سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

خیابان ولی‌عصر، دور از روایت‌های مگو!

خیابان ولی‌عصر، دور از روایت‌های مگو!

 

ولی‌عصر مشهورترین خیابان ایران با 18 کیلومتر طول که جنوب تهران را به شمالی‌ترین نقطه‌اش وصل می‌کند. قشنگ و طولانی با درخت‌های زیبا و قرارهای نوستالژیک و عاشقانه. نه، اما از نظر نویسنده یادداشت ولی‌عصر فقط این‌ها نیست. عدم تنوع در نویسندگان داستان‌ها و جستارهای کتاب «» و فاکتور گرفتن درک سیاسی شهروند ایرانی از تجربه شهری‌اش باعث شده زاویه دید مجموعه به ولی‌عصر محدود باشد به همان قشنگی و درخت‌ها و قرارها و ترافیکش. خیابانی که در مرکز تحولات این شهر در نیم قرن اخیر قرار داشته است.

ولی‌عصر مشهورترین خیابان ایران با 18 کیلومتر طول که جنوب تهران را به شمالی‌ترین نقطه‌اش وصل می‌کند. قشنگ و طولانی با درخت‌های زیبا و قرارهای نوستالژیک و عاشقانه. نه، اما از نظر نویسنده یادداشت ولی‌عصر فقط این‌ها نیست. عدم تنوع در نویسندگان داستان‌ها و جستارهای کتاب «» و فاکتور گرفتن درک سیاسی شهروند ایرانی از تجربه شهری‌اش باعث شده زاویه دید مجموعه به ولی‌عصر محدود باشد به همان قشنگی و درخت‌ها و قرارها و ترافیکش. خیابانی که در مرکز تحولات این شهر در نیم قرن اخیر قرار داشته است.

 

 

اخیراً نشر ثالث مجموعه‌ای دو جلدی به همت کاوه فولادی‌نسب به چاپ رسانده که شامل یک مجموعه‌ی داستانی و یک مجموعه‌ی غیرداستانی با محوریت خیابان ولی‌عصر تهران است. متن پشت جلد هر دو کتاب می‌گوید نویسندگان این مجموعه «به عنوان روایت‌گران شهر نقش رسولانی را دارند که چراغ شهر را روشن نگه‌می‌دارند و قرار است شهروندان را از آن چه اهالی زر و زور نمی‌خواهند دیده شود آگاه کنند. نویسندگان قرار است با روایت‌گری، خاطره‌ی جمعی و میراث شهر را زنده نگه‌دارند و جلایی به جان حقوق شهروندی ببخشند.»

 

اگر این نوشته‌ی بزرگ‌گوی در پشت جلد نوشته نمی‌شد انتظاری هم از این مجموعه نمی‌رفت که بخواهد روایت‌هایی مگو از شهر بگوید. خواننده پیش خودش فکر می‌کرد که خب قرار است کتابی بخوانم که شامل جستارها و داستان‌هایی با محوریت خیابان ولی‌عصر است و همین و قرار نیست خواننده‌ی روایت‌های خاصی باشم که اهالی زر و زور نمی‌گذارند من بخوانم و بفهمم.

مقدمات کتاب هم که شامل تشکرهای پیاپی از حاکمان شهری می‌شود آن‌چنان با ادعای درافتادن با اهالی زر و زور و شرح روایت‌های مگو نمی‌خواند. اصولاً مجموعه‌ای که احتمالاً به سفارش همان اهالی زر یا زور جمع‌آوری شده، قرار است چرا و چگونه حامل روایتی باشد که خود آن‌ها نمی‌خواهند ما شهروندان ناآگاه ازشان با خبر شویم؟ بگذریم.

 

مجموعه جلد یک و دو ندارد و براساس نوع روایت، داستانی و غیرداستانی تقسیم شده است. تا جایی که من می‌دانم، جستار متنی است غیرداستانی که معمولاً به تجربه‌ی خاص یا نوع مواجهه‌ی ویژه‌ی نویسنده به یک موضوع به شکلی عمیق می‌پردازد. داستان با محوریت شهر هم تکلیفش مشخص است. قرار است شهر، خیابان یا میدانش بستری باشند برای شرح قصه‌ای، داستانی و یا احتمالاً روایت مگویی.

خب خیابان ولی‌عصر 18 کیلومتر است و بلندترین خیابان خاورمیانه. چنارهای قشنگی دارد که آدم وقتی نگاهشان می‌کند از سایه سبز و دل‌انگیزی که روی خیابان انداخته‌اند لبخند می‌زند و اما در همان حال از این که چنارها پیر شده‌اند و دارند کج می‌شوند و یکی‌یکی زمین می‌خورند کمی احساس نگرانی می‌کند.

ولی‌عصر پارک ملت دارد، چهارراه ولی‌عصر دارد و تئاتر شهر و پارک‌وی و تجریش و امام‌زاده صالح و باغ فردوس و کلی جای دیگر که احتمالاً هر تهرانی در زندگی‌اش یک‌بار در یکی از این مکان‌ها منتظر کسی بوده است، با کسی قدم زده است و یا پاییز و ابرهای سیاه را با حالتی غم‌انگیز در آن‌جا تجربه کرده است.

 

خیابان ولی عصر

 

 

علاوه بر این‌ها ولی‌عصر سرشار است از نوستالژی. خب درست است، در این روزهای سخت و آلوده مغز آدمیزاد مدام با حسی خوشایند و آمیخته با حسرت از گذشته‌ای نه چندان دور یاد می‌کند که مثلاً انتهای ولی‌عصر در شمال خانه‌باغ‌هایش چنان بود و کوچه‌هایش همه آمیخته با بوی نم خاک به خانه‌ی دلبر می‌رسید اما امروز مرکزخریدهای سر به آسمان‌ برداشته، یکی پس از دیگری از میان کوچه‌ها سربلند کرده‌اند، آه که چشم‌انداز کوه را از شهروندان ربوده‌اند و کوچه‌ها دیگر به خانه‌ی دلبر نمی‌‎رسند و هزاران ماشین روزانه در آن‌ها دنبال جای پارک سرگردان‌اند.

متاسفانه دیگر ولی‌عصر شلوغ شده است، آلوده است و ترافیک شبانگاهی‌اش سنگین، بازار تجریش صفای قدیم را ندارد و چه و چه. خب این‌ها مجموع مضامینی است که در این مجموعه در مورد خیابان ولی‌عصر به آن‌ها اشاره شده است: بلندی خیابان، چنارها، سایه، تئاتر شهر، نوستالژی، تجریش، پیاده‌روی، عشق و خاطره.

 

اما آیا واقعاً تجربه یک شهرنشین تهرانی از ولی‌عصر به همین‌ها محدود می‌شود؟ نه و انتظار هم نمی‌شود داشت که در یک مجموعه‌ی 300 صفحه‌ای همه‌ی تجربه‌ها را روایت کرد. اما خودمانیم این از بدبیاری ما خاورمیانه‌ای‌ها است که تجربه‌ی ما از هر چیزی جایی از آن گیر می‌کند به سیاست. خصوصاً در مورد فضاهای عمومی و شهری که در ایران همیشه پیوند نزدیکی با سیاست داشته است.

مثلا همین تجربه‌ی بی‌برقی در تیرماه را که خاطرتان هست، آیا امکان دارد که تجربه‌ی ایرانیان در مورد بی‌برقی را فقط با تاریکی، گرما یا نصف و نیمه‌ماندن کارها و شارژ نداشتن تلفن‌های همراه توصیف کرد؟ قطعاً نه، تجربه‌ی ما از آن روزهای نه چندار دور عمیقاً پیوند خورد با نارضایتی‌هایی که از مدیریت کلان کشور داشتیم. در مورد کرونا هم همچنین.

فاکتور گرفتن درک سیاسی شهروند ایرانی از تجربه‌ای که در شهر دارد باعث می‌شود که تصویر و روایتی که از شهر ارائه می‌دهیم ناقص باشد و در گفتن روایت‌های عیان هم ناتوان باشد چه رسد به افشای رازهای پنهان شهر دور از چشم اهالی زر و زور.

 

اما بزرگ‌ترین مشکل این مجموعه به نظر من چیزی است که به آن محدود بودن چشم‌انداز می‌گویم. نویسندگانی با چشم‌انداز‌هایی یکسان و تجربه‌هایی مشابه (بگذریم از این که حقیقتاً بعضی از متن‌های مجموعه کپشن اینستاگرام‌اند و نه داستان یا جستار) باعث شده است روایت این مجموعه از خیابان ولی‌عصر بسیار محدود و ناقص باشد. خیلی سخت است که این را بگویم اما خب مجموعه محدود است به روایت‌های بچه‌‌های هنری، تئاتری‌های چهارراه ولیعصر و ونک و همت به بالاها.

خوشمان بیاید یا نه این شباهت باعث تکرار مضامینی مشابه و عدم تنوع چشم‌انداز در نوشته‌ها می‌شود. خیابان ولی‌عصر به جز چنارهایش، 18 کیلومتر طولش، قدم‌زدن‌های عاشقانه‌اش و تجریش و تئاتر شهرش، هزاران تجربه‌ و چشم‌انداز و مواجهه‌ی دیگر هم دارد که در این مجموعه غایب‌اند. مثلاً در این مجموعه تجربه‌ی پیک موتوری‌ها از ولی‌عصر غایب است که اتفاقا روزی ده‌ها بار شمال تا جنوبش را گاز می‌دهند و اتفاقاً ممکن است این طولانی بودن ولی‌عصر چقدر برای آن‌ها ملال‌آور و خسته‌کننده و حتی نفرت‌انگیز باشد.

 

در این مجموعه تجربه‌ی تحمل ازدحام متراکم آدم‌ها و خستگی سر پا بودن 18 کیلومتر خیابان توسط بی‌آرتی‌سوارها غایب است، دیدن هرروزه‌ی ولی‌عصر و چنارهایش از پنجره بی‌آرتی و از میان دست و  پاهای دیگران و ازدحام و ترافیک غایب است. تجربه‌ی دست‌فروش‌ها، کارمندها، نوجوان‌های پارک‌ها، مغازه‌دارها، رانندگان تاکسی در این مجموعه جایی ندارد.

ولی‌عصر قشنگ است، اما نه از میان صف طولانی تاکسی‌های غروب زمستان میدان ونک. باران ولی‌عصر قشنگ است اما نه وقتی که هیچ ماشینی پیدا نمی‌شود که تو را بعد از یک روز کاری خسته‌کننده به خانه برساند. طولانی بودن ولی‌عصر برای قدم‌زدن‌های عاشقانه قشنگ است اما نه برای دویدن به دنبال بی‌آرتی و نه برای هزاران پیک‌موتوری.

این مثال‌ها را گفتم که بدانیم چقدر تصویر دارد خیابان ولی‌عصر که در این مجموعه‌ که قرار بود شرح رازهای مگوی شهروندی باشد غایب است. مگر نه این است که اهالی زر و زور می‌خواهند از شهری که بر آن حاکم‌اند همین نمایش داده شود؟ قشنگ و طولانی با درخت‌های زیبا و قرارهای نوستالژیک و عاشقانه. نه، ولی‌عصر فقط این‌ها نیست.   

خیابان ولی‌عصر، دور از روایت‌های مگو!

  این مقاله را ۳۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *