برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی بزودی 30book بزودی بزودیمهم نیست که اسم «همایون صنعتی زاده» را بشناسیم یا نه! این کتاب هم نام گلی امامی را بر تارک خود دارد و هم مقدمه سیروس علی نژاد. خواندن بعضی کتابها ضروری است، فقط برای این که یادمان نرود چقدر میتوانیم ایرانمان را دوست داشته باشیم و هنوز چقدر تلاش لازم است تا برای ذره ذره خاک آن انجام دهیم.
خواندن نامههایی که همایون صنعتی زاده به خواهرش مهدخت نوشته، فرصتی است تا گوشههای زندگی مردی که پربارترین بنگاه نشر (فرانکلین) و بزرگترین چاپخانه افست در خاورمیانه و دهها موسسه تولیدی دیگر از جمله گلاب زهرا را پایه گذاری کرد، بشناسیم. این نامهها وقتی نوشته شده که خواهر در انگلیس و آمریکا است و برادر در ایران. خواهر در یکی از سفرهایش به گلی امامی پیشنهاد انتشار این نامهها را میدهد.
گلی امامی، مترجم شناخته شده که خود را مدیون خواهر و برادر میداند، به مرتب کردن ویرایش این نامههای باقی مانده مشغول میشود و سیروس علی نژاد، روزنامهنگار شناخته شده، مقدمهای بر کتاب مینویسد.
علینژاد که پیشتر در کتاب از لاله زار تا فرانکلین روایتی از زندگی همایون صنعتی زاده و تاثیرش در نشر و فرهنگ ایران نوشته بود، اینجا نیز به جزییاتی از زندگی این فرد عاشق وطن که بخشی از انتقال فرهنگ و ابزار جدید به ایران را انجام داده است، میپردازد. این مرد که برخی او را یک مدیر توانمند اجرایی و خلاق میدانند، هرگز حاضر نشد زندگینامهای برای خود بنویسد.
این کتاب درباره برادری است که اموالش را مصادره کردهاند، درگیر دادگاه و سوال وجواب است و در عین حال مدام در حال خلق و فعالیت. او میتواند زمینی خشک در کرمان را تبدیل کند به کارخانهای برای تولید عطر گل سرخ که مشتریهایی از سراسر جهان داشته باشد.
هم میتواند مصاحب «شهین» خانم روستایی و جمع آوری کننده گل سرخ برای گلاب باشد، هم درباره تقویم مایاها و چگونگی تقسیم بندی سالهای کبیسه علاقمندی داشته باشد. هم میتواند مثنوی بنویسد و هم شعر طنز برای اینکه خواهرش بداند او هنوز لبخند زدن را فراموش نکرده، و هم میتواند اوضاع اجتماعی روستاییان ایران را در دهه شصت تحلیل کند.
درباره زندگی صنعتی زاده فیلم مستند «بانوی گل سرخ» ساخته شده و این کتاب فرصتی است برای دانستن بیشتر درباره یک عاشق ایران که البته چندان خوش خط نبود، عجول بود و مدام دوست داشت کار دیگری را آغاز کند و جلو برود.
صنعتیزاده مترجم آثاری نظیر تاریخ کیش زرتشت، شیراز در روزگار حافظ ،گاه شماری زرتشتی، بیست و سه قصه تولستوی، و گنجینه لغات مثنوی نیز هست.
او در طول سالها، عمر و ثروت خود را وقف پرورشگاه صنعتی – میراثی که از پدربزرگش بجای مانده بود – در کرمان و بم کرد و معتقد بود: «چرا از روزگار طلب معجزه داری؟ تو دینی که از بابت شکرانه بودنت داری را یک طوری ادا کن، آن وقت خواهی دید که روزی چند بار برایت معجزه رخ خواهد داد.» این نامهها رابطه صمیمانه او و کودکان این پرورشگاه را که بعدا بزرگ میشوند بیان میکند، هنگامی که این نوحوانان دغدغه رفتن به جبهه را پیدا میکنند یا هنگامی که آنان را با مسایل مختلف زندگی و عشق آشنا میکند. کتاب مملو است از احساسات و گاه اندرزهای مردانه!
درباره گلی امامی
گلرخ امامی (ادیب محمدی) متولد 16 تیر 1321 است. او هم مترجم است و هم نویسنده و هم در دهه 70 و 80 کتابفروشی زمینه را در خیابان الهیه همراه کریم امامی همسرش داشته است. امامی معتقد است اگر صنعتیزادهها نبودند او گام در راه ترجمه و فعالیت در زمینه کتاب نمیگذاشت.
او را با ترجمه کتابهایی نظیر دختری با گوشواره مروارید و حباب شیشهای از سیلویا پلات، پی پی جوراب بلند، خانواده من و بقیه حیوانات بیشتر میشناسند. البته او کتابهای متنوعی در زمینه کودک ونوجوان و بزرگسال دارد و به فعالیتهای صنفی و حرفهای متعددی نیز میپردازد و مدتی هم به عنوان رئیس صنف ویراستاران فعالیت داشته است.
بخشی از کتاب نامههای همایون صنعتی زاده به خواهرش
6 تیر 1360: فکرها و نقشههای آدمی بی شباهت به بذر و شخمی که در صحرا میپاشند نیست، از هر ده دانهای که میکاری اگر یکی سبز شود و از هر ده تا که سبز شد اگر یکی به بار بنشیند و از هر مشت محصولی که حاصل میشود اگر یکی به آسیا برسد و …. از هر ده تا نان اگر یکی به دست مستحق برسد.
17 مهر 1360: چند هفتهای در خوزستان بودم. همراه بچههای پرورشگاه که در جبههها مشغولند. امیدوارم که فردا دوباره به جنوب بروم. هفته گذشته وقتی که با قطار از زمین مزارع نیشکر هفت تپه میگذشتم به یاد کارخانه کاغذ پارس، ساختمانهایی که آنجا کار کرده بودم و خوابها و آرزوهایم درباره صنعت کاغذسازی در ایران افتادم.
21 اسفند 1360: جایت خالی امروز با بچههای پرورشگاه که دیشب از جبهه برگشتهاند رفتیم چاپخانه و یکی از آنها، علیرغم داد و فریادهای من پشت چرخم نشست و با آن که دو ترکه بودم و بیشتر بچهها سوار چرخ کورسی از آنها عقب نماندم که هیچ، اصلا هم خسته نشدم.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری