سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

درست وسط زندگی عادی

درست وسط زندگی عادی


تاکنون 3 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

ما تقریباً در همه‌ی روزهای بعد از سرطان نورا همراهش هستیم؛ از اول کتاب تا تقریباً یک چهارم پایانی. اصلی‌ترین نکته‌ای که به آن پی می‌بریم این است که کمی تا قسمتی معمولی یک پنجره‌ی جدید باز کرده. پنجره‌ای که تا الان تعداد کمی از ما از طریق آن نگاه کرده‌ایم و پنجره‌ی جدید یعنی جذابیت و جذابیت یعنی روی خوش خوانندگان نوجوان و غیرنوجوان به آن کتاب.

کمی تا قسمتی معمولی

نویسنده: باربارا دی

مترجم: محبوبه نجف‌خانی

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۳۰۴

ما تقریباً در همه‌ی روزهای بعد از سرطان نورا همراهش هستیم؛ از اول کتاب تا تقریباً یک چهارم پایانی. اصلی‌ترین نکته‌ای که به آن پی می‌بریم این است که کمی تا قسمتی معمولی یک پنجره‌ی جدید باز کرده. پنجره‌ای که تا الان تعداد کمی از ما از طریق آن نگاه کرده‌ایم و پنجره‌ی جدید یعنی جذابیت و جذابیت یعنی روی خوش خوانندگان نوجوان و غیرنوجوان به آن کتاب.

کمی تا قسمتی معمولی

نویسنده: باربارا دی

مترجم: محبوبه نجف‌خانی

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۳۰۴

 


تاکنون 3 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

کتاب‌ها و فیلم و سریال‌های زیادی درباره‌ی سرطان ساخته شده است که شخصیت داستان یک دفعه می‌فهمد که سرطان دارد و با چالش بزرگی روبه‌رویش مواجه می‌شود. کتاب کمی تا قسمتی معمولی اما با آن کتاب‌ها و فیلم‌ها فرق دارد. نورا دوسال با سرطان خون دست و پنجه نرم کرده و حالا باید به زندگی قبلی‌اش برگردد. جایی که فکر می‌کنیم لابد دیگر همه چیز خوب و خوش است!

کسی که سرطان را پشت سر می‌گذارد آدم خوش‌شانسی است لابد؛ یا شاید هم یک آدم قوی. هرچه که باشد بالاخره از پس این چالش بزرگ برآمده و حالا بهتر از قبل است! اما با ماجرای نورا که همراه شویم می‌فهمیم که دوران بعد از بهبود #سرطان هم اگر سخت‌تر از قبلش نباشد؛ آسان‌تر نیست! نورا که دوسال از مدرسه را سعی کرده با معلم خصوصی جبران کند حالا پا می‌گذارد وسط زندگی عادی. دوباره مدرسه و دوستان همیشگی‌اش؛ با این تفاوت که مامان و بابایش به صورت افراطی نگران سلامتی‌اش هستند و بهترین دوستش دیگر آن‌قدرها هم با او صمیمی نیست!

 

راستی، داشتم فکر می‌کردم که اوضاعم به هم ریخته و با سرعت لاک‌پشت کتاب می‌خوانم! کتابی که دردست داشتم کند پیش می‌رفت و هیچ اتفاق خاصی داخلش نمی‌افتاد. آخر سر گذاشتمش کنار و باخودم گفتم بگذار از ترجمه‌های خانم نجف‌خانی و نشر افق چیزی بخوانم؛ و خب چی بهتر از کمی تا قسمتی معمولی؟! شاید بامزه باشد اما تا آمدم شروعش کنم؛ تمام شد! و خوشحال بودم از این که مشکل سرعت لاک‌پشتی از من نبوده. اسم محبوبه نجف‌خانی را که به عنوان مترجم می‌بینم به یاد مجموعه‌ی جودی دمدمی می‌افتم.

کوچک‌تر که بودم اصلا برایم مهم نبود نویسنده و مترجم کتاب کیست؟ اوایل از طرح جلد جودی خوشم آمد و  بعد شدم مشتری پروپاقرصش. خانم نجف‌خانی مثل همیشه کتاب را بدون عیب ترجمه کرده. روان و دقیق. راستش کل مدتی که کتاب در دستم بود (که فهمیدید آنقدرها هم مدت زمان زیادی نبود!) مراقب بودم جلد سفیدش کثیف نشود. البته که شاید رنگ سفید برای این کتاب بهترین رنگ است؛ من این‌طور فکر می‌کنم!

روایت نورا بیشتر در مدرسه می‌گذرد. در گیرودار مسائل دانش‌آموزی آن هم از دیدگاه یک نوجوان. که حتما نمونه‌هایش را زیاد خوانده‌اید. همراه با دنبال کردن قصه‌ی نورا، شما یک پا روان‌شناس حسابی می‌شوید. اتفاقاتی که در ذهن نورا می‌گذرد را بی‌کم و کاست می‌خوانید و هرلحظه در جریانید که در ذهنش چه می‌گذرد. دنیای پیرامونش حسابی عوض شده. به قول خودش او دوست ندارد در مدرسه یک «دختر سرطانی» باشد که حالا بعد از دوسال برگشته.

 

دختری که موهایش کم‌پشت است و هیچ‌کس نمی‌داند دقیقا چطور باید رفتار کند که مودب به نظر بیاید. آیا باید از او بپرسند «سرطانت چطور بود؟» یا بگویند: «گذشته را بی خیال؛ مهم الان است که حالت حسابی خوب شده!»

خیلی‌ها، حتی مشاور مدرسه هم جرئت نمی‌کند از کلمه‌ی سرطان استفاده کند. همه می‌گویند: «بیماری‌ای که قبلاً داشتی…» یا «مریضی‌ات الان بهتر شده یا نه؟» زنی که در مدرسه خودش را مشاور نورا معرفی می‌کند به او می‌گوید که اگر «مشکل»ی” پیش آمد در هر شرایطی توی اتاقش هست تا به نورا کمک کند. نورا با خودش می‌گوید: سرطان، اسمش سرطان است! خودتان هنوز آن کلمه را نگفته‌اید. وقتی خودتان حتی نمی‌توانید آن کلمه را به زبان بیاورید، چطور می‌خواهید شرایط من را برای دیگران توضیح دهید؟

من سرطان داشتم خانم کاسترو. اگر این کلمه را با صدای بلند به زبان بیاورید مطمئن باشید سنگ نمی‌شوید!

 نورا برای دورشدن از ظاهر سرطان باید دست به کار شود. معلم‌ها به اشتباه او را آقای جوان صدا می‌زنند و این اصلاً اتفاق جالبی به نظر او نمی‌آید. تلاش او برای اینکه مامان بابایش را در هر زمینه‌ای مخصوصاً سوراخ کردن گوشش برای گوشواره‌هایی که نشان دهند او یک خانم جوان است این را نشان می‌دهد که برآمدن از پس مشکلات بعد از سرطان خودش مقوله پیچیده‌ای است. نورا همیشه در هر مسئله‌ای اجازه‌ی پدر و مادرش را لازم دارد و برای گرفتن این اجازه گریه و قهر نمی‌کند؛ حرف می‌زند و از آن‌ها هم می‌خواهد که با او حرف بزنند.

در مورد خواسته‌هایش و دلیل موافقت یا مخالفت‌شان. حرف زدن باعث می‌شود خیلی از مشکلات حل شود! می‌گوید همه چیز عادی است و سرطان مثل دره‌ای که زیرپایش باز شود، او را در خود می‌کشد. او در کل روایت کتاب کمی تا قسمتی معمولی تمام تلاشش را می‌کند که از دره نجات پیدا کند و اوضاع را تا می‌تواند، مثل قبل عادی کند. در تلاش برای یک زندگی عادی!

 

عجیب است نه؟! کتاب کمی تا قسمتی معمولی را که می‌خوانید در هر لحظه خودتان را جای او یا هرکس که در مواجهه با اوست می‌گذارید. تا قبل از خواندن این کتاب من هم فکر می‌کردم هیچ‌وقت نباید مدام بیماری یک نفر را به او یادآوری کرد. مخصوصا اگر در اسم بیماری‌اش ط دسته دار باشد که انگار دسته‌اش کوبیده می‌شود توی سر آدم!

شاید این‌ها را یک نفر باید به هرکس یاد بدهد نه؟ اینجاست که می‌گویند گول عنوان» رمان نوجوان» را نخورید. این کتاب را همه‌ی بزرگ‌سال‌ها هم می‌توانند بخوانند. بزرگ‌ترهایی که فرزندی دارند که با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند، یا آن‌هایی که دختر یا پسرشان بیماری را پشت سر گذاشته یا…

نکته‌های برجسته‌ی کتاب فقط در بیماری سرطان خلاصه نمی‌شود. نورا باید دوست‌های جدیدی پیدا کند. روابطی که در مدرسه ایجاد می‌کند البته ناخودآگاه به بیماری‌اش مربوط می‌شود، اما خود مسئله‌ی پیدا کردن دوست یا هرچیزی که مربوط به آن شود یکی دیگر از همین نکات برجسته است. نورا بیماری‌اش را از دوست جدیدش پنهان می‌کند. وقتی نتوانی در مورد یک چیز حتی فکر کنی، چه انتظاری می‌رود که تازه درباره‌اش با یک نفر دیگر هم صحبت کنی؟ آن هم دوست جدیدی که کم‌کم به تو علاقه‌مند هم شده.

تو هم همین‌طور. رسیدیم به نکته برجسته‌ی بعدی. مسئله‌ای که کمتر پیش می‌آید نویسنده‌ای سمت‌اش برود. نورا به گریفین، همان همکلاسی جدیدش، علاقه‌مند شده. نورا نمی‌خواهد لااقل از نگاه گریفین دختری به حساب بیاید که از سرطان نجات پیدا کرده. شاید بهتر باشد گریفین او را «همان دختری که نقاشی‌اش خوب است» یا «دختری که خوره‌ی ماجراهای اساطیر باستانی یونان است» بشناسد. اینجاست که افکار نورا حسابی به کار ما می‌آید.

جملاتی که داخل کتاب به صورت ایتالیک نوشته شده همه‌ی آن چیزی است که از نگاه ما پنهان است و در ذهن نورا می‌گذرد. حالا در نوشته‌ی کتاب می‌توانیم آن‌ها را هم بیابیم.

ما تقریباً در همه‌ی روزهای بعد از سرطان نورا همراهش هستیم؛ از اول کتاب تا تقریباً یک چهارم پایانی. درقسمت آخر اما نویسنده از اتفاقات روزانه گذشته. انگار روایت را کمی تندتر می‌کند و فقط به نکته‌های کلی یک روز می پردازد تا برسد به قسمت آخر.

از نظر بعضی شاید این یک اتفاق خوب باشد و پرهیز از اضافه‌گویی. اما من دوست داشتم بیشتر کنار نورا باشم. اصلی‌ترین نکته‌ای که به آن پی می‌بریم این است که کتاب کمی تا قسمتی معمولی یک پنجره‌ی جدید باز کرده. پنجره‌ای که تا الان تعداد کمی از ما از طریق آن نگاه کرده‌ایم و پنجره‌ی جدید یعنی جذابیت و جذابیت یعنی روی خوش خوانندگان نوجوان و غیرنوجوان به آن کتاب.

 

  این مقاله را ۲۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *