سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

«مروارید» و نغمه‌هایی که می‌سراید

«مروارید» و نغمه‌هایی که می‌سراید


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

مروارید، رمان کوتاهی از جان اشتاین بک است که مانند دیگر داستا‌ن‌هایش حول محور فقر، بی‌عدالتی و شکاف عمیق در بین فقیر و غنی جامعه می‌گردد. این رمان کوتاه اولین بار در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید. در ایران مروارید را مترجمانی مانند نصرالله مهرگان، سروش حبیبی، نفیسه غفاری مقدم و غیره به فارسی برگردانده‌اند. مروارید قصه یک مرد مکزیکی فقیر است که در کپری همراه با زن و فرزند کوچکش و در کنار بومیان دیگر زندگی می‌کند. آن‌ها در حاشیه شهر سکونت دارند و مردمانی که شهر را تصاحب کرده‌اند؛ افرادی غیربومی هستند که با خودبزرگ‌بینی بومیان را تحقیر می‌کنند. این قوم تسلیم بردگی و استثمار شده‌اند اما همیشه یک جرقه کوچک قهرمان را از خواب بیدار می‌کند.

مروارید

نویسنده: جان اشتاین بک

مترجم: نفیسه غفاری مقدم

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۹۷

مروارید، رمان کوتاهی از جان اشتاین بک است که مانند دیگر داستا‌ن‌هایش حول محور فقر، بی‌عدالتی و شکاف عمیق در بین فقیر و غنی جامعه می‌گردد. این رمان کوتاه اولین بار در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید. در ایران مروارید را مترجمانی مانند نصرالله مهرگان، سروش حبیبی، نفیسه غفاری مقدم و غیره به فارسی برگردانده‌اند. مروارید قصه یک مرد مکزیکی فقیر است که در کپری همراه با زن و فرزند کوچکش و در کنار بومیان دیگر زندگی می‌کند. آن‌ها در حاشیه شهر سکونت دارند و مردمانی که شهر را تصاحب کرده‌اند؛ افرادی غیربومی هستند که با خودبزرگ‌بینی بومیان را تحقیر می‌کنند. این قوم تسلیم بردگی و استثمار شده‌اند اما همیشه یک جرقه کوچک قهرمان را از خواب بیدار می‌کند.

مروارید

نویسنده: جان اشتاین بک

مترجم: نفیسه غفاری مقدم

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۹۷

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

«قوم کینو برای هرآنچه وجود داشت و هر اتفاقی که می‌افتاد، نغمه‌ای داشتند. آن‌ها برای ماهی‌ها، برای دریای مواج و آرام، برای تاریکی و روشنی، برای خورشید و ماه، نغمه داشتند. همه این نغمه‌ها در قلب کینو و مردمانش بود. همه نغمه‌های سروده شده حتی آن‌هایی که فراموش شده بودند.»

در دل کدام یک از ما چنین نغمه‌هایی وجود ندارد؟ کدام یکی از ما نغمه خانواده را نمی‌شناسیم؟ نغمه غم را، نغمه شادی را و نغمه دشمنی را. نغمه‌هایی که بدون این‌که کسی یادمان دهد در ذهن‌مان حک می‌شود. این همان اجتماعی شدن است. 

مروارید هم قصه همین نغمه‌ها را روایت می‌کند. در یک جنگ نابرابر تنها چیزی که قهرمان قصه ما دارد و می‎تواند به آن چنگ بزند؛ همین نغمه‎هاست. گاهی نغمه خصم و دشمنی بر فضای ذهن او مسلط می‌شود و او را ضعیف و ناامید می‌کند اما باز نغمه خانواده این تسلط را می‌شکند و امید ادامه دادن را در دل این قهرمان روشن می‌کند. جان اشتاین بک در یک داستان کوتاه تمام این نغمه‌ها را آن‌قدر روشن به تصویر می‌کشد که خواننده به وضوح این نغمه‌ها را می‌شنود.

