اینها را به هیچکس نگفته بودم، اثر فرزانه سکوتی از مجموعه رمان بزرگسال پیدایش، منتشر شده است. مخاطبان پیدایش، سکوتی را با کتاب «دیدار با افلاطون در کافه ویونا» میشناسند.
در پشت جلد کتاب میخوانیم
در را باز می کنم. همهجای خانه سفید است. نور ظهر که از پنجرههای بیپرده تو آمده چشمم را میزند.
میایستم تا به نور عادت کنم. خانه خالی است. من، سایه، همه چیز را فروختم. یک آگهی دادم و پلک زدم و همه چیز صاحب جدید پیدا کرد. منتظرم. بنگاهی رفته سفر و ساکنان تازه این خانه تا یک ساعت دیگر میآیند کلید را تحویل بگیرند. دیروز باید میآمدند اما زنگ زدند که شلوغ است و ترافیک و ماشین پنچر شده و… امروز میآیند. عجلهای نیست. تنهایی و سکوت این خانه را لازم دارم.
از توی هود صدای پای پرنده میآید.اولین بار که این صدا را شنیدم فکرد کردم خانه موش دارد. بعد فهمیدم پرنده توی سوراخ هواکش هود لانه ساخته. هود را روشن نمیکردم تا پرنده و جوجههایش نترسند. به خودم میگفتم کمی بوی پیاز سرخ کرده توی خانه بپیچد که بد نیست.یعنی اینجا آدمها زندگی میکنند. نفس میکشند…
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.