خلاصه داستان:
ماجرا در روستای مارون از توابع گوران استان کرمان رخ میدهد. همسر درویش از مارون تا گوران را پیاده میرود تا همسرش را از زنی به نام مرصع پس بگیرد. داستان با معرفی خانوادهی درویش آغاز میشود و به تدریج تمام روستا را در برمیگیرد. داستان بازتابی است از اثراتی که انقلاب بر روستا گذاشته. درگیریهایی که بر اثر دو حزبی شدن روستا به وجود میآید و منجر به کشته شدن اهالی آن میشود.
یکی از دیگر عناصر داستان وجود گودال روستاست که گویی از زمانی که مارون وجود داشته آن هم بوده است. گودالی که تهش پیدا نیست و در نهایت گورستان کشتههای درگیریهای بین اهالی میشود…
درباره نویسنده:
بلقیس سلیمانی متولد 1342 کرمان، داستاننویس، منتقد، روزنامهنگار، پژوهشگر و مدرس است. او در سال 85 موفق شد برنده بهترین رمان بخش ویژه جایزه ادبی اصفهان و جایزه ادبی مهرگان برای رمان بازی آخر بانو شود. فضای کودکی و نوجوانی او در درکرمان که همواره پر از زمزمه دیوان حافظ و شاهنامه و رمانهای حسین کردشبستری و امیر ارسلان نامدار بود او را با ادبیات آشنا کرد.
او که در هجدهسالگی کلیدر را خوانده بود تصمیم گرفت تا نوشتن را شروع کند. او دبیرستان را در رشته ادبیات به اتمام رساند و در سالهای نخست انقلاب فرهنگی در رشته فلسفه دانشگاه تهران پذیرفته شد. نخستین رمانش را که بازی آخر بانو نام دارد در سال١٣٧٧ شروع کرد. انتشار این رمان و برنده شدن آن در جشنواره های متعدد ادبی باعث شد تا او به جامعه ادبی شناسانده شود. سلیمانی کارگاههای رمان نویسی بسیاری برگزار کرده و داور جوایز ادبی نیز هست. او یکی از پرکارترین داستاننویسان معاصر است که بیش از 10 رمان چاپ شده و هشتاد مقاله در کارنامه خود دارد.
قسمتی از کتاب مارون:
مثل همیشه نشسته بودند روی سنگهای سیاه کنار گودال. عرقشان را خودشان میآورند، پنیر، ماست و نان را درویش برایشان میبرد. رئیس پاسگاه گوران بود با رئیس ادارهی کشاورزی و رئیس آموزشوپرورش. گاهی رئیس درمانگاه و بعضی وقتها هم رئیس ادارهی برق با آنها میآمدند.
هیچوقت روز نمیآمدند. اگر هم میآمدند برای عرقخوری نمیآمدند. یک گوران بود و یک گودال مارون که یکی از جاهای دیدنی گوران بود و هر کس مهمان شهری داشت حتماً او را برای دیدن گودال به مارون میآورد. اولین باری که آمدند. جلال خان در خانهی درویش را کوبید و گفت اگر نان تازه و پنیر دارند برای رئیس پاسگاه و رفقایش بیاورد. درویش اطاعت کرد و هر چه در خانه داشتند که میشد جلو مهمان گذاشت، برای آنها برد.
توقعی نداشت ولی روْسا نهتنها قیمت نان و پنیر و ماست و مخلفات دیگر را که یک شیشه نجسی هم به او دادند که گذاشت توی انباری برای روز مبادا. روز مبادا هرگز نیامد. در آستانهی پیروزی انقلاب صمد خالیاش کرد توی چاه مستراح و شیشهاش را هم انداخت داخل گودال.
جلال خان و آقا کور پای همیشگی بساط عرقخوری روسای ادارات گوران بودند. جلال خان بود. چون خان مارون بود و بهنوعی میزیان؛ اما آقاکور را برای تفریح میآوردند؛ مستش میکردند و سربهسرش میگذاشتند. آقاکور خودش هم بدش نمیآمد دمی به خمره بزند. آنطور که مارونیها میگفتند کور اکبیری اهلش بود و دو چیز را برای جوانهای مارون و حتا گوران او پیدا میکرد: یکی عرق و دیگری خانم.
آقاکور که مست میکرد فقط از پایینتنه حرف میزد. گاهی هم از سیاست. رئیس پاسگاه یکی دو بار گفته بود خدا خر را میشناخت که بهش شاخ نداد تو اگر چشم داشتی، چهکار میکردی؟
حالا آمده بودند نشسته بودند روی سنگهای کنار گودال و جلال خان کسی را فرستاده بود پی درویش و همان چیزهای همیشگی. درویش نبود، نوبت آب داشت و زلیخا زیر نگاه سنگین و عصبانی صمد و بچهها خیک پنیر را خالی کرد توی کاسه و با هر چه نان در دیگ سیاه داشتند و کل قابلمهی ماست گذاشت توی سینی بزرگ مسی و به صمد گفت:«اینطوری نگاه نکن. مفتی که نمیبرن بندههای خدا؛ پولشو میدن. یه امشب مردی کن، وایسا دم دستشون، اینا بزرگون گوران هستن، نوکر بابات که نیستن.»
نظرات دیگران:
محمدرضا موحدی: «هر کس این داستان را میخواند، تمثیلی از این روستا در ذهن خود میسازد و با خود فکر میکند که این روستایی که همه چیز را میبلعد، به راستی چیست. حرفهای اصلی نویسنده از زبان تیپهای شخصیتی این رمان گفته میشود و جرقههای اولیه انقلاب را یکی از شخصیتهای داستان به روستا میآورد. این رمان به ادبیات بومی و اقلیمی مربوط میشود و چون نویسنده خودش از بافت اقلیمی داستان است، تخطی از زبان نداشته و زبان رمان یکدست است.
در عین حال زبان رمان،ساده و بیتکلف است تا بافت روستایی شخصیتها حفظ شود. نویسنده در این رمان از زاویهدید دانای کل استفاده کرده که زاویه دیدی هوشمندانه برای اشراف به ۴۸ شخصیت رمان است. اینکه نویسنده جسارت کرده وارد فضای ادبیات سیاسی شود، درخور توجه است. زویا پیرزاد در رمان چراغها را من خاموش میکنم تعمداً زنی را تصویر میکند که از سیاست دلزده است و این مسئله تا مدتها در آثار ادبی زنان تعمیم پیدا کرد که زنان داستاننویس ما سیاستزده اند و مارون خلاف این را ثابت میکند.»
منبع:
- جلسه نقدوبررسی رمان «مارون» نوشته بلقیس سلیمانی، سهشنبه ۱۹ دی ماه ۱۳۹۶، پایگاه خبری فرهنگ امروز