یک زندگینامهی مصور مسحورکننده
تصاویر یکییکی جلوی نظر بیننده رژه میروند: آنتونِ کودک در شهرستانی در روسیه، آنتون نوجوان و کمی بعد «چخوفِ» جوان، سالهای کارآموزی و تحصیل چخوف جوان، سالهای موفقیت او در مسکو و پترزبورگ، چخوفی که موفق و موفق و موفقتر میشود، چخوف در سفرهای مختلف، چخوف رنگارنگ: «چخوف نویسنده، چخوف پزشک، چخوف باغبان»، چخوف در تئاترهای هنری مسکو و واپسین سالهای چخوف مشهور.
تصاویر یکییکی جلوی نظر بیننده رژه میروند: آنتونِ کودک در شهرستانی در روسیه، آنتون نوجوان و کمی بعد «چخوفِ» جوان، سالهای کارآموزی و تحصیل چخوف جوان، سالهای موفقیت او در مسکو و پترزبورگ، چخوفی که موفق و موفق و موفقتر میشود، چخوف در سفرهای مختلف، چخوف رنگارنگ: «چخوف نویسنده، چخوف پزشک، چخوف باغبان»، چخوف در تئاترهای هنری مسکو و واپسین سالهای چخوف مشهور.
چخوف در قاب تصویر یک زندگینامهی عکسمحور از آنتون پاولوویچ چخوف، نویسنده شهیر و بزرگ قرن ۱۹ روسیه است.
کتاب چندین بخش دارد و خواننده/بیننده با شروع کتاب، زندگی چخوف را از ابتدا تا انتها ورق میزند و چون فیلمی پیش میرود. هر عکسی که در کتاب است، توضیحی دارد و نویسنده برای شرح آنها از نامههای خود چخوف استفاده کرده است. نامهها تاریخ دارند و نوشته شده که خطاب به چه کس یا کسانی نوشته شدهاند. انتخاب عکسها آن قدر به نامهها نزدیک است (یا برعکس انتخاب نامهها آن قدر به عکسها نزدیک است) که آدمی حیران میماند که مگر نویسنده به چه تعداد عکس و نامه دسترسی داشته که توانسته در بین آنها به چنین مجموعه و گلچینی برسید؟
کتاب با دوران کودکی و معرفی خانواده آنتون و شهر محل زندگی آنها آغاز میشود. وقتی عکسی از کودکی آنتون و خانواده او میگذارد، بعد از معرفی تکتک آنها نامهای از آنتون را میآورد که در آن خطاب به برادرش، آلکساندر، دربارهی «کودکی» مینویسد: «بچهها مقدس و پاکاند. حتی نزد راهزنان و تمساحها مقام فرشته را دارند… .»
دوران کودکی و نوجوانی با خوشی میگذرد و خواندن شاهکارهای ادبی جهان و بعد نوبت به رفتن به مسکو میرسد؛ مسکویی که دل و دین از آنتون ربوده است: «به مسکو بیا! بدجوری عاشق مسکو شدهام. کسی که یک بار به مسکو عادت کرده باشد هرگز این شهر را ترک نمیکند. من برای همیشه مسکویی شدم.» سپس در دانشکده پزشکی دانشگاه مسکو نامنویسی میکند؛ انتخابی که هیچگاه از آن پشیمان نشد و در کنار تحصیل، کم کم شروع کرد به چاپ آثارش. تصاویری از خیابانهای مسکو، مردم عادی، دانشکدهی پزشکی… همه و همه محیط زندگی آنتوان را نشان میدهند و تصویرسازی درباره او را راحتتر میکنند.
چخوف جوان سخت کار میکند. تا ۵ صبح بیدار میماند و برای مجلات مینویسد. از نظر مالی مشکلی ندارد (فعلاً). خوب میخورد و خوب مینوشد و خوب میپوشد. عکسها خوشتیپی او را نشان میدهند. «یک گوشت اضافه در بدن ندارد.» کمی بعد اما به مشکل مالی هم برمیخورد: «نوشتن جز اینکه تحلیلم ببرد، هیچ عایدی برایم ندارد. صد روبلی که ماهانه میگیرم تمام صرف خورد و خوراک میشود و من حتی پول ندارم کت خاکستری و مندرسم را کنار بگذارم و کتی بخرم… داستانهایم خالی از لطف نیستند و خیلیها عقیده دارند که از لحاظ فرم و محتوا از داستانهای دیگر بهترند. آنها به من عنوان طنزپرداز درجه یک را دادهاند… امابه نظر من دست و پنجه نرم کردن با سوزاک بهتر است از پولدادن بابت یک چیز فرومایه… بگذریم. مرده شورشان را ببرد. عجالتاً با همین کت مندرسمان ول بگردیم. خودم را روی پزشکی متمرکز کردهام. نجات در آن است.»