مروارید، رمان کوتاهی از جان اشتاین بک است که مانند دیگر داستان‌هایش حول محور فقر، بی‌عدالتی و شکاف عمیق در بین فقیر و غنی جامعه می‌گردد. این رمان کوتاه اولین بار در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید. در ایران مروارید را مترجمانی مانند نصرالله مهرگان، سروش حبیبی، نفیسه غفاری‌مقدم و غیره به فارسی برگردانده‌اند.

 

مروارید

 داستان کوتاه مروارید قصه یک مرد مکزیکی فقیر را روایت می‌کند که در کپری همراه با زن و فرزند کوچکش و در کنار بومیان دیگر زندگی می‌کند. آن‌ها در حاشیه شهر سکونت دارند و مردمانی که شهر را تصاحب کرده‌اند؛ افرادی غیربومی هستند که با خودبزرگ‌بینی بومیان را تحقیر می‌کنند و به آن‌ها فرمان می‌رانند. کینو و قومش تسلیم این بردگی و استثمار شده‌اند اما همیشه یک جرقه کوچک قهرمان را از خواب بیدار می‌کند.

 

یک بلای طبیعی، و ماجرا آغاز می‌شود

 ماجرای اصلی رمان از عقربی آغاز می‌شود که فرزند کوچک کینو و خوآنا را نیش می‌زند. خوآنا مادر کودک وقتی وخامت حال فرزندش را می‌بیند؛ درخواست می‌کند که پزشک را بالای سر کودک بیاورند اما همه آن‌قدر پزشک را می‌شناسند که اطمینان داشته باشند او بالای سر یک بیمار فقیر بومی نمی‌رود. در صفحه ۱۴ کتاب آمده است: «خوآنا گفت: دکتر، برو دکتر خبر کن. این حرف دهان به دهان بین همسایه‌هایی که پشت به پشت در حیاط عقبی کوچک پرچین ایستاده بودند، چرخید و بین خودشان تکرار می‌کردند: خوآنا دکتر می‌خواهد. اتفاقی عجیب و فراموش‌نشدنی بود. این‌که دکتر بالای سر کسی بیاید چیز کمی نبود. دکتر هیچ‌وقت پایش را این‌جا در میان کپرها نمی‌گذاشت. وقتی آنقدر مریض پولدار داشت که در خانه‌های سنگی و آجری سفید شهر زندگی می‌کردند، چرا باید به این‌جا بیاید؟ همسایه‌ها در حیاط گفتند: دکتر نمی‌آید. مردم دم در گفتند دکتر این‌طرف‎ها نمی‌آید. کینو هم همین فکر را می‌کرد. کینو به خوآنا گفت: دکتر این‌طرف‌ها پیدایش نمی‌شود.»

در هرحال آن‌ها کودک را به خانه پزشک در شهر می‌برند. او وقتی متوجه می‌شود که کینو پولی در بساط ندارد؛ به خدمتکارش که از قوم کینو است می‌گوید که به آن‌ها بگوید پزشک خانه نیست و از درمان فرزند کینو و خوآنا سرباز می‌زند.

از این لحظه خشم کینو -قهرمانی که مانند بسیاری از قهرمانان دیگری که می‌شناسیم از فقر و فلاکت بلند شده است- آغاز می‌شود. او گامی برمی‌دارد که اگرچه برای نجات زندگی خود است اما نوعی مبارزه با ساختار نابرابر موجود به حساب می‌آید. اگرچه در نهایت این مبارزه پایان خوشی ندارد اما هیچ چیز به قبل از این‌که کینو این قدم را برنداشته بود؛ باز نمی‌گردد.

 

مروارید

 

قهرمان به پا می‌خیزد

کینو نماینده آدم‌هایی است که خوشبختی به آن‌ها پشت کرده است. حتی بعد از این‌که بزرگ‎ترین مروارید دنیا را پیدا می‌کند؛ ساختار بی‌عدالت جامعه به او اجازه نمی‌دهد تا پایش را به این سوی مرز خوشبختی بگذارد. از نظر این ساختار جای کینو و امثال او در همان فقر و فلاکتی است که با آن دست و پنجه نرم می‌کنند.

