تفکیک مرز سیاهی و روشنی؛ بنفش مایل به لیمویی
بنفش مایل به لیمویی؛ یک بازیگر زن که در چند دهه پیش ممنوعالکار شده، همراه تنها دخترش -و بدون همسر- از ایران رفته. حالا سالها بعد در پاریس -جایی که توانسته به عنوان یک هنرمند دیده شود و نام و جایگاهی پیدا کند- در دیداری با همسر سابقش و همسر و فرزند او به مرور زندگیاش میپردازد. داستان یاسمن خلیلیفرد از معدود رمانهای ایرانی است که روایتگر زندگی سخت هنرمندان سینما و تئاتر ایران در دهه 60 شمسی است.
بنفش مایل به لیمویی
نویسنده: یاسمن خلیلیفرد
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۳۵۱
شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۴۰۴۲۹۳
بنفش مایل به لیمویی؛ یک بازیگر زن که در چند دهه پیش ممنوعالکار شده، همراه تنها دخترش -و بدون همسر- از ایران رفته. حالا سالها بعد در پاریس -جایی که توانسته به عنوان یک هنرمند دیده شود و نام و جایگاهی پیدا کند- در دیداری با همسر سابقش و همسر و فرزند او به مرور زندگیاش میپردازد. داستان یاسمن خلیلیفرد از معدود رمانهای ایرانی است که روایتگر زندگی سخت هنرمندان سینما و تئاتر ایران در دهه 60 شمسی است.
بنفش مایل به لیمویی
نویسنده: یاسمن خلیلیفرد
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۳۵۱
شابک: ۹۷۸۶۲۲۰۴۰۴۲۹۳
یک بازیگر زن که در چند دهه پیش به علت شایعاتی که پیرامون بازی همیشگیاش به عنوان نقش اصلی در کارهای یک کارگردان مرد وجود داشته ممنوعالکار شده، همراه تنها دخترش -و بدون همسر- از ایران رفته. حالا سالها بعد در پاریس -جایی که توانسته به عنوان یک هنرمند دیده شود و نام و جایگاهی پیدا کند- در دیداری با همسر سابقش و همسر و فرزند او به مرور زندگیاش میپردازد.
از همین خلاصه کوتاه و بسیار ساده شده داستان کتاب بنفش مایل به لیمویی، حتماً به ذهن بسیاری از کسانی که علاقمند و پیگیر سینمای ایران بودهاند، نام چند شخصیت واقعی و مهم سینمای ایران در دهه 60 بهخاطر میآید. اما آیا منظور نویسنده بازگشایی زندگی شخصی و خصوصی چند هنرمند معروف ایرانی است؟ خودش به این سوال جواب منفی داده.
اما جدا از شباهتهای بسیار به ماجرایی واقعی (که از نظر من نکته منفی به حساب نمیآید) چه چیز دیگری میتواند علت جذب خوانندهی بیخبر از عالم سینما و تئاتر بشود یا متن را خواندنی کند؟ یا درحقیقت چه چیزی میتواند حد متمایزکننده خواندن ماجراهای زندگی خصوصی چند هنرمند (که همیشه خوراک رسانهها بودهاند و اِی..خود ما هم از خواندنش بدمان نمیآید!) و یک رمان ادبی شود؟ قاعدتاً شیوه بیان ادبی و لایه محتوایی زیرین اثر.
با اینکه شخصیت اصلی داستان، «شیانه» (همان بازیگر زن سالهای دور) است اما همه داستان از زبان او روایت نمیشود. بخشهای مختلف کتاب، دو راوی دیگر هم دارند: «نادر» (کارگردان و هنرپیشه و همسر سابق شیانه) و «آیدا» (همسر فعلی نادر) که زمانی علاقمند به سینما بوده، و حالا؟ راستش حالا حالش از هرچه هنرمند و سینماست بهم میخورد! این تکه به درد آن مادرانی میخورد که دخترانشان را برای ازدواج نصیحت میکنند: هنرمند جماعت به درد زندگی نمیخورد!
روایت هر سه نفر در زمان حال است، یعنی دورانی بعداز چند دهه که نادر همراه زن دومش به بهانه ادامه تحصیل پویا (پسرشان) به پاریس آمده تا شیانه به آنها کمک کند. چرا میگویم بهانه؟ چون نادر به قصد دیگری هم آمده، انگار برای تسویه حساب با همه زندگی و گذشتهاش آمده، و یک نمایشنامه هم همراهش دارد. نمایشنامهای که میخواهد شیانه در آن بازی کند، همسری که همیشه در کارهای رقیب ذهنی نادر بازی کرده.
اما این فقط وضعیت نادر نیست، آیدا هم با اینکه آمدن به این سفر را قبول کرده اما در میانه یک زندگی فروپاشیده است و گویا این سفر تیر خلاصیست که برای گرفتن تصمیم آخر به زندگی مشترکشان میزند.
برخلاف تصور «موعظ» (کارگردان معروف سینما و تئاتر که علت اصلی ماجراهای روی داده در زندگی شیانه و نادر حول محور او میچرخد و در پاریس حضور دارد)، راوی هیچ بخشی نیست گرچه در اکثر بخشهای داستان حضور دارد، حضوری پررنگ و سرنوشتساز. حضور هنرمندی که دیگر نه تنها تئاتر را کنار گذاشته بلکه انگار با زندگی هم قهر کرده است و در گوشهای از پاریس مغازه فروش سرویس بهداشتی به راه انداخته.
این شیوه روایت با شخصیتهایی که حضور مستقیم یا غیر مستقیمشان را در داستان میبینیم، به جذاب شدن فرم داستانی کتاب کمک کرده. در کنار این فرم جذاب نباید از نثر پاکیزه و توصیفات ریزبینانه خلیلیفرد غافل شد. او وقتی از زبان نادر مینویسد، به کاراکتر مردانه شخصیتش توجه دارد و در ساخت شخصیت آیدا و شیانه با ظرافت دو نوع از زنانگی را به تصویر میکشد.
اگر توضیحات بالا را نمره مثبت در شیوه بیان داستانی کتاب بنفش مایل به لیمویی بدانیم، میرسیم به بخش مهم محتوایی داستان.
در وهله اول چیزی که به چشم میخورد، نگاه، تلاش و مشکلات زنی است که میخواهد هنرمند باشد، هنرمند باقی بماند. این هم یک استعداد غریزی است هم یک انتخاب. اما در هرحال او را در برابر بسیاری از مشکلات قرار میدهد، مشکلاتی که به طور مشخص بهخاطر زن بودن باید با آنها دست و پنجه نرم کند. آیا یک زن که میخواهد حیات هنریاش باقی بماند، حق دارد از خانواده، از زادگاهش، از فرم عادی زندگی بِکَند و برود؟
یا شاید به عبارت بهتر دنیای بیرون میپذیرد که برای او هنرش مثل نفس کشیدن ضروری است و به جایی میرسد که باید انتخابی انجام دهد که هزینهاش بسیار است؟ این سوالی نیست که من بخواهم جواب بدهم و نویسنده هم چنین قصدی نداشته. نویسنده فقط تلاش کرده با توصیف این زندگی از زوایای مختلف پرسشی جدی را در ذهن ما شکل بدهد که اگر یک زن بخواهد به هنرش وفادار بماند درگیر چه مسائل بیرونی و درونی خواهد شد؟
و اگر گمان میکنید که چنین پرسشی برای یک هنرمند مرد نیز صادق است (که هست) باید بدانید که شدت و فشار ماجرا و لاجرم عوارض جنبیاش بسیار متفاوت است. زنی که میخواهد هنرمند باقی بماند با چیزهای بسیاری باید گلاویز شود، از تعریفی که از همسری و مادری وجود دارد تا تردیدها و نیازها و چالشهای درون خودش.
اما در همین لایه زیرین داستان، بخش دیگری هم وجود دارد که آن را متمایزتر میکند. بخشی از درگیریهای شیانه بخاطر حضور در زمانهایست که هنرمندِ زن بودن چارچوبهای بسیاری دارد. داستان خلیلیفرد روایتی از شرایط هنرمندان سینما و تئاتر در دهه 60 شمسی است. دورانی که از پس انقلاب 57 قواعد و قوانین بسیاری به سینما که توانسته بود بعداز فروکش کردن شور و خشم انقلابی باقی بماند، سوار بود. دورانی که چهرهسازی مذموم شمرده میشد، ستارهسازی از زنان ناپسند بود، اگر نمای درشتی از چهره زن در تصویر سینمایی میآمد باید بدون هیچ رنگ و لعابی میبود تا گمان استفاده ابزاری نباشد.
هنوز چندسالی مانده بود تا با ساخت فیلم «عروس» و دیدن چهره آرایشکرده و مدروزپسند نیکی کریمی مردم کرور کرور به سینماها بریزند و انقلاب دومی در سینما روی دهد! ناگفته پیداست که در چنین فضایی شیوه کار و ارتباط هنرمندان هم به شدت زیر ذرهبین بود، هر رفتار و گفتار مورد بازخواست قرار میگرفت و ممنوعالکار شدن به سادگی صورت میپذیرفت. از ماجراهای هنرمندان سینما و تئاتر در آن دوران در داستانهای ایرانی کمتر نشانی میبینیم و داستان خلیلی فرد از این جهت به گمان من بسیار با ارزش است که در دل یک داستان خواندنی به ثبت وقایع دهه 60 پرداخته. مثل این بخش که شیانه برای نجات از ممنوع الکار شدن به دیدار شخصی رفته که گرهگشاست:
«روسری را میکشم جلو. دادخواه در سکوت زل زده است به من. میخواهد با سکوتش حرفش را به من حالی کند. برگهای را جلویم نگه میدارد: ببین خانم، این یه دستوره! دستور که میدونی چیه؟ میدانم. خوب میدانم. سر تکان میدهم: بله. میدونم. برگه را میگیرد پایین: طبق این برگه و اون مهر و امضای پایینش، شما نمیتونی کار کنی خانم شیانه. صدایش اکو دارد، انگار پیچیده باشد توی دره. انگار همه اینها صحنهای از یک فیلم باشد… میخواهم حرف بزنم.
میخواهم دهانم را باز کنم و هرچه روی دلم مانده خالی کنم سر جناب دادخواه! چه میشود اگر بگویم کار کردن حق من است و کسی نمیتواند حق طبیعیام را از من بگیرد؟ چرا باید ساکت بنشینم تا هر چه میخواهند بارم کنند و آخرش بگویند شما را به خیر و ما را به سلامت؟ مگر چه خطایی از من سر زده؟»
شیانه زنی است که احساس میکند با بقیه فرق دارد، تلاش او برای حفظ شخصیت مستقلش به عنوان یک زن بازیگر، تنهایی عمیق و چالشهای فراوان برایش ایجاد کرده. شاید بتوان پرسید که اگر او در زمانه و و مکان دیگری به دنیا آمده بود آیا بازهم درگیر چنین مشکلات و مسائلی میشد؟ درهرحال شیانه یک جنگجو است و حتی در پایان داستان نیز وارد جنگ دیگری میشود، جنگ پیدا کردن خودش که انگار میان آن جنگ بزرگی که در همه این سالها مجبور به انجامش شده، از یاد رفته.
بد نیست اشارهای هم به نام کتاب داشته باشیم که وامدار تفکر آیداست. در جایی از کتاب میگوید که از نوجوانی عادت داشته مقاطع و وقایع و حتی آدمهای مختلف زندگیاش را با رنگها از هم جدا کند. اما: «حالا انگار دیگر رنگها را نمیبینم. دیگر نمیتوانم مرز سیاهی و روشنی را تفکیک کنم. زندگیام خاکستری شده؛ یک خاکستری تیره، یا شاید هم رنگی ناشناخته؛ مثلا بنفش مایل به لیمویی.»
یادم نرود این را هم اضافه کنم: رنگ پرده آشپزخانه شیانه هم زرد است. آیدا متنفر است از این رنگ زرد لیمویی!
2 دیدگاه در “تفکیک مرز سیاهی و روشنی؛ بنفش مایل به لیمویی”
خیلی رمان خوبیه پنج ستاره از نظر من داره
پس امیدواریم در قسمت بالای مقاله امتیاز خودتون به کتاب را ثبت کرده باشید