در راه کوه یا در راه زندگی؟
در راه کوه، داستانی زیبا و دلنشین از ماریان دوبوک است که با ترجمهی خوب رضی هیرمندی، به زبان فارسی برگردانده شده است. این داستان، دربارهی زندگی صحبت میکند. یا به عبارت بهتر، مسیری که در طول زندگی خودمان طی میکنیم. قدمهایی که برمیداریم، دوستیهایی که شکل میدهیم و کارهایی که انجام میدهیم و در نهایت، تاثیری که از خودمان به جا میگذاریم؛ تاثیری هرچند نامحسوس اما عمیق و ارزشمند.
در راه کوه، داستانی زیبا و دلنشین از ماریان دوبوک است که با ترجمهی خوب رضی هیرمندی، به زبان فارسی برگردانده شده است. این داستان، دربارهی زندگی صحبت میکند. یا به عبارت بهتر، مسیری که در طول زندگی خودمان طی میکنیم. قدمهایی که برمیداریم، دوستیهایی که شکل میدهیم و کارهایی که انجام میدهیم و در نهایت، تاثیری که از خودمان به جا میگذاریم؛ تاثیری هرچند نامحسوس اما عمیق و ارزشمند.
بعضی از داستانها هستند که به عمق قلب و جانمان فرو میروند. بعضی از داستانها را نمیتوان به سادگی فراموش کرد. شاید به این خاطر که این داستانها، از زبان ما حرف میزنند. دستشان را روی همان دغدغهای که ما داریم گذاشتهاند و دقیقاً گره کوری را که در ذهن ما به مشکل تبدیل شده است، باز میکنند. آنوقت یک نفر، یک گوشهی دیگر دنیا وقتی لابهلای قفسههای کتابفروشی میچرخد، آن کتاب را میبیند. بهتر بگویم: انگار آن کتابِ داستان، صدایش میکند. کتاب در راه کوه از همین داستانها است.
این داستان، خود خود زندگی است. خیلی راحت از زندگی میگوید و توضیح میدهد که زندگی این است: بالا و پایین دارد، سختی و آسانی دارد، دوست پیدا میکنی، دوست از دست میدهی، یکی دستت را میگیرد، دست یکی را میگیری و خلاصه از اتفاقاتی میگوید که میتواند زندگی را تحت تاثیر قرار بدهد.
در راه کوه دربارهی خانم بجر، گورکنی، است که هر هفته به کوه نزدیک خانهاش میرود. او در مسیر کوهنوردی خودش، دوستان زیادی دارد. با همهی آنها خوش و بش میکند. به آنهایی که گم شدهاند کمک میکند تا راهشان را پیدا کنند و برای آنهای دیگر، قارچهای خوشمزه و غیرسمی انتخاب و جمع میکند. خانم بجر، حواسش به همهجا هست.
وقتی میبیند یک گربهی کوچک از دور او را میپاید، سراغش میرود و از او میخواهد تا همراهش باشد. هرچند گربه کوچولو باور نکند که طی کردن مسیر کوه و رسیدن به قلهی آن، در توان موجودی به آن کوچکی باشد. به هر حال خانم بجر او را همراهی میکند و حواسش هست تا گربه کوچولو، کمکم باور کند که میتواند به قله برسد. هرچند رسیدن به قله ساده نباشد، هرچند در مسیر به دوراهیهای زیادی بربخورند و هرچند گاهی خسته شوند و نیاز داشته باشند فقط یک گوشه بنشینند. حتی بدون آواز خواندن و خوشی کردن.
ماریان دوبوک در کتاب در راه کوه از یک استعارهی قدیمی اما همچنان پرکاربرد استفاده کرده است: مسیر زندگی که سخت و دشوار و طولانی است. رسیدن به قله و نشستن آن بالا با تمام سربالاییهایی که باید طی کرد. انتخاب کردن مسیر از بین دوراهیهایی که بهشان میرسیم و خوش و بش کردن با تمام آنهایی که در راه میبینیم. آنهایی که خستهاند، گم شدهاند، انتظار چیزی را میکشند، به همراهی نیاز دارند و یا فقط خیلی ساده، منتظر ما بودند. اما این کتاب، چه ویژگیهای دیگری دارد؟
در راه کوه، پر است از رفتارهای همدلانه و کوچک و بزرگ خانم بجر که زندگی آرامی را برای خودش و اطرافیانش فراهم میکند. مثل کمک کردن به لاکپشتی که به کمک احتیاج دارد. سلام کردن به آنهایی که هر یکشنبه میبینیشان و کمکم به دوستانت تبدیل میشوند. پیدا کردن قارچ برای آن دوستی که خوراکش قارچ است.
آواز خواندن برای اینکه به دوست ناامید و غمگینت روحیه بدهی و از همه مهمتر، اجازه دادن به دیگران برای اینکه خودشان، هر تصمیمی که دوست دارند، بگیرند. تو آنجایی، تجربه داری و خیلی چیزها را میدانی. اما آن تجربهها را به زور و با فشار به دیگران نمیگویی. بلکه راه را برایشان باز میکنی تا ذره ذره، تجربه کنند، انتخاب کنند، پای انتخابهایشان بایستند و البته تو هنوز آنجایی. برای اینکه اگر دوستت کمکی خواست، سریع دستی برسانی.
شاید یکی از بهترین بخشهای این کتاب اطلاعاتی باشد که لابهلای داستان، گنجانده شدهاند. از اسم شخصیت اصلی داستان به انگلیسی گرفته تا اطلاعاتی بامزه درباره قارچهای سمی و غیر سمی که اینجا و آنجا رشد میکنند و به آدم چشمک میزنند.
مثلا در یک پینوشت میخوانیم:« Badger بجر اسم خاص و همینطور اسم حیوانی است که در فارسی به آن رودک یا گورکن میگویند.»

کمی که در داستان پیش میرویم چیزهای دیگری هم میبینیم: تکه چوبهایی که در راه روی زمین افتادهاند و میتوانند نقش یک عصای خوب برای کوهنوردی را برای ما ایفا کنند. روزهای تعطیل در کشورهای دیگر و سنگها و برگهایی که جاهای مختلف کوه پیدا میشوند. و در نهایت توصیف شاعرانهی نگاهی که میتوان از بالای قله به زمین زیر پا داشت.
داستان کتاب در راه کوه، با یک پایان قابل حدس و البته زیبا تمام میشود. زیباییاش آنجاست که میتوانی پایان داستان را حدس بزنی. اما در انتها، باز هم راضی هستی و لبخند میزنی. چون حدست درست از آب درآمده است و یکی از جنبههای خاص زندگی را نشانت داده است. همانی که ناشناخته، ترسناک یا حتی غمانگیز است. اما اینجا، خیلی نرم در داستان قرار گرفته است. بدون اینکه ترسی به دلت بیندازد یا اندوهی به غصههایت اضافه کند.
نویسنده کتاب در راه کوه، ماریان دوبوک، نویسنده و تصویرگر کانادایی است که کتابهایش تابهحال به بیست و پنج زبان در دنیا ترجمه شدهاند. مترجم کتاب، رضی هیرمندی، نویسنده و مترجم پرکار ایرانی است که برای کتابهایش جوایز بسیاری را هم از آن خود کرده است. از میان آثاری که او به زبان فارسی ترجمه کرده است، میتوان به مجموعه آثار شل سیلوراستاین اشاره کرد.
اگرچه در گروهبندی سنی کتاب، مخاطبان آن، بالای هفتسالهها ذکر شدهاند، اما این داستان میتواند هم برای کوچکترها و هم برای بزرگترها جذاب باشد. متن کتاب طولانی نیست. از این رو جایی برای نگرانی از خسته شدن بچهها باقی نمیماند. تصاویر کتاب هم پر از ریزهکاریهایی هستند که حسابی توجه را به خودشان جلب میکنند. چه چیزی بهتر از این؟