کینو برای دستیابی به خوشبختی به دنبال پیدا کردن بزرگ‎ترین مروارید جهان می‌رود. او می‌داند در همین حوالی محل زندگی‎اش آن را پیدا خواهد کرد و می‌داند که چه پادشاهان و ثروتمندانی از قِبَل همین مرواریدها نامدار و ارباب شده‌اند. او نمی‌خواهد ارباب شود فقط امیدوار است که نغمه مروارید او را از منجلاب بدبختی نجات دهد. در صفحه ۲۳ کتاب آمده است: «از دل همین بستر دریا بود که چندین سال قبل، پادشاه اسپانیا توانست هزینه جنگ‌هایش را بپردازد و برای مغفرت روح خودش هم که شده کلیساها را تزئین کند و تبدیل به قدرتی برتر در اروپا شود.» اما آینده کینو حتی با چنین مرواریدی هم روشن نیست.

  کینو در نهایت با ارزش‌ترین مروارید جهان را می‌یابد. افراد سودجو برای به دست آوردن این گنج ارزشمند یا دورش را می‌گیرند و یا با او به جنگ برمی‌خیزند. بومیان همه آرزو می‌کنند مروارید و ثروتی که از راه آن به دست می‌آید کینو را که مرد خوبی است تغییر ندهد. کینو نمی‌خواهد ارباب شود او آرزوهای خود و خانواده‌اش را در مروارید می‌بیند. می‌خواهد برای خوآنا در کلیسا مراسم ازدواج بگیرد. می‌خواهد پسرش را مدرسه بفرستد. می‏‌خواهد یک تفنگ داشته باشد. اما همه آرزو می‌کنند مروارید او را تغییر ندهد بومیان نمی‌خواهند کینوی خوب و مهربان را از دست بدهند و سودجویان نمی‌خواهند انحصار پول و قدرت را با فردی از طبقه فقیر که سال‌ها استثمار و تحقیرش کرده‌اند، شریک شوند. درواقع در این جامعه کسی دلش تغییر نمی‌خواهد برخی از آن می‌ترسند و برخی دیگر از آن ضرر خواهند کرد.

 

مروارید

 

درباره رمان کوتاه مروارید

جان اشتاین بک این رمان کوتاه را در سبک ناتورالیسم نوشته است. او با دقت عناصر طبیعت و تمام عناصر زندگی مردم بومی و حتی شهر را به رشته تحریر در آورده است و در نهایت سعی دارد تاثیر این عناصر را بر زندگی کینو نشان دهد. در قصه‌اش به عناصری مانند فقر، نقش پول، تبعیض و بی‌عدالتی و… در زندگی مردم می‌پردازد. نثر اشتاین بک آن‌قدر ساده و روان است که از ابتدا تا انتهای این اثر کوتاه تمام چیزی که نویسنده می‌خواهد درباره‌اش حرف بزند برای خواننده روشن است و خواننده لازم نیست درگیر استعاره‌ها و تشبیه‌ها شود تا به حرف اصلی که نویسنده می‌خواهد بگوید، برسد. اما او گره داستان را از همان ابتدا آغاز می‌کند و تا پایان داستان آن را ادامه می‌دهد و شاید این یکی از اصلی‎ترین دلایلی است که مروارید را جذاب کرده و خواننده را مجبور می‌کند وقتی این کتاب را برداشت تا انتهایش را بخواند و بعد در قفسه کتابخانه‌اش قرارش دهد.

حرفی که جان اشتاین بک در مروارید می‌زند حرف جدیدی نیست. حرفی است که بارها و بارها در تمام اعصاری که انسان می‌زیسته توسط افراد مختلفی زده شده است. حرف او حرف برابری است، حرف عدالت است. حرف رویای روزی است که کسی آرزوهایش را در حباب یک مروارید نبیند؛ حبابی که به اندازه یک ترکیدن دست‌نیافتنی است. بلکه بتواند بدان جامه‌ی عمل بپوشاند.

 

 

 

  این مقاله را ۲۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *