دلبند
نویسنده: تونی موریسون
مترجم: شیریندخت دقیقیان
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۹
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۴۰۵
شابک: ۹۷۸۹۶۴۶۱۹۴۸۹۲
رمان دلبند شاید شبیه داستانهای ترسناک مرسوم، پر از موجودات فراطبیعی، هیولاها، گرگینهها یا نماد و نشانههای مرتبط با ژانر ترسناک، نباشد اما تجربهها و درونمایههایی در خود دارد که عمیقاً هراسآور و تکاندهنده هستند. این رمان تابلویی از آمریکای قرن نوزدهم است که تبعات وحشتناک بردهداری و ضربههای روحی ماندگار ناشی از آن را به تصویر میکشد و تجربیات ظالمانه و غیر انسانی بردههای آفریقاییآمریکایی را چنان واکاوی میکند که میشودآن را یک داستان ترسناک واقعی در نظر گرفت.
در این کتاب پای یک روح در میان است و همین اصلیترین عنصر مشترک با بسیاری از داستانهای ژانر ترسناک محسوب میشود. شخصیت دلبند از مرگ برگشته است، ویژگیهای فراطبیعی و وهمآلود دارد، حضور او در رمان به عنوان فرد زنده یا مرده مبهم و نامشخص است بنابراین فضای داستان را روحزده و هراسآور کرده است.
تونی موریسون نویسنده رمان دلبند خوب میداند چطور به انسانیترین شکل ممکن دردهای انسانی را نشان دهد و با درهمتنیدن ویژگی داستانهای ترسناک و وحشت ناشی از دوران بردهداری، فضایی منحصر به فرد ایجاد و خوانندگان را وادار کند تا با تاریخ تاریک و سیاه آمریکا رو به رو شوند. او نمیخواهد بگوید بردگی چیست بلکه میخواهد نشان دهد که بردگی چه حسی دارد و در این مسیر اثر خود را محدود به زهرترک کردن و از جا پراندن خواننده نمیکند بلکه موشکافیِ ترسهای عاطفی و روانشناختی ناشی از غیرانسانیترین و وحشیانهترین رفتارها با بردهها را انتخاب میکند.
داستان رازآلود و پر از تعلیق است و تا آشکار شدن تمام رازهای شخصیتهای داستان و آنچه که بر آنان گذشته، خوانندگان را بیقرار نگه میدارد. پس چرا نگوییم که دلبند یک داستان ترسناک است؟ نویسنده توانسته است با تمرکز بر کشمکشهای درونی و شکنجها و زجرهای که شخصیتهای داستان متحمل شدهاند نظرها و باورهای مرسوم ژانر ترسناک را به چالش بکشد و همین موجب شده تا با آثار ترسناک پیش از خود تفاوت داشته باشد.
خانهای را روح کودکی شیرخواره تسخیر میکند و قصهاش ما را …
رمان دلبند، شاهکار تونی موریسون، مربوط به دوران پس از جنگ داخلی آمریکا است. داستان بردهای به نام سِث که توانست به اوهایو فرار کند اما همچنان اسیر گذشتهی جراحتبارش است. او با دخترش دِنور زندگی میکند اما خانهاش توسط روح دختر مردهاش تسخیر شده است. همان دختری که سِث یعنی مادرش او را میکشد تا از بردگی نجاتش دهد. رمان با روایتی غیرخطی قصه آدمهای مختلف را بازگو میکند و اثرات بردگی بر افراد را نشان میدهد. اما محوریترین روایت مربوط به قصهی ناگوار سِث و خانوادهاش است. این رمان بلند روایت سه بخش دارد. یک بخش به حوادث سینسیناتی میپردازد، جایی که سث به عنوان آشپز به همراه دخترش دنور زندگی میکنند.
با آمدن مردی به نام پُلدی یکی از بردههایی که باهم در کنتاکی بودند زندگیشان به یک ثبات نسبی میرسد و حضور او روح کودکِ شیرخواره را از خانه 124 را از خانه میراند. بخشی هم مربوط به زندگی سث و دیگر بردهها در مزرعهای در کنتاکی و جایی موسوم به “سرپناه مهربان” و وحشت غیرقابل تصور حاکم بر زندگیشان و همینطور پیوند عمیق میان بردهها است و بخشی که روح دلبند بار دیگر در قالب زنی جوان برمیگردد و زندگی، خانه و همه چیز را بهم میریزد و تمام خاطرات ناگوار گذشته را به یادشان میآورد و قصد دارد جان مادرش را بگیرد. آیا میتواند؟ این بخش کشتن فرزند به دست مادر را هم روایت میکند.
ساختار رمان منقطع و پراکنده است.روایت ها به گذشته و آینده میرود. اکثر اتفاقات مربوط به گذشته است چون قرار است تأثیر گذشته را برجسته کند. یک اتفاق شاید بارها در کتاب تکرار میشود و هربار بخشی از رازها را آشکار میکند. بسته به اینکه داستان در هر بخش از زاویه دید چه شخصیتی روایت میشود، سبک نوشته هم تغییر میکند آن هم به استادانهترین شکل ممکن.
دلبند رمانی ترسناک است اما به سبک و سیاق خودش
این رمان ضربههای روحی روانشناختی و زجرها و شکنجههایی که شخصیتهای داستان به خصوص سِث و پلدی از سر گذراندهاند را به خوبی واکاوی کرده است. خاطرات آزاردهنده و احساس گناهی که تجربه کردهاند در به وجود آمدن حس ترس و وحشت موثر بوده است. اما چگونه؟
تونی موریسون نمادپردازیها و استعارههای زیادی را برای ایجاد ترس و دلهره به کار گرفته است. او ماهرانه و بسیار ظریف از طریق زبان شاعرانه، صور خیال و تصویرسازیهای شفاف و نمادپردازی هراسآور برای نمایش تجربههای جراحتبار و آسیبزای فراموشنشدنی شخصیتها استفاده کرده است و فضایی دلهرهآور و تلخی را ایجاد کرده که گاهی مو بر تن سیخ میکند.یکی از رعبآورترین صحنههای کتاب نخستین مواجهه سث با روح دختر مردهاش است. “باید بلافاصله که جیشم ریخت میفهمیدم. تا دیدمت که روی کنده درخت نشسته بودی ریخت”. ص301
یا وقتی سث در مورد مادرش میگوید : “از بس بهش لگام بسته بودن، بیشتر وقتا لبخند میزد. حتی وقتی لبخند نمیزد حالت لبخند داشت. ولی با این وجود هرگز لبخند واقعیشو ندیدم”. ص303
توصیفات شاعرانهی او رمان او را تبدیل به داستانی شاعرانه و ترسناک کرده است.”او از شب چندان ترسی ندارد چون خودش به رنگ شب است”. ص 120.
“لحاف بوی علف میداد و سطحش مثل پوست دست بود. دستهای بیاستراحت زنهای پرکار: خشکیده، گرم و فرسوده”. ص 121.
دلبند، رمانی دلشکن
رفتارهای غیرانسانی و وحشیانه با بردهها که در کتاب به تصویر کشیده میشود به شدت غمافزا و دلخراش است. هر کدام از شخصیتهای رمان چه اصلی و چه فرعی فقدان، جدایی و ازدستدادنهای زیادی را تجربه میکنند. ست، شخصیت اصلی داستان، همواره درگیر گذشته و یادآوری خاطرهی کشتن دخترش است. او دخترش را کشت تا او را از شر بردگی راحت کند. این عملِ از سر استیصال او و متعاقباً جدایی از فرزندان دیگرش حقیقتاً تراژیک و ویرانگر است.
زخمهای عمیق گذشته و ضربههای روحی، جسمی شخصیتهای داستان ملموس و قابل درک است. تمام آنها در آرزوی آزادی، داشتن هویت و حس تعلق هستند و در نبرد دائمی برا یافتن مکان در جهانی هستند که آنها را نپذیرفت و به غیر انسانیترین شکل ممکن با آنها رفتار کرد. “اونجا توی زندون موشهای صحرایی همه بچههای کوچیکو خوردن “. ص68
“اون میخواد برام تعریف کنه. میخواد ازش بپرسم چه حالی بوده، چجور زبونش درد میکرده و به خاطر آهن به کف دهنش چسبیده بوده. و چطور انقدر دلش میخواسته تف کنه که اشکش درومده بود”. ص111
تراما، اصلیترین عامل وحشت داستان
ضربهی بزرگ روحی، یا همان تراما کلیدیترین نقش را در ایجاد فضای ترس و وحشت در رمان بازی میکند. به گفتهی فروید تراما ضربهایست که فراتر از درک انسان اتفاق میافتد. به عبارتی دیگر، ساختمان کلی روان و ذهن با چنین اتفاقی دچار ویرانی میشود و روان مثل گذشته قادر به زندگی عادی خود نیست. رمان دلبند داستان درد و رنجهای سالهای درازیست که بر سر سیاهان آمده است. لایههای این تبعیض و جنایت چندان پیچیده و در هم تنیده است که گویی قرار نیست تمام شود.
قتل، تجاوز، استثمار، تحقیر و شکنجههای روانی و فیزیکی سیاهان در گذر زمان تراماهایی خلق کرده که از بین بردن آن به هیچ روی ممکن نیست.
بیخود نیست که سث، دلبندش، دختر شیرخوارهش را با دستان رنجدیدهی خود میکشد. سث، تراماهای یک زن سیاه را بارها و بارها زندگی کرده و نمیخواهد دلبندش هم تقدیری چون مادر داشته باشد. روح، اما، روح دلبند، در ظاهرِ دختری جوان به خانهی سث برمیگردد تا اینبار او جان مادر را بگیرد. توصیفات عریان و با جزییات این صحنهها بر وحشتی که در اثر وجود دارد افزوده است.
سث یک نمونه از هزاران مادر سیاهی ست که مفهوم مادر را طور دیگری زندگی کرده است؛ مادری که برای نجات روانِ بچه جانش را میگیرد تا او را از تراماهای پیش رو برهاند. “وقتی بیبی ساگز برگشت، سث داشت پستانی خون آلود را به دهان نوزاد میگذاشت…به این ترتیب بود که دنور شیر مادرش را آمیخته با خون خواهرش خورد”. ص 230
تراما اثرات جسمی هم بر شخصیتهای داستان داشته است که بر وحشت اثر میافزاید. مثل ردپای شکنجه و ظلمی که بر بدن سث مانده است. زخمهایی از گذشته که همیشه بر پشت خود آن را حمل میکند. زمانی که جای شلاق بر پشت سث از زبان زن سفیدپوست به درخت گیلاس تشبیه شد: “من یه درخت رو پشتم دارم و یه روح تو خونهم…..اون گفت که شبیه یه درخته، درخت گیلاس. با تنه، شاخه و حتی برگ، برگها ریز درخت گیلاس” ص31. چنین بازنمودهای جسمی و فیزیکی ضربههایی که متحمل شدهاند یادآوری دائمی ترسهاست که حس دلهره را سراسر رمان پخش کرده است.
یکی دیگر از اثراتی که تراما یا ضربههای روحی بر ترس موجود در داستان گذاشته است، مسئلهی هویت است. ضربههای روحی به صورت خیلی پیچیدهای با حافظه و هویت تنیده شده است. تجربههای سنگین و جراحتبار شخصیتها هویت آنها را شکل داده و بر رفتار و کردارشان اثر گذاشته است. رمان نشان میدهد که چگونه تراما میتواند هویت هر فرد را نابود و درکشان از واقعیت را مختل کند. غیرقابلتشخیص بودن مرزهای میان گذشته و حال، خاطره و توهم فضای بیثبات و متزلزلی را ایجاد میکند و موجب تشویش و دلهره میشود.
“سث در بیست و هشتمین روز رهایی از بردگی به سر میبرد. درست مدت یک ماه کامل برای یک زن، از آن روزی که دخترکش خط زلالی از آب دهان به صورت او مالیده بود تا روزی که دخترکش را درخون چرب غوطه داد بیست و هشت روز طول کشید” ص 146.
یا زمانی که هال، شوهر سث، بعد از دیدن صحنهای که اربابان سیاه پستانی که فرزندش را شیر میداد مکیدند دیوانه و متواری شد. “بهتره همه چیزو بدونی. آخرین باری که دیدمش کنار یه چرخ کرهگیری نشسته بود. تموم صورتش کرهمالی شده بود.” ص109
یا صحنهای که پل دی خود را با خروس مقایسه میکرد و او را آزاد میدید: من یه چیز دیگهای بودم و این چیز از خروسی که زیر آفتاب، توی تشت رختشویی لم داده بود، کمتر بود. ص114
مردان در رمان دلبند
این رمان حیرتآور فمنیستی، درد و رنجهای مردان سیاه را به حال خود رها نمیکند. گرچه در رمان تونی موریسون، حضور فیزیکی مردان به ندرت دیده میشود اما یاد آنها به عنوان بیچارگانی که آواره شدند در سرتاسر رمان به چشم میخورد. بعضی گریخته و دستگیر شدند، بعضی به وقت گریز کشته، و تعداد کمی مانند شوهر سث، هال، موفق به فرار شدند. این فرار، به هیچ روی، بوی رهایی ندارد چنانکه در خلال صحبتهای سث و پُل دی درمییابیم که هَلی بعد از فرار از سرپناه مهربان دیوانه و ولگرد است و دست از زندگی شسته… روح مردان سیاه، مانند زنان این رمان، در تراماهای گذشته تسخیر شده و گریزی نیست.
“یکی دیوونه، یکی فروخته شده. یکی مفقود و یکی سوخته، منم داشتم آهنو لیس میزدم و دستام پشت سرم بسته شده بود”. ص113
دربارهی تونی موریسون
تونی موریسون رماننویس، مقالهنویس، ویراستار، و استاد دانشگاه پریستون بود. در سال 1931 در اوهایو به دنیا آمد. او با نوشتن آثاری در مورد زندگی مردم آفریقاییآمریکایی مشهور شده است. این نویسندهی آمریکایی کلیشهی زن سیاهپوست قوی را کنار میگذارد و نشان میدهد که چطور زنان در زمانه، محیط و اجتماع بیرحمی که محاصرهشان کرده است خرد میشوند. آبىترین چشم اولین رمان اوست و جاز، کوچولو، آواز سلیمان، سولا دیگر آثار این نویسنده هستند. او در سال 1993 برای رمان دلبند برنده جایزه نوبل شد. تونی موریسون در سال 2019 در شهر نیویورک درگذشت.
یک دیدگاه در “دلبند”
خیلی جامع بود ممنون از معرفی عالی این اثر❤️