برسد به دست اشباحی که مهرجویی را میشناسند
هیجانزده بودم. من دزدانه صدای پدرت را شنیده بودم. کسی که هامون و اجارهنشینها و مهمان مامان و علی سنتوری را ساخته بود و من صدایش را وقتی که میگفت: «چه جور کتابفروشیایه؟ خوبه؟ بزرگه؟ آدم حسابین؟» شنیده بودم و پدرت نمیدانست که من صدایش را میشنوم.