقه ریویونویسی عبارت بودند از:
دینا هادیپور. مدیا نورخمامی. فاطمه بقائیان
متن ریویوهای برندگان مسابقه را میتوانید در اینجا بخوانید.
کان سوخته را جان شد و آواز بیامد… (دینا هادیپور)
کتاب “درزمانه ی پروانه ها” نوشته خولیا آلوارز، شاعر و نویسنده ی آمریکایی-دومنیکنی تبار است که در سال 1994 منتشر شد، در سال 2004 به عنوان کتاب برتر سال شیکاگو انتخاب شده و در سال 2001 فیلمی براساس این کتاب ساخته شده است. نشر خوب یک بار در سال 1385 و برای بار دوم در سال 1400 این کتاب را در 417 صفحه و با ترجمه ی حسن مرتوضوی، مترجم شناخته شده در حوزه ی فلسفه و علوم انسانی روانه ی بازار کتاب کرده است.
داستان کتاب بر پایه ی زندگی واقعی خواهران میرابال ( منیروا، پاتریا و ماریا ترسا میرابال) با نام سازمانی “پروانه ها”، قهرمانان ملی جمهوری دومنیکن است که با رافائل تروخیو دیکتاتور زمان کشورشان به مبارزه برخاستند.
دیکتاتوری تروخیو سی و یک سال به طول انجامید که در طی این سالها به کشتار تعداد زیادی از مخالفان خود پرداخت. در نهایت جنبش هایی مردمی برای پایین کشیدن این دیکتاتوری شکل گرفت و خواهران میرابال و همسرانشان عضو این جنبش ها شدند. تاجاییکه تروخیو به طور علنی اعلام کرد دو مسئله او را آزار می دهد:
“یکی کلیسای لعنتی و دیگری خواهران میرابال”. درنهایت سه خواهردر تاریخ 25نوامبر 1960 در راه بازگشت از زندان و ملاقات با همسران زندانی خود توسط ماموران تروخیو به شکل خشونت باری به قتل رسیدند و روز مرگ آنها به عنوان روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نامگذاری شد.
در زمان پروانه ها می تواند داستان شخصی نویسنده هم باشد که خود دختر یکی از مبارزان سیاسی بود و چندماه قبل از کشته شدن خواهران میرابال در ده سالگی به همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرد. با این حال کتاب را به هیچ عنوان نمی توان تنها یک زندگی نامه نویسی یا گزارش دانست چرا که نویسنده به خوبی تعادل بین قصه و واقعیت را رعایت می کند و باتوجه به اینکه پایان داستان برای خواننده مشخص است اما قصه، کشش و جذابیتش را از دست نمی دهد.
در هیچ کجای کتاب قهرمانان و اسطوره هایی دست نیافتنی نمی بینیم بلکه با زنانی مواجهیم معمولی، در آرزوی یک زندگی بهتر با دغدغه هایی ملموس برای هر انسانی که مخاطب کتاب باشد.
هر فصل کتاب توسط یکی از خواهران روایت میشود. گذشته ها از خاطرات و نوشته های پاتریا، منیروا و ماریا می آید و زمان حال را “دده” می گوید. دده میرابال خواهری که زنده می ماند تا تراژدی خواهرانش را زنده نگاه دارد. خواهران میرابال پروانه هایی بودند که در آتش ظلم و قدرت طلبی یک دیکتاتور سوختند اما این بار نام و یاد آنها خاموش نشد. آنها تنها سه تن از جمعیت زیادی بودند که در یک دیکتاتوری کشته شدند اما تبدیل به نمادی انقلابی در تمام جهان گشتند. بله این بار باید گفت: کان سوخته را جان شد و آواز بیامد…
در زمانه پروانه ها: داستان خواهران میرابال، از دوران مدرسه شبانه روزی تا بدل شدنشان به مبارزان رژیم دیکتاتوری دومینیکن (مدیا نورخمامی) داستان، از زندگی خواهر بازمانده، دده آغاز میشود که هر روز خبرنگارانی برای شنیدن داستان سه خواهر قهرمانش، به خانه-موزه او میآیند. بزودی به دوران کودکی و نوجوانی دخترها برمیگردیم که هر یک با زبان خود، زندگیشان را بازگو میکنند؛ در طول داستان، انگار آرام آرام، از خوابی طولانی بیدار و به آگاهی و آزادی نزدیکتر میشوند.
