قدم زدن در هوای عطر تامسون و والنسیا
«خرس ماه» یا خرس سینه سفید، گونهای از خرسهای آسیایی است که هنوز در بخشهایی از ایران وجود دارد. خرسی تیره رنگ که علامتی شبیه به وی انگلیسی یا هلال ماه سفید روی سینهاش دارد و متاسفانه در خطر انقراض است. نویسنده با انتخاب هوشیارانهی این گونه، سعی برآگاهیرسانی و حفظ محیط زیست و طبیعت ایران داشته است. از سویی توجه خاص به اقلیم جنوب، عقاید و اعتقادات آنها و نگاه بومی و معرفی منطقه، مخاطب را به خوبی با آن حال و هوا آشنا میکند.
«خرس ماه» یا خرس سینه سفید، گونهای از خرسهای آسیایی است که هنوز در بخشهایی از ایران وجود دارد. خرسی تیره رنگ که علامتی شبیه به وی انگلیسی یا هلال ماه سفید روی سینهاش دارد و متاسفانه در خطر انقراض است. نویسنده با انتخاب هوشیارانهی این گونه، سعی برآگاهیرسانی و حفظ محیط زیست و طبیعت ایران داشته است. از سویی توجه خاص به اقلیم جنوب، عقاید و اعتقادات آنها و نگاه بومی و معرفی منطقه، مخاطب را به خوبی با آن حال و هوا آشنا میکند.
کتاب خرس ماه داستانی روان و خوشخوان، با موضوع زیست محیطی برای گروه سنی نوجوانان است. داستان دو خواهر به نامهای «سامیه» و «سمیره» که یک سال اختلاف سنی دارند؛ اما این نزدیکی سن و صمیمیت بسیار، حرکات و رفتارشان را شبیه به دوقلوها کرده است. آنها به همراه پدر خود در یکی از شهرهای جنوبی ایران زندگی میکنند. جایی که پر از عطر درختهای پرتقال تامسون و والنسیاست.
در یکی از روزهای فصل جمعآوری محصول، خواهرها متوجه دو بچه خرس می شوند که به سراغ پرتقالهای باغشان آمدهاند. اگرچه اول میترسند اما بعد شیفتهی معصومیت، شیرینی و حرکات بامزهی بچه خرسها میشوند و به «خالو موسی» یعنی پدرشان اصرار میکنند که بچه خرسها را در گوشهی باغ و پیش خود نگه دارند؛ لااقل یکی از آنها را… اما خالو موسی که مرد با تجربهای است دخترها را توجیه میکند که توله خرسها باید حتماً پیش مادرشان باشند. مثل خود آنها که مادرشان را از دست دادند و حالا دوست ندارند بههیچوجه جدای از هم زندگی کنند.
در بخشی از کتاب خرس ماه می خوانیم:
خالو موسی گفت: «کدومتون دوست داره بره میناب، پیش خاله صفیه بمونه؟»
سامیه و سمیره سرشان را انداختند پایین. خالو موسی گفت: «این زبون بستهها هم لنگهی شما. طاقت دوری همدیگه ندارن که… دق می کنن…»
سامیه با غصه گفت: «یعنی مادرشون کجا رفته؟»
سمیره لبش را گاز گرفت: «نمرده باشه یه وقت…»
«سامیه» و «سمیره» که چندی پیش مادرشان را از دست دادهاند، با بچه خرسهای کوچکِ بیمادر همذاتپنداری میکنند و غصهدار میشوند. از اینرو برای پیدا کردن مادر توله خرسها با پدر خود همراه میشوند. خالو موسی نگران است که نکند بلایی سر مادر بچه خرسها آمده باشد! از طرفی خرس مادری که تولههای کوچکی دارد حتماً به خاطر دوری از بچههایش بسیار خشمگین است و این خطری برای ساکنان بومی منطقه محسوب میشود.
چرا که هر ساله پیش میآید که مردمان باغدار رودان و میناب و حاجی آباد و دیگر شهرهای استان هرمزگان با خرس ماه یا خرس بلوچی روبهرو شوند.
خالو موسی تصمیم میگیرد هر چه سریعتر با محیطبانی تماس بگیرد. آنها را در جریان حضور دو توله خرس قرار بدهد، تا بلکه بتوانند به دنبال خرس مادر بگردند. موازی با این گرهی داستانی، «بدری» دوست و دختر هم سن و سال دخترها، دچار عارضهی پوستی شدیدی روی صورتش است. از این رو به مدرسه نمیآید و صورتش را با شال می پوشاند. پدر بدری «خالو خِدِر» بر اساس آنچه از قدیمیها و طبیب هندی شنیده تصور میکند که اگر دخترش کمی از زهلهی خرس مصرف کند، شفا می یابد.
وقتی بچه خرسها ناپدید میشوند، بدری که خود بچه خرسها را دیده و مهر آنها را به دل دارد، تمام این اطلاعات را در اختیار خالو موسی و محیطبانان قرار میدهد تا بتوانند جان خرسها را نجات دهند. حالا «خالو خدر» و «ماشو» مظنونهای اصلی ماجرا هستند. آن هم در شرایطی که یک دارت بیهوشی در محل نگهداری خرس ها پیدا شده…
خالو موسی میگوید که بدری باید در بیمارستان مداوا شود نه به وسیلهی کشتن خرس! و این حرفها خرافاتی بیشتر نیستند. محیطبان هم تاکید میکند که متاسفانه مردمان ناآگاه هنوز هم خرسها را به خاطر پوست و دل و جگر و روغن و پنجههایشان از بین می برند، آنقدر که نسلشان در حال انقراض است. در اینجا نویسنده توانسته به خوبی یک موقعیت حساس داستانی خلق کند. اینکه چطور می شود روبهروی خرافات عوام ایستاد و بهطور جدی از خطر انقراض حیوانات در معرض تهدید جلوگیری کرد.
«خرس ماه» یا خرس سینه سفید، گونهای از خرسهای آسیایی است که هنوز در بخشهایی از ایران وجود دارد. خرسی تیره رنگ که علامتی شبیه به وی انگلیسی یا هلال ماه سفید روی سینهاش دارد و متاسفانه در خطر انقراض است. نویسنده با انتخاب هوشیارانهی این گونه، سعی برآگاهیرسانی و حفظ محیط زیست و طبیعت ایران داشته است. از سویی توجه خاص به اقلیم جنوب، عقاید و اعتقادات آنها و نگاه بومی و معرفی منطقه، مخاطب را به خوبی با آن حال و هوا آشنا میکند.
در بخشی دیگر از کتاب خرس ماه می خوانیم:
«خالو موسی آهسته گفت: «گزارش لازم نیست، تولهها رفتن…»
خواهرها لرزیدند. جیغ زدند: «بابا»
بابا شانه بالا انداخت: « شاید ننهشونه پیدا کردن…سه تایی با هم رفتن..»
آقای صفدری گفت: «یی دختر یه چیز دیگه میگه…»
بدری خودش را جمعوجور کرد.
خالو موسی پرسید: «بدری! خالو تو چیزی میدونی؟»
بدری ساکت ماند. لبهایش میلرزیدند. با بغض گفت: «میخوان بکشنشون…»
آقای صفدری خم شد جلوی بدری و گفت: «آروم باش دختر جون…کی میخواد بکشه؟»
بدری گفت: «میخوان زهله شون در بیارن…طبیب هندی گفته.»
همگی گیج شده بودند. اشک از چشمهای بدری راه گرفت روی گونههایش.
بدری گفت: «بابام و ماشو دزدیدنشون. دیشب داشت به مامانم میگفت. میگفت طبیب هندی تو میناب گفته زهلهی خرس درمون مریضیه…»
بعد حرفش را خورد و ساکت شد.