در بعضی صفحات، تصویر نامهها یا سندی آورده شده است. برای مثال تصویر جلد اولین مجموعه داستان چخوف. در یکی از صفحات وقتی موضوع به فارغالتحصیلی چخوف مربوط میشود، عکسی از آنتون و همدورهایهای او میبینیم و همراهش یکی از نامههای او در همین باره آورده میشود و صفحه بعد گواهینامه پزشکی و عنوان رساله دکترای او: دکتر آنتون پاولوویچ چخوف.
روزها میگذرند و حالا دکتر چخوف برای نخستین سفرش به پترزبورگ آماده میشود. عکسهایی از ایستگاه راهآهن نیکولاوس پترزبورگ حال و هوای آن روزها را بهتر نشان میدهد. سالهای موفقیت آنتون فرا میرسد (۱۸۸۵-۱۸۹۰). بزرگراههای سنپترزبورگ، رستورانها، تالارهای رقص، بارها، مجامع ادبی، همه و همه نشان از جلال و شکوه زندگی جدید چخوف دارند؛ زندگیای که قرار بود در آن آدمهای جدید و معروف و نویسندههای طراز اول وارد شوند. عکس تک تک این افراد با چهرههای روسیِ جدی و زمختشان در فصل «موفقیت» چخوف آورده میشود. برخی از این ارتباطها هم رابطهی بیمار و پزشک است و در این باره نامههایی بین چخوف پزشک با بیمارانش رد و بدل میشود.کارت ویزیت چخوف نیز از آن عکسهای نابی است که حال خواننده را خوش میکند.
حالا نمایشنامههای چخوف به روی صحنه میروند و بازیگران و دستاندرکاران این نمایشها برای بازی در آنها سرودست میشکنند. اوریون پوسترهای نمایش را هم ضمیمه میکند. حالا آنتوان با دوستان یا خانوادهاش به سفرهای تفریحی میرود و تجربههایش را گستردهتر میکند. اما هنوز حسی تلخ وجود دارد: «… یک خروار کاغذ نوشتهشده، جایزه فرهنگستان… در همه اینها حتی یک سطر نیست که در چشمان من اهمیت جدی ادبی داشته باشد. انبوهی کار در شرایط غیرعادی، اما کاری که برای لحظه ای جدی باشد میانشان وجود ندارد… خیلی دوست دارم به مدت پنج سال به گوشهای بخزم و روی اثری پرزحمت و جدی کار کنم. باید بیاموزم. باید همه چیز را کاملا از نو شروع کنم….» و حالا فرصت آموختن از نو فرا رسیده است: سفر به ساخالین. «متاسفم از اینکه احساساتی نیستم وگرنه میگفتم باید به زیارت مکانهایی مثل ساخالین رفت همان طور که ترکان به زیارت مکه میروند… .» رفتن به ساخالین و دیدن اردوگاهها و تبعیدگاهها و زندانها و مشکلات ساکنان آنها آنتون را دگرگون میکند. چخوف در این مراکز به اندازهی سه رسالهی دکترا مطلب مینویسد و اطلاعات جمع میکند و حتی از مردم سرشماری میگیرد. این آنتون با آنتون پیش از سفر تفاوت دارد: «چقدر از حقیقت به دور بودید وقتی میکوشیدید مرا از رفتن به ساخالین منصرف کنید!… چه آدم کسلکننده و یبسی بودم اگر میگرفتم در خانه مینشستم. اینکه آیا این سفر مرا پختهتر کرده یا عقلم را پرانده خدا میداند!»
حالا چخوف در آستانهی سفرهایش به غرب اروپاست و میخواهد دنیا را ببیند. تصاویر ایستگاههای معروف و قدیمی اروپا اکنون پیش نظر خوانندهها قرار دارد. بلیتهای آنتون تاریخ و مقصد دقیق سفرهای او را نشان میدهد. وین زیبا هوش و دل آنتون را میرباید. حالا او شروع به نوشتن نامه برای خانواده یا دوستانش میکند و سفرهایش را شرح میدهد. زیباترین خاطرات را از ونیز دارد. غرق تفریح و بازی است و حتی خطاب به برادرش مینویسد که «شما میگویید ما در فقر زندگی میکنیم و او رولت بازی میکند. من به شما حق میدهم که بکشیدم.» سفرهای لذتبخش تمام میشود و نویسنده و پزشک جوان باید به مسکو برگردد. پرترههای آنتون گذر عمر او را نشان میدهند که هرچه میگذرد زیباتر و مردتر میشود. خانواده در کنار هماند و دوستان هوای آنتوان را دارند و به او سر میزنند: «ثروتمند آن نیست که پول زیادی دارد بلکه آن کسی است که در این لحظه امکان زندگیکردن در این محیط پرشکوه را بیاید….» داستانها و نمایشنامههای جدید آنتون چاپ میشوند. اداره سانسور برای حذف برخی جملات برای چخوف تلگراف میفرستد و میگوید کجا را حذف کند. چه خوب که تلگرافها موجودند. دیدار با تولستوی هم محقق میشود و خاطرهای بینظیر را برای آنتون میسازد. کم کم سروکلهی یک بیماری هم پیدا میشود: «پزشکان زائدهای را در ششها تشخیص دادند و مقرر کردند که شیوهی زندگیام را تغییر دهم. اولی را میتوانم بفهمم اما دومی برایم غیرقابل فهم است. چون تقریبا غیرممکن است… .»
بسیاری از نامهها خطاب به آ. سووربن سردبیر روزنامه عصر جدید نوشته است که در اغلب آنها آنتون شکایت میکند از اتفاقاتی که بر او افتاده یا شرح میدهد که چه انتظاراتی دارد (همکاریای که چند سال بعد از سوی آنتوان قطع میشود). حالا که بیماری هم مزید بر علت شده باید در روستا زندگی کند و داستانهایش را از آنجا پست کند. سفر به نیس اروپا هم ممکن است یاریدهنده باشد و سرفههای خونی او را درمان کند. کشمکشی هم با امیل زولا (نویسندۀ شهیر فرانسوی) پیش آمده که آنتون در نامههایش شرح میدهد. حال جسمیاش که بهتر میشود به مسکو برمیگردد؛ به جایی که عمیقاً دوست دارد: صحنه تئاتر مسکو. عکسهای تئاترها جالب و درخور توجهاند. ماکسیم گورکی هم در این فصل، همراه آنتوان است. چخوف موقعیت ممتازی دارد و در صحنه ادبی و هنری روسیه یکهتازی میکند. اما… واپسین سالهای عمر کوتاهش خیلی زود میرسد.
در همین سالهاست که با الگای هنرپیشه ازدواج میکند. ازدواج میکند چون «اولاً سنش از ۴۰ بیشتر شده، ثانیاً الگا متعلق به خانواده خوبی است و ثالثاً اگر ضرورتی به جداشدن از او باشد فوراً جدا میشود.» الگا زنی مستقل بود، درآمد خودش را داشت و همین خیال آنتون را راحت میکرد. «همه چیز مثل قبل خواهد بود.»
فراز و فرودهای زندگی مشترک کوتاهشان همراه با سوءتفاهم های جزئی سپری میشود و آخرین سال عمر آنتون فرا میرسد: ۱۹۰۴. نامههای غمانگیز، عکسهای کسالتآور و بیمار، رخوت، وصیتها و سفارشها، خداحافظیها و در نهایت، مرگ عزیز و دلخواه که آنتون هیچگاه از آن نمیترسید. خاکسپاری آنتون شلوغ برگزار میشود و دفتر زندگی او بسته میشود.
کتاب زندگی چخوف پایان مییابد و تصاویر هنوز دم نظر خواننده است. گویی چخوف را از نزدیک دیده باشیم یا به سفری طولانی به روسیه رفته باشیم و تمام مکانهای زندگی و کار او را دیده باشیم.
نکتهای که درباره خواندن و دیدن این کتاب به ذهن میرسد این است که بهتر است خواننده اطلاعاتی درباره زندگی چخوف از قبل داشته باشد و برخی از آثار او را خوانده باشد تا خواندن این نامهها و دیدن عکسها برایش روشنتر باشد. برای تحقیق و شناخت تکمیلی آنتون چخوف این کتاب، بهترین منبع است. بهخصوص که تمام اطلاعات آن، دست اول و مستقیم هستند و بدون واسطه به خواننده منتقل میشوند. نکتهی آخر اینکه دیدن این همه عکس و سند به ما یادآوری میکند که گردآوری این قبیل اطلاعات بعد از مرگ انسانهای مشهور و چهرههای ادبی چه قدر اهمیت دارد؛ کاری که هیچ گاه در ایران انجام نگرفت و ارزشش دانسته نشد.