پیپی جوراببلند نوشته آسترید لیندگرن، یکی از بزرگترین نویسندگان ادبیات کودکان جهان در زندگی 95 ساله خود بیش از 60 کتاب منتشر کرده است و آسترید بیش از 14 شخصیت ماندگار داستانی خلق کرده که پیپی جوراببلند یکی از مشهورترین آنهاست.
در خلاصه این کتاب آمده است: «زمستان 1944، دختر 7 ساله ام کارین در بستر بیماری از من قصه خواست. پرسیدم چه قصهای و او پاسخ داد: پیپی جوراببلند، نام عجیب غریبی که او انتخاب کرده بود، شخصیتی متفاوت میطلبید. و من شروع به گفتن کردم از دختری با موهای بافته قرمز در خانهای بزرگ با یک اسب و یک میمون.»
نشر پیدایش این کتاب را با ترجمه طاهر جامبرسنگ برای مخاطب نوجوان، از مجموعهی کلاسیکهای خواندنی منتشر کرده است. منظور از کلاسیک، آثار روایی، اعم از رمان، مجموعهی داستان از هر ژانر، یا حتی شاید زندگینامه و سفرنامه است که بر ادبیات، اندیشه یا جامعهی زمان خود یا پس از آن تاثیری لایق توجه گذاشتهاند، یا به رغم گذر اعصار، همچنان وجهه سرگرمکنندهی خود را برای مخاطب جوان قرن ۲۱ حفظ کردهاند.
گزیدهای از کتاب پیپی جوراببلند
در حاشیهی یک شهر خیلی کوچک، باغ متروکی بود و در این باغ، خانهای قدیمی بود و در آن خانه هم پیپی جوراببلند زندگی میکرد. پیپی نُه ساله بود و تنهای تنها. پدر و مادری نداشت، و البته این جوری خیلی هم راحت بود، چون کسی نبود که هی بهش بگوید: «برو بخواب!» آن هم وقتی که داشت حسابی حال میکرد. یا کسی نبود که مجبورش کند تا روغن جگر ماهی بخورد، آن هم وقتی که دلش آبنبات میخواست.
روزی روزگاری، پیپی پدری داشته؛ پدری که خیلی هم او را دوست داشت. بله، البته که مامان هم داشته، ولی خیلی وقتها پیش؛ آن قدر که دیگر اصلاً یادش نمیآید. مامانش وقتی پیپی کوچک بود، مرده؛ آن وقتها که هنوز در گهواره میخوابید و چنان جیغهایی میکشید که کسی جرات نداشت بهش نزدیک بشود. پیپی خیال میکرد مامانش آن بالا بالاها در آسمان است و از سوراخ کوچکی دخترش را میاید.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.