در روزگاری که عکس تروخیو، همچون شمایل مقدس باید بر دیوار خانه ها آویخته شود، مینروا، در صومعه به واسطه آشنایی با سینیتا، به قاتل بودن حاکم کشور پی میبرد و تروخیو که ابتدا در ارتش بود، با ناپدید شدن مشکوک بالادستی ها خیلی موذیانه رییس جمهور میشود.
به مرور زمان، خواهرها دچار انقلاب درونی میشوند؛ احوالی وحشتناک و زیبا را تجربه میکنند، اعتقادات و ارزش های خود را مورد پرسش قرار میدهند تا تبدیل به پروانه های ماندگار دومینیکن شوند. گویی در طول داستان، آب و هوا، حال روحی و حتی جسمی شخصیت ها هم خبر از سرنوشت و راه خواهران میدهد.
خولیا آلوارز، که برای این کتاب در سال 2004، برنده جایزه “یک کتاب، یک شیکاگو” شده، تاریخ دومینیکن را با نگاه همین دختران روستایی، آنقدر ملموس و صادقانه روایت میکند که از تاریخی که در دوران مدرسه خوانده بودیم، بیشتر در خاطرمان خواهد ماند.
در صفحات اول کتاب، اشاره های مکرر به اتفاقی که خبرنگاران برای شنیدنش مدام به دیدن دده می آیند، خواننده را وادار میکند با کنجکاوی، داستان این خواهران پیشرو را دنبال کند. ترجمه روان حسن مرتضوی، دلیل دیگری برای خواندن این کتاب فوق العاده است؛ نویسنده در طرز گویش خواهران، تفاوت سنیشان را به خوبی نشان میدهد که در ترجمه کاملا انتقال یافته است.
قسمتی از کتاب از زبان کوچک ترین خواهر؛ سال 1946، فصل سوم، این دفترچه کوچک به ماریا ترسا تعلق دارد:
دفترچه کوچک عزیزم، برای همیشه نخواهد بود، قول میدهم. مینروا میگوید به محض اینکه اوضاع بهتر شود، جعبه گنجمان را از زیر خاک بیرون میآوریم. با پدریتو درباره نقشه مان حرف زده و او هم در مزرعه کاکائویش میخواهد چاله ای بکند تا جعبه مان را آنجا چال کنیم. خب، عزیزترین، محبوب ترین دفترچه من، حالا ماجرا را میدانی. حق با مینروا بود. از زمانی که شروع به نوشتن کردم، تودارتر شده ام. اما این چیزی است که میخواهم حتی مینروا هم نداند. اکنون چطور باید آن جای خالی را پر کنم؟
زندگی بعضی آدمها شبیه قصه میشود، مثل خواهران میرابال، همانقدرعجیب، تکاندهنده و تاثیرگذار. (فاطمه بقائیان) اما قصهی زندگی آدمها برای شنیده و ماندگار شدن احتیاج به روایتگر دارد، راوی هنرمند، دقیق و توانمند، مثل خولیا آلوارز.
آلوارز که خودش دومینیکی تبار است نتوانسته ماجرایی را که از کودکی شنیده فراموش کند، ماجرای خواهرانی که توسط تروخیوی دیکتاتور بیرحمانه کشته شدند. برای همین در بزرگسالی، وقتی که خودش شاعر و نویسنده شده به سراغ این ماجرا میرود، به خانه این خواهران که حالا تبدیل به موزه شده و تنها خواهر بازمانده از آن نگهداری میکند.
کتاب، داستان زندگی خواهران را از زبان تک تکشان روایت میکند، هم آنها که رفتهاند هم آنکه باقی مانده. برای همین خواندنش هم هیجانانگیز است و هم ما را به فضاهای مختلف میبرد، انگار در لحظه داریم با چندنفر داستان را مرور میکنیم.
این شیوه روایت صمیمانه هم هست و بدون هیچ شعارزدگی ما را به دل ماجرایی میبرد که از آن روز منع خشونت علیه زنان در کشورهای آمریکای لاتین زاده شد.
روایت آلوارز از زندگی خواهران هم واقعیت است و هم تخیل. اما تخیل او برای تغییر دادن واقعیت تاریخی نیست، برای این است که به ما یادآور شود آنها هم انسانهایی بودند مثل ما، با ترسها، آرزوها و رویاهای انسانی. فقط آنها پای رویاهایشان ماندند.