دوزخ
نویسنده: ژان پل سارتر
مترجم: حمید سمندریان
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۸
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۵۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۱۹۸۹۳۹
نام اصلی این نمایشنامه خروج ممنوع (No Exit)میباشد ولی به نامهای دوزخ، خلوتکده، در بسته و همینطور اتاق بسته ترجمه شدهاست. ژوزف گارسن، اینس سرانو و استل ریگو بعد از مرگ وارد اتاقی میشوند که ظاهرا جهنم یا همان دوزخ آنهاست. این اتاق جز به راهرو و اتاقهای دیگر به جایی راه ندارد، اما حتی درش به روی آن مکانها نیز بستهاست.
اتاق گرم است و پنجرهای کوچک دارد که اشخاص میتوانند رویدادهای جاری بر روی زمین را از آنجا مشاهده کنند. اما این اتاق هیچ نشانی از جهنمی که بر روی زمين برای آنها توصیف شدهبود، ندارد: نه جلادی هست و نه داغ و درفش و آتش سوزانی. فقط یک اتاق بسیار روشن است.
ژوزف گارسن تیرباران شده، اینس در اثر خفگی با گاز مرده و استل ریگو در اثر ذاتالریه فوت کردهاست. اما چرا سروکارشان به جهنم افتاده، هریک رازی دارند. ریشهی راز هریک در آزار و ظلمی است که به نزدیکان خود رساندهاند و حالا آنچه برای هرسه آنها معماست، این است که آیا این سه نفر که در زندگی قبلی خود یکدیگر را نمیشناختهاند، بر حسب تصادف به این اتاق آمدهاند یا براساس دلیل یا دلایلی به آنجا آوردهشدهاند.
و عذاب آنها از همین نقطه آغاز میشود. دو نفر دیگر، دو انسان دیگر تبدیل به جلاد و عذاب نفر سوم میشوند. در یک اتاق بسیار روشن، در اتاقی که آینه ندارد و افراد نمیتوانند حتی برای لحظهای بخوابند یا پلک برهم بگذارند، این سه نفر، این انسانها شاهد یکدیگرند و هیچکدام گریزی از زیر بار نگاه و قضاوت دیگری ندارد: جهنم دیگران هستند.
درباره نویسنده
ژان پل سارتر (Jean Paul Sartre) در 21 ژوئن سال 1905 در پاریس متولد شد. پدرش «ژان باپتیست سارتر» (۱۸۴۷–۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش «آنه ماری شوایتزر» (۱۸۸۲–۱۹۶۹) دخترعموی «آلبرت شوایتزر» پزشک معروف، برندهٔ جایزه صلح نوبل است. ژان پس از مرگ پدرش، زیر نظر پدربزرگش و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت.
این کودک تیزهوش اما گوشهگیر، سالهای کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتابها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذراندهاست. ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانهروزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسیهایش به نام «پل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش به سزایی داشت.
پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در دبیرستانهای «لو آور» و «لیون» به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه پدیدارشناسی هوسرلراهی آلمان شود. با استفاده از یک بورس تحصیلی به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت.
در اینجا بود که آشنایی عمیقتری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموندهوسرل (فلسفه پدیدارشناسی) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت آلمان نازی را نیاورد، به پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال نمود.
آشنایی او با سیمون دوبوار فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی به سال ۱۹۲۹ و زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمیگردد. دوبوار بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دلبسته میشود و تا آخر عمر با او همراه میماند.
سارتر در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستین رمان فلسفیاش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت و در سال ۱۹۶۴ به خاطر «آثاری که غنی از ایده و مملو از روح آزادی و جستجوی حقیقت هستند و همچنین تأثیر گستردهای بر عصر ما اعمال کردهاند» جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد ولی علیرغم نیاز مالی در آن زمان، از پذیرفتن جایزه سر باز زد. او اظهار داشتهاست که یک نویسنده فقط باید با آنچه نگاشته است، شناخته و محبوب شود و نه اینکه نام و امتیازاتی را با خود یدک بکشد.
تفکرات مارکسیستیاش موجب شد که همواره مقابل اقدامات ضد حقوق بشر رژیم شوروی؛ از قبیل اردوگاههای کار و اعدام مخالفان بایستد. همچنین اقدامات وحشیانه فرانسه در الجزایر و دخالت آمریکا در جنگ ویتنام را به شدت محکوم کرد.
او یکی از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم بود و معتقد بود که انسان باید خود سرنوشتاش را تعیین کند و این جملهی معروف منسوب به اوست: «انسان محکوم به آزادی است».
بخشی از کتاب دوزخ
ژوزف گارسن:
مجسمه(آنرا لمس میکند.)بالاخره زمانش رسید. این مجسمهاینجاست. هروقت نگاش میکنم، میفهمم که توی جهنم هستم. همهچیز از قبل پیشبينی شده. جلو این بخاری نگاههای خیرهای منو تماشا میکنه.(بلافاصله برمیگردد.) شماها دو نفر بیشتر نیستین، اما فکر میکنم که بیشترین.
(میخندد) پس اینجا جهنمه. هیچوقت باور نمیکردم. یادتونه که چه حرفهایی دربارهی جهنم میزدن؟ جهنم پر از آتیش، شلاقهای سیمی…گازهای داغ…چقدر مضحکه! به وسایل شکنجه احتیاجی نیست. جهنم دیگرانند. جهنم شما هستین.
استل:
گارسن، من…
ژوزف گارسن:
(او را بهکنار میزند.) اجازه بده! او کنار ماست و ما همیشه زیر نگاش هستیم. تا وقتی منو میبینه نمیتونم دوستت داشتهباشم.
استل:
پس دیگه ما رو نمیبینه. (کاغذبازی را از روی میز برمیدارد بهسمت اینس حمله میکند. چند ضربه به او میزند.
اینس:
(تقلا میکند و میخندد.) دیوونه شدی! تو فکر کردی که چیکار داری میکنی؟ تو میدونی که من یه مرده هستم.
استل:
مرده؟
کاغذبازی را رها میکند و بر روی زمین میافتد. پس از چند لحظه اینس آن را برمیدارد.
اینس:
مرده! مرده! نه کارد، نه زهر، نه طناب هیچ تاثیری نداره. بیفایدهاس. چیزی که باید بشه، شده. میفهمی؟ یه بار برای همیشه مردیم و تا ابد در کنار هم هستیم. (میخندد)
استل:
(قهقههزنان) تا ابد! خدایا چقدر مسخرهس، تا ابد!
ژوزف گارسن:
( به آن دو زن مینگرد و میخندد) تا ابد، ابد، ابد.
هرکدام بر روی کاناپهی خود مینشیند. سکوتی طولانی. خندهشان قطع میشود و به یکدیگر نگاه میکنند.
نویسنده معرفی: عفت زهرهوندی
نوشتهها و کتابهای مرتبط