کریسمس مبارک آقای هاول!
نامه سرگشاده محمد مختاری به واتسلاو هاول، هاولِ نویسنده و نه هاولِ سیاستمدار، پس از حمله نیروهای ائتلاف به عراقی که کویت را اشغال کرده بود (موسوم به جنگ اول خلیج فارس در 1991) در شماره هفتم مجله گردون چاپ شده است. نامهای در تخطئه موضع هاول نسبت به سهیم شدن چکسلواکی در حمله ائتلاف به عراق. گردون در توضیح آن نوشته است: «ما در حالی که تجاوز عراق به کویت و تجاوز هر کشوری را به خاک کشور دیگری محکوم میکنیم و دامن زدن به جنگ را، به هر شیوه و با هر بهانهای، عملی دور از انسانیت و حرکتی به دور از صلح میدانیم، خود را در بازتاب اندیشههای انساندوستانه و صلحطلبانه شاعران، نویسندگان و دیگر خلاق و اندیشمندان، متعهد میدانیم»
نامه سرگشاده محمد مختاری به واتسلاو هاول، هاولِ نویسنده و نه هاولِ سیاستمدار، پس از حمله نیروهای ائتلاف به عراقی که کویت را اشغال کرده بود (موسوم به جنگ اول خلیج فارس در 1991) در شماره هفتم مجله گردون چاپ شده است. نامهای در تخطئه موضع هاول نسبت به سهیم شدن چکسلواکی در حمله ائتلاف به عراق. گردون در توضیح آن نوشته است: «ما در حالی که تجاوز عراق به کویت و تجاوز هر کشوری را به خاک کشور دیگری محکوم میکنیم و دامن زدن به جنگ را، به هر شیوه و با هر بهانهای، عملی دور از انسانیت و حرکتی به دور از صلح میدانیم، خود را در بازتاب اندیشههای انساندوستانه و صلحطلبانه شاعران، نویسندگان و دیگر خلاق و اندیشمندان، متعهد میدانیم»
نویسنده و شاعر عزیز محمد مختاری، از دیدگاه یک شاعر و نویسنده نامه سرگشاده «کریسمس مبارک آقای هاول» را جهت انتشار به دفتر مجله رساند که گروهی از نویسندگان و … نیز مفاد و پیام آن را تایید کرده بودند. متعاقب آن، شاعران و نویسندگان و … دیگری هم که با مفاد و پیام آن همداستانی داشتند، با ما تماس گرفتند که نامشان همراه دیگران در زیر نامه آمده است.
بدیهی است که آن چه مهم است، اعتراض به هر گونه جنگی است. ملت ایران تجاوز آشکار عراق به سرزمیناش را فراموش نکرده و نخواهد کرد و از یاد نخواهد برد که طی سالها جنگ که در پی آن کشتار انسانها و ویرانی شهرها را سبب شد، هیچ کشوری قدمی به سوی به پایان رساندن جنگ و عقبنشینی نیروهای نظامی عراق از خاک ایران و در واقع بسیاری از کشورهای درگیر در این جنگ، نخواستند که جلو کشتار و ویرانی ملت دو کشور ایران و عراق را بگیرند.
ما در حالی که تجاوز عراق به کویت و تجاوز هر کشوری را به خاک کشور دیگری محکوم میکنیم و دامن زدن به جنگ را، به هر شیوه و با هر بهانهای، عملی دور از انسانیت و حرکتی به دور از صلح میدانیم، خود را در بازتاب اندیشههای انساندوستانه و صلحطلبانه شاعران، نویسندگان و دیگر خلاق و اندیشمندان، متعهد میدانیم و این رسالت را پذیرفتهایم که تمام امکانات خود را در هر چه زودتر پایان گرفتن جنگ متخاصمین و رسیدن به بهبودی و اعتلای شرایط انسانها به کار گیریم.
باشد تا با این “پیام” و “پیامهای دیگر” که احتمالاً به دفتر مجله خواهد رسید، گامی –هرچند کوچک- در راه رسیدن به آرمانهای بر حق انسانی برداشته باشیم، بی آن که بخواهیم وجدان خود را آسوده کرده و مسئولیتمان را تمام شده، بدانیم.
«بغداد همانند درخت کاجی که با چراغهای تزیینی کریسمس آراسته شده باشد، میدرخشد.»
خلبان آمریکایی (کیهان، سهشنبه، 9 بهمن ص 12)
اگر مخاطب این نامه شمایید از آن رو است که به اندیشهها و نگرانیهایی آراسته است که شما نیز عمری در مقام نویسنده، از همانها سخن گفتهاید، و از همانها نوشتهاید.
اگر مخاطب این نامه شمایید از آن رو است که نویسندهاش شما را نماینده معتبری از آن گرایش عمومی اروپایی و حتی جهانی میانگارد که سالها در اندیشه «خانه اروپا» بوده است؛ و اکنون به فراتر از آن، یعنی به «دهکده جهانی» فرا میخواند.
اگر مخاطب این نامه شمایید از آن رو است که در این ایام آن تناقض بزرگ نهفته آشکار شده است که به یقین درون شما را نیز دیری و بسیار در فاصله نظر و عمل آزرده و به رنج افکنده است.
اگر مخاطب این نامه شمایید از آن رو است که تنها شخص مناسبی که یافتهام تا دق دلم را بر سرش خالی کنم هاول نویسنده است، که اگرچه اکنون سیاستمدار شده است، مطمئنم انگیزش وجدانش هنوز هم در گرو «کلمه» است. در نتیجه با او میتوان مانند اهالی کلمه با صمیمیت و صراحت و مسئولیت سخن گفت.
از نگاه من موقعیت شما خود تبلوری از همین تناقض بزرگ است. از یک سو نویسندهای هستید که مخدوش شدن چهره انسانی را بر نمیتافتهاید، و از سوی دیگر رئیس کشوری هستید که هر چه میکوشم علت حضور و شرکت نمادین دولتش را در فاجعه عظیم و شگفتی که پدید آمده است دریابم، راه به جایی نمیبرم.
تناقض بزرگ آشکار شده است. تنها یک جلوهاش این است که سازمان ملل که باید مبشر صلح باشد، تصمیم به جنگ گرفته است. یک جلوهاش هم صدایی اروپای شما با قدرتهایی است که به بهانه آزادسازی کشوری، کمر به نابودی و قلع و قمع انسانهای کشوری دیگر بستهاند. کشتار و جنگ را صلح و آزادی نام نهادهاند؛ و زبان ویرانی را زبان آبادی جا زدهاند.
در این میان کم نیستند کسانی که آن سوی فاجعه ایستادهاند. دیده بر پیچیدگیهایش فرو بستهاند و هر یک با تحلیل یا تعلیلی، موقع و مقامی پیش گرفتهاند و بیش از آن که در فکر فاجعه باشد، در بند حراست خویشاند. اما حضور نمادین دولت شما در کنار جانیان بینالمللی، برای من بس دردآورتر از قلدرمآبیهای آن نظامیانی است که هنوز دو هفته از تهاجم نگذشته، از بیست و چندهزار ماموریت پرواز، برفراز شهرهای عراق، سخن میگویند و به دهها هزار تن بمبی که برسر مردم ریختهاند، مباهات میکنند.
به راستی درون شما تا هنگام چنین تصمیمی چه کشیدهاست؟ و از آن پس نیز در این چشم فرو بستن بر ارزشهای آدمی چه نهیبها بر خویش زدهاید؟ و چگونه اکنون جولان «سیاست» را در برابر «وجدان» نظاره میکنید؟
شاید اگر این نامه خطاب به کسانی چون آرتور میلر، نوام چامسکی، آلن گینزبورگ، یا ورنه سنسکی و یفتوچنکو و دیگران میبود عمق این اندوه و درد را حکایت نمیکرد.
از سویی شاید یک شاعر عراقی نیز برای شما چنین نامهای بنویسد یا نوشته باشد. شاید نویسندگان دیگر کشورها نیز به شما و دیگران نامههایی نوشته باشند. اما نامه نوشتن من به شما، تنها از سر آن خلجان کشندهای است که، گفتم. حتماً درون شما را نیز باید عمیقاً خراشیده باشد. شما از یک نظر سیاستمدار جهانی هستید که اکنون به جهان اول گراییدهاید و از نظر دیگر، هاول نویسندهاید که زندگیاش تاکنون از «از چشم پوشیدن مصلحتی بر واقعیت» سر باز میزده است.
شما دلیرانه به «کالبدشکافی کتمان» و سکوت در برابر جنایت و زور و وحشت و ستم و حذف حیثیت آدمی پرداختهاید. سالها در غوغای «سیاست» بر «وجدان» تکیه کردهاید و آرزومند ترکیب عملی «وجدان» و «سیاست» بودهاید. «مسئولیت را سرنوشت بشر» میدانستهاید.
هرگونه گسترش و باز گسترش جامعه مدنی معاصر، و «ارائه پلیدی» را از آن، «تنها با رعایت چهره انسانی» مجاز میدانسته و میپذیرفتهاید. دنیا را به «فروتنی» میخواندهاید تا حق و شأن و حضور آدمی برقرار ماند. جامعه را به آزادی و «تنوع و کثرت زندگی» دعوت میکردهاید تا بشر از خطر بزرگ و ویرانگر «ترس» و «استبداد» و «همشکلی» و «شی شدگی» رهایی یابد؛ و با همین ندای انسانی و مبارزه در راه وجدان بوده است که هموطنانتان شما را برگزیدهاند تا رئیس کشورشان باشید. زیرا عرصه سیاست را تا زمان شما از این گونه اندیشهها و گرایشها بر کنار مییافتهاند.
همچنان که از همین راه بوده است که نه تنها نویسندگان و انسانهای مشتاق و سازندگان «خانه اروپا» بلکه بسیار کسان در این گوشه دنیا نیز به همدلی با شما و از سر شوق پیروزی شما، ایمان خود را به ارزشها و استانداردهای انسانی، نیز ضدتر یافتهاند و زبان مشترک انسانی را در این همدلیها باز جستهاند. همدلی در برابر هنر، پدیدهای که به انسان مربوط است. همراهی در دفاع از آن چه به انسان مربوط است.
این همان چیزی است که امروز در سراسر جهان، رو به افزایش و گسترش است. به ویژه در برابر جنگافروزی، روز به روز نمود زیباتر و شکوهمندتری مییابد و نشان میدهد که همبستگی بشری، به رغم دولتها که میتوانند بر ارزش آدمی چشم فرو بندند، همچنان به راه خود میرود و بر بنیاد خود مییابد و به قانون خود میگسترد.
این قدرت و ضرورت، چندان است که امروز عرصه سیاست را نیز ناگزیر کرده است که به نوعی هماهنگی در سطح جهانی بگراید و به صورت فعال شدن «سازمان ملل» تجلی کند. اگرچه ناگزیری سیاست در پیروی از «همگرایی» عمومی انسانها، با تفاوتی اساسی نیز همراه است.
تفاوت در این است که هر چه همگرایی و همبستگی بشری، یک امر ذاتی انسانی است، هماهنگی سیاستها و دولتها در معرض »مصلحت»ی است که تشخیص میدهند و امروز به خوبی آشکار شده است که نهادی چون سازمان ملل نیز، که میتواند محفل ارزندهای برای هماهنگی شأن و حضور عمومی آدمی باشد، نهادی شده است برای اعمال مصلحتگرایی دولتها و سیاستها.
اشکال اینگونه سیاست همیشه از آن جا آغاز میشده است که میتوانسته است بخشی از انسانها و یا ارزشهای انسانی را به ازای خود و ارزشهای خود، یا حتی گاه به سود و مصلحت بخشی دیگر از انسانها با ارزشها، از صحنه بیرون راند. مشکل این سیاست همیشه در این بوده است که میتوانسته است که چیزی را به ازای چیزی دیگر نادیده گیرد. پدیدهای را کمرنگ کند. به پدیدهای اولویت بخشد، اندیشهای را عمده کند، اندیشهای را کم اهمیت جلوه دهد، هدفی را بزرگ کند، مقصودی را خود بنمایاند و از آنجا خود هم «داور» بوده است و هم «داوری» چه بسیار که از حق و حضور و شأن و وجدان آدمی دور و بر کنار میمانده است.
پس دور نیست اگر که امروز شاهد چنان مصلحتگراییهایی هستیم که حتی کشتار و جنایت و ویرانگری را نیز کوشش در راه آزادی و صلح و آبادانی القا میکند و در این راه به راحتی از تمام ابزارها و نهادها و امکانات تبلیغ و سانسور در سطح جهانی یاری میگیرد. بنا به مصلحت خویش، هم نفی حقیقت میکند هم دروغ میگوید، هم سکوت میکند، هم به سکوت وا میدارد، هم دست به جنایت میزند، هم به جنایت فرا میخواند، هم خود را مبلغ و مروج آزادی و آزاداندیشی قلمداد میکند و هم از ترس افکار عمومی به سانسور هر چه گستردهتر روی میآورد.
اما ندای همبستگی بشری هرگز هیچ سانسور و بازدارندهای را بر نمیتابد و همواره در برابر هر سدی راهی جسته است. زیرا از همان ویژگی اساسی برمیآمده است که در «تنوع» و «کثرت» و «بیواسطگی» رابطه نهفته است و به گوناگونی عظیم هستی پیوسته است.
انسان برای بازتاب درونش هزاران راه را تاکنون تجربه کرده است و باز هم هزاران راه را کشف خواهد کرد. به همین سبب نیز به رغم گسترش همه جانبه بازدارندهها و ابزارها و نهادهای سانسور در تاریخ، توانسته است «رابطه» انسانی را بگسترد و تنوع بخشد و اصل «رابطه» را به یک ضرورت بنیادی و حقیقت همه جانبه تبدیل کند؛ و اطمینان یابد که بر گسترش و قدرت و پیچیدگی ابزارها و نهادها و روشهای سانسور و کتمان و دروغ چیره خواهد شد و از آنها پیشی خواهد گرفت. به ویژه که در این راه به نیروی خلاق هنر و نوشتن مجهز است و هر چه در عرصه تجربه و تصور، با گوناگونی بازدارندهها مواجه شود، در عرصه فرا تجربی، تخیل و خلاقیت خود، به امکان عبور از آنها دست مییابد.
بدین گونه است که هم «وجدان» بشری و هم «نوشتن» که برآمد متعالی آن است، در تعارض و تناقض دیرینهای با این سیاستها باقی ماندهاند. هم کارکردشان با هم در تعارض است و هم هدف و مقصودشان. همچنان که روشها و ابزارهاشان نیز در تعارض باهماند و از همین رو نیز تاکنون همیشه ورطه عمیقی میان آن دو وجود داشته است. همین جا است که شگفتی من از نویسندگان جهان، از جمله شما، مضاعف است که چگونه ممکن است تاکنون خاموش مانده باشند یا بمانند و چشم فرو پوشند تا رسانهها حقایق را مخدوش یا کتمان کنند.
شما که به کالبدشکافی کتمان پرداختهاید، به خوبی میدانید که اگر سیاست به کتمان بگراید بر آن حرجی نیست و درست از همین رو است که این نامه نیز خطاب به هیچ سیاستمداری نوشته نشده است. چه آن سیاستمدار دبیر کل یک سازمان بینالمللی باشد که کارکردش حفظ صلح است، اما امروز به نامش انسانها را به خاک و خون میکشند و چه آن سیاستمدار سردمدار نیروهای متحد باشد که خودسوزی جوان کشورش نیز هرگز بر وجدان نداشتهاش خدشهای وارد نمیکند. چه رسد به سیاستمدارانی که از سر وابستگی و دریوزه به خوش رقصی تهوعآوری مشغولاند.
اگر آن خلبان آمریکایی از «آتشبازی بزرگ ژانویه» سخن میگوید، دور از انتظار نیست. سیاستمداران و بازوهای نظامیشان او را برای همین بار آوردهاند. اگر دولتها هر یک به سبب مصلحت سیاسی و اقتصادی و بده بستانهای ناگزیر و گوناگون خود، هم در این فاجعهآفرینی هماهنگ شدهاند و هم در این کتمان و سکوت و دروغ و سانسور و تقلب و ریا به یاری هم آمدهاند و به همزبانی میپردازند، کارکرد معهود و معمول خود را پی میگیرند.
این همان کارکردی است که بشر و «نوشتن» و «بیان» همواره از آن در رنج میبوده است و برای چاره آن، این همه مبارزه و مرگ و عذاب و زندان و شکنجه و مشقت و بدبختی و محرومیت را تحمل کرده است و باز هم تحمل خواهد کرد. تا سرانجام روزی، چنان که شما نیز آرزو میکردهاید، بتواند «سیاست» را با «وجدان» در عمل ترکیب کند. وگرنه امروز کسی نیست که هیچ تجاوز و یا ستم و یا کشتاری را جز به نام آزادی و عدالت و صلح و همبستگی بشری انجام دهد.
من اکنون از بابت این شقاوت و چشم فرو بستن بر ارزشهای انسانی، میان سیاستها و دولتهای درگیر در این جنگ فرقی نمیبینم. اگر چه مشخصات و مختصات هر یک از آنها در مقایسه با دیگری متفاوت است، اما وقتی پای نفی ارزشهای انسانی در میان است، کوچکی و بزرگی نقش نفیکنندگان تغییری ایجاد نمیکند.
یکی از سر نیاز به پشیزی که غرب پیشش افکنده، یک بیمارستان صحرایی محقر به منطقه میفرستد و دیگری میلیاردها دلار کمک مالی میکند و هزینه ویرانگری را به عهده میگیرد. یکی در اندیشه سهمی که از تاراج همسایه نصیبش شود، به سیاست فرومایگی و دریوزه ذلتبار روی میآورد و نهایت نوکرمآبی را به نمایش میگذارد و یکی پس از آن که دست همگان را در این آتش افروزی باز گذاشته است، آن دور میایستد و به احتیاط فرا میخواند. یکی هم اندیشه این نفی است، یکی هم دست نفی است. یکی ابزار نفی است، یکی آتش بیار معرکه نفی است و یکی هم لاشخور چشم به راه نفی.
به راستی وقتی پای نفی انسان در میان باشد، عمل آن شیخ قرون وسطایی که به هنگام اشغال کشورش، تنها به فرار خویش توانست بیندیشد و حتی یک آژیر قرمز نکشید تا مردم نیز پیش از فرارش از تجاوز با خبر شوند، چه فرقی دارد با آن یاغی ستیزهخو که ملتی را به گروگان گرفته است یا آن رئیس دولتی که با گرفتن یکی دو میلیارد دلار، در برابر برنامه سرکوب و نابودی مردم کشوری خاموش میماند؟
جهنمی پرپا شده است و شگفتا که هر یک از این دولتهای درگیر تنها هوای خود را دارد و در بند خویش است. بر آن چه میرود چشم فرو بسته است. دلیل میتراشد تا حفظ موقعیت کند و سرانجام گویی همهشان چون لاشخوران، دور واقعه گرد آمدهاند، تا از مردار آینده سهمی ببرند.
من نمیدانم چه کسی بیتدبیری کرده است. یا چه کسی نخواسته است زیر بار دیگری برود یا چه کسی به چه چیزی نیاز داشته است، یا چه کسی در این جنگل، قانون وحش را زیر پا نهاده است، زیرا سیاست اینان هیچگاه با صراحت و صداقت سخن نگفته است. من تنها واقعیتی ضد انسانی را میبینم که شما نیز در مقام نویسنده آن را میبینید.
پس تاکید میکنم دوباره، که این نامه را به آقای هاول رئیس جمهور ننوشتهام. شما در این نامه همان نویسندهای هستید که عمری در راه اندیشهها و وجدان انسانیتان مبارزه کردهاید و از همین بابت است که میان جهان من و جهان شما نمیتواند دوگانگی و خصومت و بیگانگی و بیمهری و ناامنی و مصلحتگرایی و دروغ وجود داشته باشد. شما از جهان نویسندگانید و من نیز با همه کوچکی خود آرزومندم به چنین جهانی تعلق داشته باشم.
پیداست که در این جهان همه با چشم نوشتن بر واقعیت مینگرند. در این جهان نه حضور بازدارندهای مجاز است و نه خوشپوشی. در این جهان نه رئیسی و مرئوسی هست و نه بگیر و ببندی. نه سبک سنگین کردن واقعیتها در کار است و نه رعایت خاطری جز خلاقیت. همچنان که اختناق و ارعابی در میان نیست. نه چماقی برای خاموش کردن کسی در کار است، نه دروغ میتواند در آن جایی برای خود دست و پا کند. بیش از هر چیز نیز مصلحتگرایی با آن بیگانه است، زیرا مصلحتگرایی آفت بزرگ نوشتن است، زیرا مصلحتگرایی مستمسک چشمپوشندگان بر حقیقت است.
هر ستم و حقکشی و زور و حذف و نفی، یا هر تملق و فرومایگی و دریوزه و خاکساری و دروغ و کتمان و … همواره در گرو نخستین گامی است که از سر مصلحتی برداشته شود. یا بسته به نخستین سخنی است که به مصلحتی گفته شود. مصلحتگرایی اگر چشمپوشی بر کل حقیقت نباشد، چشمپوشی بر بخشی از حقیقت هست. مصلحتگرایی، فعلاً آن سمت را ندیدن است. آن ندا را نشنیدن، آن گام را برنداشتن، یا این گام را برداشتن. حرفی را زدن یا نزدن، به کاری بهای کمتر یا بیشتر دادن. حقی را نادیده گرفتن، باطلی را مجاز شمردن و …
حقیقت با چنین گرایشی همخوان نیست. حقیقت در کل زندگی متبلور است، نه کل زندگی تجزیهپذیر است، و نه حقیقت تجزیه شدنی است. از اینرو زندگی و حقیقت و نوشتن آینهدار هماند. زندگی کردن در حقیقت، و زنده بودن به حقیقت، سرنوشت انسان و سرنوشت شاعر و نویسنده است. حقیقت سرنوشت کلام است. همچنان که سرنوشت آدمی است، و آن که بخشی از حقیقت را نادیده میگیرد یا انکار میکند. خود را در معرض آلوده شدن به جنایت قرار داده است و امروز انگار آلودگان میخواهند همه ما را ببالایند. آلودگان بزرگ که نه در «خانه اروپا» میخواهند حرکت به سوی حقیقت بشری را کند کنند.
و در راه رابطه بیواسطه میان انسان با انسان سد و مانع ایجاد میکند. و از این بابت است که برای نویسندگان جهان وظیفهای بس بزرگ پدید آمده است و من هرگز از خاموش ماندن آنان سر در نمیآورم. مگر آن که رسانهها فریادشان را مخابره نکرده باشند. آن چه اکنون میشود، اگر بر فرض محال میتوانست به سود بشر هم تمام شود، باز به سبب بهرهای که از دروغ و ترور و جنایت و ضدیت با بخشی از انسان دارد، در ضدیت با کارکردی است که در ذات نوشتن نهفته است.
پس محقترین و ناگزیرترین افراد جهان در اعتراض بدان، و افشاگری علیه آن، نویسندگان و شاعران و هنرمندانند. زیرا اینان هیچگاه «حقیقت آلوده» نمیتوانند تن در دهند. اینان هیچگاه نمیتوانستهاند پیرو یا پذیرای برنامههایی باشند که انسانها، یا حتی گروهی از انسانها را ندیده گیرد. حتی اگر این برنامهها برای «ازاله پلیدی از جهان» باشد.
پس آن چه شما مینویسید و ما مینویسیم از جنس یک جهان است. نوشتن همجنس زندگی است، نه همجنس مرگ. نوشتن همجنس وجدان است، نه همجنس سیاست. زیرا سیاستی که نظارهگرش هستیم، در راه مرگ میکوشد.
آنها که تنها اهل این سیاستند، و به پیروی از «منطق» خویش، «غرشی از بمب» بر سر مردم عراق میگسترند، خود به خوبی میدانند چرا به این ویرانگری و بشرسوزی پرداختهاند و چنان از مزاحمت وجدان آسودهاند که در ترسیم جنایت بزرگ خویش نیز به خیال خود از زبان شعر و هنری یاری میگیرند، و جهنم انفجارها را به کاج تزیین شده کریسمس «تشبیه» میکنند و هرگز نیز در بند تناقضی که اکنون ما بدان میاندیشیم نیستند یا که اصلاً با چنین گرهی آشنایی ندارند.
من در پی آن نیستم که به بهانههای سیاسی این جنگ بپردازم. زیرا مسأله من آن چه سیاستمداران میگویند نیست. خواه نفت، خواه حفظ تسلط در منطقهای استراتژیک، خواه انتقال بحران از کشور خویش به منطقه، و خواه هر چیز دیگری دلیل این کارها باشد. من یک چیز را بهتر از هر تعلیل و تفسیری در مییابم و آن این است که هیچکس در این گیرودار در اندیشه انسان نیست.
هر دولتی در پی توجیه خویش است؛ یا در اندیشه سهمی که در پایان خواهد برد. اینکه دولت عراق از پای درآید، یا از تجاوز دست بردارد، یک مسأله است و این که گروه فاتحان، فردا بر تلی از ویرانهها و کشتههای یک ملت، پرچم پیروزی بر افرازند، مسأله دیگری است!
شما بهتر میدانید که آزادی هیچگاه نمیتواند بر سکوی استبداد بایستد. همچنان که حیثیت آدمی نمیتواند بر تل جنایت آرام گیرد. از این بابت من استعفای آن وزیر فرانسه را، اگرچه پس از پانزده روز مرگآفرینی وسیع، صورت گرفته باشد، باز نشانی از تنبیه درون آدمی مییابم که هنوز و حتی در آزمون سیاست هم، به حیثیت انسان وفادار است. همچنان که استعفای آن وزیر شوروی را نیز پیش از آغاز جنگ، نشان دیگری از این ناهمسازی و تناقض بزرگ میشناسم.
سمت زندگی سمت مرگ را نفی میکند. کارکرد بشر خاموش ماندن در برابر جنایت نیست و زندگی دم به دم این راز را میگشاید. مرگ آفرینان چنان جهان را آشفتهاند و چهره مرگ و زندگی را مخدوش کردهاند که بعضی وجدانها دیرتر بیدار میشوند. بعضی وجدانها در برابر اقدامهای شدیدتر و فاجعهبارتر برانگیخته میشوند. با این همه بعضی وجدانها نیز پیش از وقوع فاجعه به بیدادگری میپردازند و فریاد برمیآورند. تردید ندارم که نویسندگان مومن به کارکرد خود، از این گروهند و خواهند بود.
انگار تنها «سیاست» و دست پروردگانش به چنین حمیتی باور ندارند. پس دور نیست اگر که در تشبیه بمبارانهای مرگبار خویش نیز از نماد تولد مسیح یاری گیرند، که میخواسته است بشارتی باشد از تولد زندگی و شادی و مدارا و صلح
امضاءکنندگان زیر با “مفاد و پیام” نامه سرگشاده «کریسمس مبارک آقای هاول» هم داستانیم:
منوچهر آتشی- احمد آقایی- علیرضا اسپهبد- اصغر الهی- مفتون امینی- محمد ایوبی- بهزاد برکت- محمد بهارلو- بزرگ پورجعفر- محمدرضا پورجعفری- احمد پوری- صفدر تقیزاده- ابراهیم حقیقی- احمد خزاعی- عظیم خلیلی- نجف دریابندری- فریبرز رییسدانا- اسماعیل رها- منیرو روانیپور- هرمز ریاحی- غلامحسین سالمی- محمد حسین سجودی- عمران صلاحی- حسن عابدینی- هوشنگ عاشورزاده- حسن عالیزاده- غزاله علیزاده- مهدی غیرایی- حشمت کامرانی- عبدالله کوثری- فریده لاشایی- غلامحسین متین- جواد مجابی- محمد محمد علی- احمد محیط- بهروز مسلمیان- رضا معتمدی- فرشته موسوی- فیروزه میزانی- مسعود میناوی- غلامحسین نصیریپور- جمشیدنوایی- محمد نوری