سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

آدی، بودی؟

آدی، بودی؟

 

صمد بهرنگی جدا از داستان‌نویسی، کار نقد و پژوهش هم می‌کرد. علاقه و توجه او به افسانه‌های محلی و ادبیات فولکلور باعث شد که مجموعه ارزشمندی از افسانه‌های آذربایجانی را جمع‌آوری کند و به‌جا بگذارد. رد این قصه‌ها در بسیاری از داستان‌هایش هم هست. این آثار وجه ماندگاری از صمد را نشان می‌دهند که زیر سایه داستان‌هایش کمتر دیده شد. در این یادداشت به‌خصوص به قصه‌ی «آدی و بودی» توجه شده است. خوب که نگاه کنید زیر قیافه جدی سبیلوی صمد؛ آدی، بودی لبخند می‌زنند.

صمد بهرنگی جدا از داستان‌نویسی، کار نقد و پژوهش هم می‌کرد. علاقه و توجه او به افسانه‌های محلی و ادبیات فولکلور باعث شد که مجموعه ارزشمندی از افسانه‌های آذربایجانی را جمع‌آوری کند و به‌جا بگذارد. رد این قصه‌ها در بسیاری از داستان‌هایش هم هست. این آثار وجه ماندگاری از صمد را نشان می‌دهند که زیر سایه داستان‌هایش کمتر دیده شد. در این یادداشت به‌خصوص به قصه‌ی «آدی و بودی» توجه شده است. خوب که نگاه کنید زیر قیافه جدی سبیلوی صمد؛ آدی، بودی لبخند می‌زنند.

 

 

زمان بچگی من تقریباً همزمان بود با دوران جدی گرفتنِ ادبیات کودک در ایران. یعنی چندسالی بود که کانون پرورش فکری کودک و نوجوان به راه افتاده بود و کتاب‌هایی مختص بچه‌ها منتشر می‌کرد و نویسندگانی هم بودند که به طور مشخص برای کودکان می‌نوشتند. طیف کتاب‌هایی که در دوران بچگی می‌توانستم بخوانم یک سرش به داستان‌های مارتین در مدرسه و در خانه می‌رسید که کاملاً فضا و ماجراهایش کودکانه و آن طرفِ دنیایی بود و سر دیگرش به یک‌هلو هزارهلو و کی برمی‌گردی داداش جان که از اساس درباره بچه‌های ایران و ظلم‌ستیزی بود.

همان سال‌ها که داشتم وسط ادبیات و سیاست و بوی گل سوسن و یاسمن چرخ می‌زدم، کتاب افسانه‌های آذربایجان صمد بهرنگی را هم خواندم. آن‌موقع کتاب را یک‌بار بیشتر نخواندم. یعنی میزان جدی بودنم (به عبارت صحیح‌تر جدی گرفتن خودم که لابد در آن عصر به کمتر از آزادی فلسطین رضایت نمی‌دادم!) باعث شد که چندان توجهی به آن کتاب قطور نکنم. اما یکی از قصه‌هایش بدجوری داخل مغزم حک شد، قصه‌ی «آدی و بودی».

برای کسانی که با این نام آشنا نیستند باید بگویم که این قصه‌ی کوتاه ماجرای یک پدر و مادر است به اسم آدی و بودی که بسیار ساده‌دل و مهربانند و به همین میزان آن‌قدر کارهای احمقانه می‌کنند که گند می‌زنند به زندگی خودشان و دخترشان.

این‌که چرا این یک قصه در خاطرم پررنگ ماند، احتمالاً به دلیل تفاوت زیادی بود که با همه کتاب‌های خوانده شده‌ام در آن سال‌ها داشت. یک‌جور سادگی، شوخ‌طبعی و درعین حال صمیمیت داخل قصه و آدم‌هایش بود. از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که خیلی روزها قیافه آدی و بودی را در ذهنم تصور می‌کردم و به خودم می‌گفتم آخر این هم شد پدر و مادر؛ و درعین حال ته دلم کیفور می‌شدم که یک پدر و مادری هم هستند که لازم نیست مقام والایشان را پاس داشت و فکر کرد همه‌چیزدان‌اند و می‌شود هم یک دل‌سیر بهشان خندید و هم دوستشان داشت!

اما ماجرای اصلی بعد از آن روزها شروع شد. یعنی هرچقدر سن و سالم بالاتر رفت، کمتر آن‌همه کتاب جدی که در کودکی خوانده بودم در ذهنم باقی ماند و در کمال شگفتی متوجه شدم در مناسبت‌های مختلف، افسانه‌های صمد از ناخودآگاه ذهنم می‌پرد بیرون. طوری که احساس می‌کردم فلان وزیر بدجنس یا آن دیو پخمه سال‌ها همراهم بوده‌اند و با من حرف زده‌اند.

وقتی خودم صاحب بچه شدم و مدتی هم به مناسبت‌های مختلف در مدارس کار قصه‌گویی کردم، تصمیم گرفتم قصه آدی و بودی را هم لابه‌لای قصه‌های دیگر بگویم. جالب اینجا بود که هربار قصه آدی و بودی در صدر قصه‌های مورد علاقه بچه‌ها قرار می‌گرفت، و صدالبته دخترم که هنوز هم یادی از این دو بزرگوار می‌کند!

راستش در طی این سال‌ها چندین‌بار سراغ کتاب افسانه‌های آذربایجان رفته‌ام و هربار با خواندنش لذت فراوان برده‌ام. شاید بخشی از این ماجرا به علاقه شخصی من به قصه‌ها و افسانه‌ها مربوط باشد اما به نظرم می‌آید که کار صمد در ثبت و بازنویسی این افسانه‌ها اگر ارزشمندتر از داستان‌هایی که خودش نوشته نباشد، کمتر از آن‌ها نیست.

می‌دانیم که صمد بهرنگی در زمانی شروع به نوشتن داستان‌هایش کرد که عقیده داشت «ادبیات کودک باید پلی باشد بین دنیای رنگین بی‌خبری و رویا و خیال‌های شیرین کودکی و دنیای تاریک و آگاه غرقه در واقعیت‌های تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگترها. کودک باید از این این پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ به دست به دنیای تاریک بزرگترها برسد.» او با داستان‌هایش خواست که این پل را بسازد.

درباره این‌ نگاه او و کودکانه یا سیاسی بودن داستان‌هایش، در این سال‌ها بسیار بحث و جدل شده است. اما در کنار این‌ داستان‌ها، صمد به کار پژوهش هم توجه داشت و اتفاقاً یکی از معدود کسانی بود که تحقیق در ادبیات فولکلور محلی و نقد و بررسی درباره مسائل حوزه کودک را جدی گرفت و درباره‌اش نوشت. صمد با ذکاوت تمام متوجه شد که افسانه‌ها و فرهنگ عامه چه ظرفیت و قابلیت عظیمی برای انتقال معانی عمیق زندگی به بچه‌ها دارند و از این ظرفیت با قلم هنرمندانه‌اش استفاده کرد.

اگر کتاب ماهی سیاه کوچولو را کنار بگذاریم (که دلایل زیاد محتوایی و پیرامونی برای جدا دیدنش وجود دارد) بین سایر داستان‌هایی که نوشته، آن‌هایی که بن‌مایه‌شان را از ادبیات فولکلور محلی گرفته مثل کوراوغلو و کچل حمزه، کچل کفترباز و مجموعه تلخون به گمانم ماندگاری بیشتری دارند و در همه دوران‌ها خواندنی و جذابند.

اگر گذرتان به قصه آدی و بودی افتاد و با خواندنش لبخند به لب‌تان نشست، یادتان باشد که صمد نوشتن را با طنزنویسی شروع کرد و در دانشسرا با دوستانش نشریه طنزی به نام «خنده» منتشر می‌کرد. بعد از آن هم اولین داستانش را که زبانی طنزآمیز داشت با نام «عادت» نوشت و مطالبی هم در نشریه توفیق به چاپ رساند.

خوب که نگاه کنید زیر قیافه جدی سبیلوی صمد، آدی، بودی لبخند می‌زنند.

توضیح: تیتر مطلب به زبان ترکی تقریبا می‌شود: اسمش همینه؟

 

 

کتاب‌های زمان کودکی ما دهه هفتادی‌ها!

  این مقاله را ۴ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *