کلید سحرآمیز نام رمانی نوشتهی لین ریدبنکز، نویسندهی آمریکایی است. این رمان را نشر پیدایش از دستهی رمان نوجوان و با ترجمه شیدا رنجبر منتشر کرده است.
از پشت کتاب کلید سحرآمیز
همه چیز از یک هدیه تولد آغاز شد. هدیهی تولد آمری، سرخپوست پلاستیکی کوچکی بود که به نظرش به درد نمیخورد. اما ناگهان با یک گنجهی جادویی و کلید اسرارآمیزش. سرخپوست جان گرفت و اتفاقات شگفتآور، هیجانانگیز، مرموز و جادویی آفرید…
گزیدهای از کتاب کلید سحرآمیز
موضوع این نبود که آمری هدیهی تولدی که پاتریک به او داده بود را بیارزش بداند، نه اصلا این طور نبود، بلکه ممنون هم بود، البته نه خیلی، فقط موضوع این بود که پاتریک اگر اصلا چیزی به او نمیداد، خیلی بیشتر لطف میکرد تا این که یک سرخپوست پلاستیکی دست دوم را که دیگر به دردش نمیخورد، بدهد.
در واقع، مشکل این جا بود که آمری کمی از این اسباببازیهای کوچک پلاستیکی، که یک عالمه از آنها داشت، خسته شده بود. شاید سه یا چهار قوطی بیسکوییت پر، البته اگر همهی آنها یک جا جمع میشدند، که هیچ وقت نمیشدند. چون بیشتر وقتها در حمام، آشپزخانه، یا اتاق زیر شیروانی پخش و پلا بودند. از اتاق خود آمری و باعچه که دیگر بگذریم. حتی کپهی کود کنار باغچه هم پر بود از سربازهای پلاستیکی که مادر آمری، بدون توجه، بعد از چندین پائيز به همراه برگهای خشک با شنکش جمع کرده بود.
آمری و پاتریک هر دو با هم این اسباببازیهای پلاستیکی را جمع کرده بودند، و بارها و بارها با آنها بازی کرده بودند. ولی حالا به اندازهی کافی از آنها داشتند، دست کم برای آن موقع کافی بود، برای همین بود که وقتی پاتریک هدیه آمری را در روز تولدش در مدرسه به او داد، آمری حسابی جا خورد. گرچه سعی کرد به رویش نیاورد، اما در واقع ناراحت شده بود.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.