کلبه عمو ژو نام رمانی نوشتهی بریژیت اسماجا، نویسندهی فرانسوی است. رمان کلبه عمو ژو را نشر پیدایش از دسته رمان نوجوان و با ترجمه افسر افشاری منتشر کرده است.
از پشت کتاب کلبه عمو ژو
عمو ژو را باید مثل همه شوهرخالهها، عمو جام صدا میکردیم. اما چون اسمش ژوزف است، بایستی به او میگفتیم عموجان ژوزف اما ما همیشه به او میگفتیم عمو ژو. او از همه شوهرخالههایم بزرگتر است و من او را بیشتر از همه دوست دارم، چون لاغر است. هیچ وقت داد نمیکشد و همیشه هم بوی صابون برگردون میدهد…
گزیدهای از کتاب کلبه عمو ژو
– آرام باش لیلی! ها … قول میدهی؟ با گرفتاریهایی که خاله دنیز دارد … این همه بچه … میفهمی؟ با تو میشود هشت تا بچه. دردسر درست نکنیها؟ کمکش کن. مواظب عمو ژو باش. این روزها اصلا حالش خوب نیست. با او حرف بزن، چیزی برایش بگو.
– چه چیزی برایش بگویم؟
– نمیدانم! هرچه … هرچه دوست داری.
دو هفته دیگر میآیم دنبالت.
– باشد مینا.
خیلی تند مامان را میبوسم؛ چون میترسم گریهام بگیرد. از راهرو رد میشوم و به اتاق پذیرایی میروم. اتاق بوی بیحوصلگی میدهد.
بوی بیحوصلگی را خوب نمیشناسم؛ بوی پارکت واکسزده، صابون برگردون، لباسهای تازه اتوزده، نفوذ گرمای تابستان از میان کرکرههای آهنی و … سکوت. اولش این بو را دوست دارم؛ چون آرامم میکند، اما بعد حوصلهام را سر میبرد.
خاله دنیز دم در آهسته با مینا حرف میزند. آنها وقتی میخواهند چیزهای مهمی را به هم بگویند به زبان عربی حرف میزنند. آنها فکر میکنند من زبان عربی را فراموش کردهام، ولی اشتباه میکنند؛ البته الان چون دارند پچ پچ میکنند، از حرفهایشان سر در نمیآورم. فقط از لابهلای حرفهای مینا چند بار کلمه «لی لی» و از صدای قشنگ خاله دنیز کلمه «ژو» را میشنوم.
حتما مینا دارد برای بار هزارم، برای خواهرش تعریف میکند که وقتی به من گفته میخواهد دوباره ازدواج کند، از خانه فرار کردهام.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.