افسون زنگ عنوان رمانی نوشته جعفر توزندهجانی است. رمان افسون زنگ را نشر پیدایش از دستهی رمان نوجوان منتشر کرده است.
توزندهجانی نویسنده باسابقهی کودک و نوجوان و متولد نیشابور است. او که فعالیت خود را با مجلهی کیهان بچهها آغاز کرده است، اولین اثرش را در سال ۱۳۷۱ منتشر کرد.
آقای اسفندی معلم تازه روستا، صدای زنگی از بیابان میشنود. مردم درباره این زنگ قصههای زیادی ساختهاند که صدایش آدم را جادو میکند و… . معلم جدید مدرسه که دنبال راهی برای کشاندن بچهها به مدرسه است، به دنبال زنگ میرود.
اما آيا صدای زنگ بیابانی واقعا آدمها را افسون میکند یا واقعیت چیز دیگری است؟
گزیدهای از کتاب افسون زنگ
اتوبوس وسط دشت را گرفته بود و با سرعت میرفت. وقتی میافتاد تو دستاندازهای جاده خاکی، صدای چهارستون بدنش بلند میشد. آقای اسفندی روی صندلی نشسته بود و چشم به بیرون داشت. به تپهها نگاه میکرد. زمینهای کشاورزی را میدید که تا نزدیک کوه ادامه داشتند.
روستاهای پرت و دورافتاده، توی دامنهی کوه لم داده بودند و در این بعدازظهر چرت میزدند. شاگرد اتوبوس هرچند لحظه یک بار، اسم دهات را میبرد و به آقای اسفندی حالی میکرد که به او هم نگاه کند. آقای اسفندی، اما منتظر بود ببیند کی جادهای را که به ده میخورد میبیند.
– آن «سرخ تپهها» را میبیند؟ دهی که میخواهید بروید پشت این سرخ تپههاست.
اتوبوس حالا کمی از ویط دشت فاصله گرفته بود و میرفت طرف تپهها. تا اتوبوس رسید کنار تپهها، آقای اسفندی گفت: «نگه دارید، همین جا پیاده میشوم.»
شاگرد اتوبوس گفت: «جاده اصلی جلوتر است.»
آقای اسفندی نمیتوانست از تپهها دل بکند.
-میخواهم از همین جا پیاده بروم… نگه دارید آقای راننده.
اتوبوس ایستاد. راننده وقتی ترمز دستی را کشید، برگشت و آقای اسفندی را نگاه کرد.
نظر خوانندگان
هنوز هیچ نظری درباره این کتاب ثبت نشده است.