سبیل سرگردان عنوان رمانی طنز و فانتزی، نوشتهی محمدکاظم اخوان است.
کتاب سبیل سرگردان داستان شخصیتی به نام «ارسلان» است که داشتن سبیل در خاندان آنها از نان شب هم واجبتر است، چون مردان خاندان او از بزرگان با اعتبار و به اصطلاح سبیل کلفت بودهاند. اما اتفاقاتی برای ارسلان رخ میدهد که سبب میشود تا او از خانوادهاش متمایز شود. همین اتفاقات، سبب میشود تا ارسلان برای حل مشکلاتش وارد دنیایی جادویی شود؛ درست در همین زمان وقایع جالب و موقعیتهای طنزی ایجاد میشود که برای مخاطب امروز خواندنی است.
نشر پیدایش رمان سبیل سرگردان را از دستهی رمان نوجوان منتشر کرده است. رمان های این مجموعه با موضوعات متنوع، خواندنی و پرکشش از نویسندگان و مترجمان مطرح برای آشنایی نوجوانان با ادبیات داستان ایران و جهان انتخاب شدهاند.
از پشت جلد سبیل سرگردان
در خاندان ارسلان داشتن سبیل به اندازه داشتن نان شب واجب است، چون همه مردان خاندان از بزرگان سبیا کلفت و با اعتباری بودهاند. اما ارسلان هر کار میکند مویی پشت لبش سبز نمیشود. ارسلان به دنبال سبیل وارد دنیای جادویی سگ صاحاب و گربه و زاغول میشود تا لحظههای پر ماجرا و پرطنزی را تجربه کند.
گزیدهای از کتاب سبیل سرگردان
سوالی ذهن ارسلان را میخورد. آیا آرزوی احمقانهای نکرده بود؟ آرزویش _ داشتن سبیل _ که احمقانه نبود. ولی چرا سبیل جادو؟ دست مرموزی در کار بود؟ نقشهای؟ و الا چرا او؟ از کی باید میپرسید؟ اتوبوس از راه رسید. ارسلان بلند شد سوار شود که بهادر دستش را گرفت: «چه کار میکنی؟ باز دلت تنگ شده برای دردسر؟ میخواهی برگردیم قلعه سنگبار؟»
ارسلان دستش را از حلقه انگشتهای بهادر بیرون کشید. نگاهی به ایستگاه خالی و اتوبوس که از مسافر پر شده بود؛ کرد و ایستاد تا اتوبوس دور شد. آن وقت رو کرد به بهادر و گفت: «این اتوبوس قلعه سنگبار نمیرفت… هیچاتوبوسی توی این خط نمیرود.»
سرش را بالا برد و گفت: «آنجا رنگین کمان بود.»
بهادر گفت: «خودم هم میدانم… ولی چشمم ترسیده… کار از محکمکاری عیب نمیکند.»
ارسلان دنبال بهادر از ایستگاه بیرون رفت. با هم کنار خیابان شلوغ ایستادند و همانموقع اتومبیل کرایهای پیش پایشان ترمز کرد.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.