چهل سالگی؛ «جسارتی» که میبینیم!
پرداختن به کشمکشهای یک زن متاهل و البته مادر در آستانه چهلسالگی به خودی خود جذاب و پُرکِشش است؛ چه برسد به اینکه پای داغ عشقی قدیمی و ناکام هم به داستان باز شود تا صفت جسارت هم قرین جذاب بنشیند. ناهید طباطبایی عمیق میبیند، اما ساده روایت میکند. او به اصل قصه گفتن وفادار میماند و به مخاطبش احترام میگذارد و با بیراهه رفتن و دست انداختن خواننده آزار نمیرساند.
پرداختن به کشمکشهای یک زن متاهل و البته مادر در آستانه چهلسالگی به خودی خود جذاب و پُرکِشش است؛ چه برسد به اینکه پای داغ عشقی قدیمی و ناکام هم به داستان باز شود تا صفت جسارت هم قرین جذاب بنشیند. ناهید طباطبایی عمیق میبیند، اما ساده روایت میکند. او به اصل قصه گفتن وفادار میماند و به مخاطبش احترام میگذارد و با بیراهه رفتن و دست انداختن خواننده آزار نمیرساند.
پرداختن به کشمکشهای یک زن متاهل و البته مادر در آستانه چهلسالگی به خودی خود جذاب و پُرکِشش است؛ چه برسد به اینکه پای داغ عشقی قدیمی و ناکام هم به داستان باز شود تا صفت جسارت هم قرین جذاب بنشیند. با این حساب ملات برای نوشتن داستانی پیچیده و پر رمز و راز مهیاست.
اما ناهید طباطبایی در مقام نویسنده بیآنکه خودش را اسیر پیچیدگیها کند و به ورطه زیادهگویی و ملال بیفتد، راحتتر و سادهتر از آن چه فکرش را بکنیم، «چهل سالگی» را برایمان روایت میکند؛ آنقدر ساده و صمیمی که سخت بشود تا خواندنِ آخرین برگْ کتاب را زمین بگذاریم و از «مشاهده» زندگی آلاله، فرهاد و شقایق با حضور غریبه – آشنایی به نام هرمز دست بکشیم! مشاهده؟ چهلسالگی را میخوانیم در حالی که «میبینیم»! خاصه اینکه میدانیم علیرضا رئیسیان هم فیلمی با اقتباس از این کتاب با بازی لیلا حاتمی، محمدرضا فروتن و عزتالله انتظامی ساخته است. فیلمی که تفاوتهای عمدهای با «چهلسالگی» ناهید طباطبایی دارد.
واقعیت اینکه خواندن چهل سالگی بیشتر از «خواندن»، دیدن و تصویر کردن است؛ به عبارت بهتر این کتاب، فیلم است. هر برگ که خوانده میشود، قابلیت این را دارد که تصویرش در ذهن خواننده ساخته شود؛ حتی صدا، بو و رنگ کاراکترها و وسایل موجود در داستان هم گاهی شنیده میشود، به مشام میرسد و به چشم میآید؛ مثل صدای اعتراض ناگهانی آلاله از بد نوازی یکی از اعضای گروه، مثل صدای حرکت آرشه بر تارهای ویلونسل، مثل بوی سوپی که آلاله میخواهد برای خانم شیرازی بپزد و یا رنگ گلهای روسری او …
جسارت شاید نکته قابل اتکای روایت ناهید طباطبایی از چهلسالگی است. جسارت نه در مواجهه کلیشهای زنان با سن و سالشان، تغییرات جسمی و ظهور و بروز نخستین چین و چروکها، خشکی ماهیچهها و صدای تقْ تقِ مفاصل … که البته داستان با همین نشانهها آغاز میشود. آنچه روایت را از گرداب موضوعات پیشپاافتاده و معمولی نجات میدهد، باز شدن پای یک عشق قدیمی به ماجراست. عشقی که از قضا به گذشته زن- مادر خانواده مربوط است و نه همسر- پدر. عشقی که در واقع موتور محرک زن برای عبور از چهلسالگیاش میشود. جسارتی که درست یک سال بعدش در رمان «من چراغها را خاموش میکنمِ» زویا پیرزاد هم نمود پیدا میکند. عشقی که میتواند تابو و ممنوع باشد و دردسر بیافریند.
اتفاق مهمتر در «چهل سالگی» روایتِ روابط یک خانواده جمع و جور و سالم و شرح مواجهه آنها با بحران است. خانوادهای که نه تنها از کاه کوه نمیسازد، که کوه بحران را، سادهتر از حد تصور در جامعهای متعصب و خشن پشت سر میگذارد (گرچه حرفی از خشونت و تعصب موجود در فضا نیست، اما همه ما میدانیم در چه فضایی زندگی میکنیم و از چه جامعهای حرف میزنیم. گوش اغلب ما به خبرهای فرزندکشی، زنکشی و همسرکشی کمابیش آشناست). ما روایت خانوادهای را میخوانیم که همه اعضایش با هم حرف میزنند، با چالشها و بحرانهای عاطفیِ کمترْ متعارف و مرسومشان مواجه میشوند. آن را حذف نمیکنند به این معنی که وجود ندارد. آنها مشکل پیش آمده را میبینند و مهمتر اینکه پنهانکاری و لاپوشانی نمیکنند. همه اعضا حتی فرزند جوان خانواده هم در جریان بحران قرار میگیرند و هر کدام تلاش میکنند گوشه کار را بگیرند و مسئله را حل کنند که حل هم میکنند.
خانواده سه نفره آلاله از شک و تردید مبرا نیستند. آنها مثل همه آدمهای دیگر به هم شک میکنند، اما در شک نمیمانند. از شکْ نفرت و کینه نمیآفرینند. مستقیم و بیکنایه با هم حرف میزنند تا تردیدها برطرف شود. آنها از تردیدهایشان نمیهراسند و آن را گناهی نابخشودنی نمیپندارند. آنها در صلح با خود و جهان اطراف خود به هم فرصت میدهند و اعتماد میکنند تا گرمتر از قبل به هم عشق بورزند. این خانواده برای حفظ زندگیشان زور نمیزنند و زور نمیگویند، اما تلاش میکنند و دست هم را میگیرند؛ گاهی با حضورشان و گاهی با عدم حضورشان.
از قضا جسارت بیشتر «چهلسالگی» آنجایی به چشم میآید که فرهاد (همسر – پدر خانواده) آگاهانه و به هوای ماموریت خانه را ترک میکند تا آلاله با کمک شقایق برای مواجهه اول با بحران هرمز آماده شود. یا در جایی دیگر که حتی فرهاد هم در موقعیت میزبانی قرار میگیرد و در خانهاش با هرمز این غریبه – آشنا روبه رو میشود. این جزییات است که «چهلسالگی» را بیشتر از هر صفتی، لایق صفت جسور میکند. شاید همین جسارت کمنظیر است که «چهلسالگی» را از سال ۷۹ که برای نخستینبار منتشر شده تا امروز به چاپ نوزدهم هم رسانده است.
جای خالی روایتهای ساده و سرراست نظیر «چهلسالگی» در بلبشوی ادا و اطوارهای پیچیدهنویسی و ملالآور این روزها که به اسم ضدِ داستان به ما خوانندگان قالب میکنند، بیش از پیش حس میشود.
خواندن «چهل سالگی» و یا حتی مرور دوبارهاش برای گذر از این معرکهی ناخوشْ خوشایند است. ناهید طباطبایی عمیق میبیند، اما ساده روایت میکند. او به اصل قصه گفتن وفادار میماند و به مخاطبش احترام میگذارد و با بیراهه رفتن و دست انداختن خواننده آزار نمیرساند.