این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند
لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند
تابستان همانسال
هشت قصهی پیوسته
«تابستان همانسال» هم رشکبرانگیز است هم حسرتبرانگیز. در همان سالی که به چاپ رسید (سال 1348) متوقف شد و ممنوعیتش تا زمان حاضر که حدود شصت سال از آن میگذرد ادامه دارد؛ اثری کوتاه اما باشکوه و بهیادماندنی، تنها کتاب داستانی که از ناصر تقوایی برجای مانده و حکایت از تسلط شگفتانگیز او بر ادبیات داستانی، بهویژه داستان کوتاه دارد.
«تابستان همان سال» بازگشت به خاطرهای جمعی است، هم از این نظر که راویان متعددی دارد که هریک روایت خود را از آن تابستان گرم و شرجی جنوب بازگو میکنند و هم از این نظر که در یک بستر تاریخی که بخشی از حافظهی مشترک ماست رخ میدهد. بنابراین تابستانی که تقوایی در مجموعه داستانش به سوی آن بازمیگردد، تنها یک فصل یا یک دورهی زمانی نیست بلکه هیئتی از یک شخصیت اثرگذار است که بر افراد و ماجراهای داستان سایه افکنده، گویی اگر آن تابستان نمیبود زندگی و آدمهایش حال و شمایل دیگری داشتند.
ناصر تقوایی «تابستان همانسال» را در سال 1348 منتشر کرد اما بستر تاریخی داستانهای آن برمیگردد به حدود بیستسال پیش از آن، یعنی حوادث دههی 1330، ماجرای ملیشدن صنعت نفت و وقایع 28 مرداد. اشارات نویسنده به این بستر سیاسی و تاریخی بسیار ظریف و کنایی است و برخلاف اغلب روایتهای مشابه از آن زمان، مستقیم و شعارزده نیست. بلکه صرفا با توصیف فضا و موقعیتهای فشرده و موجز مخاطب را به آنچه که در گذشته اتفاق افتاده ارجاع میدهد. بااینحال کتاب تنها یک بار اجازهی انتشار یافت و سالهای طولانی است که در فهرست ممنوعهها باقی مانده.
هشت داستان کوتاه و هشت روایت درهمتنیده و درعینحال جداگانه، پیکرهی کتاب کوچک اما بسیار عمیق و جسورانهی تقوایی را شکل میدهند. محتوای این کتاب در دستهی ادبیات کارگری قرار میگیرد و آنچه که آن را دستکم در دورهی خودش در پرداخت این موضوع برجسته میکند این است که فضای مدرنیستی دارد و تمرکز آن بر کارگران صنعتی است؛ جمعیتی بزرگ از سورمهایپوشها با کلاههای نقرهای که در باراندازها و اسکلههای کشتیرانی آبادان کار میکنند.
«تا پیچ آن سر خیابان، لباسهای سرتاسری سرمهای بود و کلاههای ایمنی، به رنگ نقره، و بوق ماشین و زنگ دوچرخه. جلوی کشتیرانی باریکهای از جریان جدا میشد و به چپ میرفت هر روز کارمان این بود که از جلو دفتر شرکت استریک بگذریم و توی صف دوچرخهها و آدمها پشت درِ بارانداز بایستیم.» (ص11)
وقایع پیرامون همین کارگران اتفاق میافتد و تمرکز تقوایی نه صرفا حوادث بیرونی بلکه تنشهای درونی و اضطرابهای وجودی شخصیتها در مواجهه با فضای جبر بیرونی است. از اسکلهها و باراندازها گرفته، تا دریا و آشوب آن، تا کوچهها و خیابانها آغشته به بوی نان برشته و بوی گند پالایشگاه، کافهی گاراگین و فاحشهخانهای که تنها پناه و ماوای آنها در گریز از کار سخت و فلاکت زندگی است.
راویان این هشت داستان به نحوی به یکدیگر ربط دارند و اغلب در نقطهای مثل کافهی گاراگین به هم برمیخورند و همینها شاهدان و راویان داستانهای یکدیگرند.
کتاب با داستان «روز بد» شروع میشود؛ از فاحشهخانهای که پاتوق کارگرهای فرودست است اما جمعهشبهایش نصیب افسرها و جاشوهای فرنگی، و در ادامه به سمت فضای ناعادلانهی کار در اسکله پیش میرود. راوی این داستان سیفو نام دارد.
«بین دو دور» داستان دوم است و به لحظاتی پرتنش از وضعیت کارگری اخراجی و عصیانگر به نام خورشیدو میپردازد که اینک به کار قاچاق انسان از راه دریا روی آورده. راوی این داستان عاشور نام دارد که از دور شاهد ماجراست.
داستان سوم «تنهایی» است و شرح حال کوتاهی است از کار روی دریا و بازگشت به ساحل و شوق دیدار زنی بدنام. راوی این داستان نام مشخصی ندارد.
پناهگاه» داستان چهارم است. راوی اسی نام دارد و یک دست و یک دوستش را طی کار بر کشتی از دست داده و هیچ چیز پیش رویش نیست جز دریا و دریا.
راوی داستان «هار» هم نامی ندارد و کسی است که باید به دیدار سیفو که مرض سیفلیس گرفته در بیمارستان برود و وادارش کند دیگر گذارش به فاحشهخانهی محبوبشان نیفتد. آنها ماوایی جز آن فاحشهها ندارند.
«مهاجرت» داستانی دیالوگمحور است و اشارهای دارد به ملی شدن نفت و خروج خارجیها از اسکلههای ایران.
راوی در «عاشورا در پاییز» هم دانای کل است و عصری را به تصویر میکشد که کارگران کفنپوش خود را از گشتیها پنهان کردهاند اما حتی در آن روز هم به سراغ زنان بدکاره میروند.
داستان «تابستان همانسال» که کتاب نیز عنوانش را از آن دارد، اشارهای کنایی است به ماجراهای بعد از 28 مرداد و بگیروببندها و ناامیدیهای آن زمان و در نهایت مرگ عاشور.
مجموعه داستان «تابستان همانسال» گواهی ارزشمندی است از هنر و دانش روایی ناصر تقوایی. نثر او در این اثر، کوتاه و موجز است و بر شرح و تصویر آنچه که در همان لحظه میبیند تکیه دارد. او در دیالوگهایش نیز این کمگویی را حفظ میکند اما در برانگیختن و ضربهزدن به مخاطب تمام توانش را به کار میگیرد. آنچه که تقوایی در این مجموعهداستان به تصویر میکشد، از شرح شخصیتها گرفته تا فضاها و مکانها، چون قابی دیدنی و بهیادماندنی است.

ناصر تقوایی در اوایل دههی چهل، پیش از آنکه سر از دنیای سینما دربیاورد، مینوشت و داستانهایش را در نشریات آن زمان منتشر میکرد. او مجموعه داستان «تابستان همانسال» را نیز اواخر همان دهه به چاپ رساند اما پس از آن دیگر اجازهی چاپ نیافت و رفت تا در بایگانی ممنوعههای مهجور قرار بگیرد. پس از این کتاب، تقوایی عزم سینما کرد و داستانهایش را با خود به دنیای تصویر برد.
بخشی از داستان کوتاه «تنهایی»، از مجموعه داستان «تابستان همانسال»:
«داوود نتونسه جلوشو بگیره.»
«من میگیرم.»
«چه جوری؟»
«شوهرش میشم.»
«دریا که میری؟»
«منتظرم میشه.»
گردنش از داوود کلفتتر بود اما نمیتوانست بفهمد که جلو دختر را نمیشود گرفت. داوود هم نمیتوانست. دریا که میرفت دختر تنها بود و آزاد بود و گند بالا میآورد. کسی را نداشت که مواظب خواهرش باشد. مندی هم کسی را نداشت. خیره شده بود به شکلک روی بطری، کمکم داشت آب میشد.
گفتم «فکرشو بکن، اگه یه همچه زنی داشتی…»
داد زد «نداشتهم. هیچوقت نداشتهم.»
و بطری را زد لب میز، از کمر دختر شکست.» (ص32)
پیشنهاد مطالعه: سیمای یک معلم برجسته
نویسنده معرفی: آرزو حسینی
نوشتهها و کتابهای مرتبط
Thanks for clicking. That felt good.
Close



