مدرس صادقی تنهایی را توصیف نمیکند. آن را به ما نشان میدهد. همهی شخصیتهای این کتاب با هم حرف میزنند، اما هر کدام تکه و پاره، یک گوشه افتادهاند. در آستانهی افتادن هم نیستند، افتادهاند. یک جوری افتادهاند یا افتاده شدهاند که انگار قرار نیست هرگز بلند شوند. اما هیچکس هیچ حرفی ـ از این مدل حرفهای روشنفکرانه ـ در مورد پوچی و بیهودگی دنیا نمیزند. قصهی خاطرات اردیبهشت هم، مثل بقیهی کتابهای او، با یک جملهی ساده و سرراست شروع میشود: «سال خورشیدی برای همهی مردم دنیا دوازده ماه است، اما برای من تا همین یک سال پیش فقط دوازده روز بود: از اول فروردین تا دوازدهم.»