سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

من فقط در مورد آدم‌های خوب می‌نویسم

من فقط در مورد آدم‌های خوب می‌نویسم


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

در دنیای کتاب «کلاه پوستی» همه بی‌وقفه دروغ می‌گویند. با وجودی که هم خود می‌دانند چیزی که می‌گویند دروغ است، هم مخاطب‌شان می‌داند که این‌ها مشتی شعار و دروغ است و هم خودشان می‌دانند که مخاطب هم از این دروغ آگاه است. ایدئولوژی از معنای قبلی‌اش هم تهی شده و حالا دیگر کسی به آن اعتقاد ندارد. فقط صحبت کردن با واژگان این ایدئولوژی، نقشه راه و تنها مسیر پیشرفت است.

کلاه پوستی، برای رفیق یفیم سمیونوویچ راخلین

نویسنده: ولادیمیر واینوویچ

مترجم: بیژن اشتری

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۱۶۵

در دنیای کتاب «کلاه پوستی» همه بی‌وقفه دروغ می‌گویند. با وجودی که هم خود می‌دانند چیزی که می‌گویند دروغ است، هم مخاطب‌شان می‌داند که این‌ها مشتی شعار و دروغ است و هم خودشان می‌دانند که مخاطب هم از این دروغ آگاه است. ایدئولوژی از معنای قبلی‌اش هم تهی شده و حالا دیگر کسی به آن اعتقاد ندارد. فقط صحبت کردن با واژگان این ایدئولوژی، نقشه راه و تنها مسیر پیشرفت است.

کلاه پوستی، برای رفیق یفیم سمیونوویچ راخلین

نویسنده: ولادیمیر واینوویچ

مترجم: بیژن اشتری

ناشر: ثالث

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۱۶۵

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

من فقط در مورد آدم‌های خوب می‌نویسم

 

«کلاه پوستی» یا با نام کاملش در ترجمه فارسی «کلاه پوستی برای رفیق یِفیم سمیونوویچ راخلین» نمونه‌ای است از نوعی خاص از طنز روسی که در پس‌زمینه فضای آبزورد اداری در اتحاد جماهیر شوروی می‌گذرد. نوعی طنز سوویتی/شورویایی که فهمِ بیشترِ آن با شناخت بیشتر از آن‌چه در روسیه شوروی و با کمی اغماض در کشورهای بلوک شرق پیش از فروپاشی می‌گذشت، ممکن است. داستانی که این بار خیلی هم بامزه است، بدون آن که تلاشی برای طنزآمیز شدن داشته باشد.

 

داستان خیلی جدی است، آدم‌ها به جز یفیمِ بیچاره که پاک از دست رفته و وجودش تکان خورده است، هیچ تلاشی برای بامزگی ندارند و اتفاقاً در نهایت جدیت هستند. چیزی که باعث طنزآمیز شدن داستان شده سیستمی است که آدم‌ها را وادار به حرکات نامعقول کرده است.

 

یِفیم سمیونویچ راخلین، نویسنده آرام و سر به زیری است که تاکید دارد: «من فقط در مورد آدم‌های خوب می‌نویسم». ارزش ادبی نوشته‌هایش در سطحی است که راوی داستان (راوی در داستان نقش بسیار کوچکی دارد و عملا جز ابتدا و انتهای داستان هیچ حضور مستمری ندارد) آن‌ها را در حد نقدکردن هم نمی‌داند و فقط چندجمله‌ای برای از سر باز کردن راخلین می‌گوید که راخلین هم انگار تنها قسمت‌های تعارف‌آمیز آن را می‌شنود.

 

داستان‌هایی که یفیم سمیونویچ راخلین (که در ضمن یهودی هم هست و این یهودی بودن باعث سوظن دیگران نسبت به اوست) می‌نویسد ساختار و مضمونی ساده و از پیش مشخص دارند: گروهی از مردان بی‌باک کشور عزیزمان در ماموریتی در دل طبیعت دچار مشکل می‌شوند و قهرمان داستان (که طبعا آدمی خوب و باب طبع بهشت سوسیالیستی است) با ازخودگذشتگی مشکل را حل می‌کند و خودش را فدای آرمان‌های جمعی می‌کند.

 

در نتیجه جامعه‌ی فرضیِ داستان استفاده می‌برد، کتاب در اتحادیه نویسندگان اجازه چاپ می‌گیرد، خوانندگان کتاب پند می‌گیرند و به رفیق راخلین از طرف اتحادیه مشوق‌های مالی داده می‌شود و حتی صاحب مدال می‌شود!

 

شوروی

 

 

به همین دلیل است که راخلین وضع زندگی بسیار بهتری نسبت به راوی (که منتقدی است که اجازه کار ندارد) و کوستیا بارانف (دوست یفیم که نویسنده‌ای است ناراضی و بدزبان) دارد. خانه‌اش چندین اتاق خواب دارد (خانه بهتر داشتن درون آپارتمان نویسندگان یعنی امتیازی که اتحادیه به نویسندگان برتر می‌دهد) و داخل اتاق‌ها پر از اجناس خارجی و تزئینات گران‌قیمت است (که نشان می‌دهد نویسنده به خارج از کشور راه دارد و پولی در دستش است که می‌تواند در بازار سیاهِ اجناس لوکس خرجش کند) اما یک روز همه چیز عوض می‌شود.

 

یک روز صبح که راخلین طبق عادت صبحانه پسرش را داده و زنش را راهی محل کارش در تلویزیون کرده و پشت میز کارش می‌نشیند تا رمان جدیدش را شروع کند، کوستیا به او زنگ می‌زند و با زبان رمزی‌شان به او خبر می‌دهد اتحادیه بین نویسندگان کلاه پوستی پخش می‌کند. اما نه یک نوع کلاه پوستی.

 

کلاه از پوست گوزن به نویسندگان شاخص، از پوست موسکرات به نویسندگان شاخص‌تر و ماموت (در نظر دارید که ماموت‌ها هزاران سال است از بین رفته‌اند!) به شاخص‌ترین‌ها و البته از همه این‌ها پایین‌تر کلاهی از پوست خرگوش به کوستیا داده‌اند که نویسنده معترض و بدبین و ناراضی و بدقلقی است که فقط یک کتاب چاپ کرده. اما یفیم درست است که کوستیا و راوی اصلا داخل آدم حسابش نمی‌کنند ولی هجده سال سابقه عضویت در اتحادیه دارد، در جنگ کبیر میهنی حاضر بوده، یازده کتاب نوشته است و دو مدال لیاقت هم دارد.

 

اما چه چیز نصیب او می‌شود؟ اتحادیه حتی خرگوش کوستیا را هم به او نمی‌دهد! کلاهی از پوست گربه‌نره سهم او می‌شود و یفیم قادر به تحمل این تحقیر نیست و این شروع دگردیسی نسبتا اتفاقی اوست از رام‌ترین نویسنده که فقط «درباره آدم‌های خوب می‌خواهد بنویسد» به یک ناراضی سیاسی و آشوبگر!

 

شوروی

 

 

ولادیمیر واینوویچ نویسنده و طنزپرداز روس که همین سال گذشته از دنیا رفت، «کلاه پوستی/Шапка [The Hat]» را سال ۱۹۸۹ نوشته است. در زمان نوشتن کتاب شهروندی اتحاد جماهیر شوروی از او سلب شده بود. اما به لطف اصلاحات اجتماعی و اقتصادی عصر گورباچف (موسوم به گلاسنوست و پروسترویکا) این کتابش اجازه پیدا کرد در شوروی هم چاپ شود. «کلاه» البته مشهورترین کتاب او نیست.

 

کارهای مشهورتری هم دارد. «زندگی و ماجراجویی‌های نامعمول سرباز ایوان چونکین» و «مسکو ۲۰۴۲» کتاب‌های موفق‌تر اوست که اولی داستان هجوآمیز پوچی زندگی یک سرباز روس در جنگ جهانی است و ترکیبی از «شوایک، سرباز ساده‌دل» نوشته هاشک و ایوان احمق شخصیت فولکلوریک روسیه توصیف شده است. دومی یک رمان دیستوپیایی است که مسکو را در آینده نشان می‌دهد. زمانی که شهر از ناراضیان سیاسی تصفیه شده و توسط ترکیبی از حزب کمونیست و کا.گ.ب و کلیسای ارتدوکس اداره می‌شود.


زندگی واینوویچ که سال ۱۹۳۲ در استالین‌آباد (که بعدا دوشنبه نام گرفت) جمهوری تاجیکستان به دنیا آمده، از شخصیت‌های داستان‌هایی که روایت می‌کند دور نیست. او هم نویسنده سر به راهی برای سیستم کمونیستی نبوده. در ۱۹۷۴ بعد از نوشتن نامه‌ای در حمایت از سولژنیتسین عضویتش در اتحادیه نویسندگان لغو شد.

 

دو سال بعد تلفنش را هم قطع کردند. در ۱۹۸۰ مجبور به مهاجرت از شوروی شد و سال بعد شهروندی او را لغو کردند تا ۱۹۹۰ که با فروپاشی کمونیسم به کشور برگشت و البته در سال‌های اخیر هم که همچنان در آلمان زندگی کرد، به صورت مستمر علیه پوتین می‌نوشت و البته سعی می‌کرد برای مخاطب غربی توضیح دهد زندگی در شوروی دقیقا چه معنایی داشت. داستان‌های او معمولا بوروکراسی پیچیده و تهی از معناشده شوروی دهه هفتاد در دوران برژنف را هدف می‌گیرند.

 

شوروی

 

 

در دنیای کتاب «کلاه پوستی» همه بی‌وقفه دروغ می‌گویند. با وجودی که هم خود می‌دانند چیزی که می‌گویند دروغ است، هم مخاطب‌شان می‌داند که این‌ها مشتی شعار و دروغ است و هم خودشان می‌دانند که مخاطب هم از این دروغ آگاه است. ایدئولوژی از معنای قبلی‌اش هم تهی شده و حالا دیگر کسی به آن اعتقاد ندارد. فقط صحبت کردن با واژگان این ایدئولوژی، نقشه راه و تنها مسیر پیشرفت است. واقعیت اصلی در بازار سیاه می‌گذرد و درون دفترهایی که اعضای بلندپایه حزب و آن‌ها که موقعیت بهتر و دوستان بلندمرتبه‌ای دارند، از امتیازات مالی برخوردار می‌شوند.

 

دنیای کسالت‌آوری است. هم تهی از آزادی است (مثل دوران استالین و اوایل انقلاب کمونیستی) و هم خالی از آرمان (برخلاف سال‌های ابتدایی انقلاب). در عوض مثل سرزمین عجایب است. همه چیز ممکن است. همه چیز. حتی ممکن است نویسنده‌ای، زنش فاسقی در بین اعضای کا.گ.ب داشته باشد و فاسق فوق الذکر رییس اتحادیه نویسندگان را تهدید کند اطلاعاتی که از او دارند فاش خواهد شد و به این ترتیب هر کلاهی را نصیب شوهر معشوقه‌اش کند!

 

 

ادبیات روسیه

  این مقاله را ۱۲۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *