در باب تفاوت وطنپرستی و ملیگرایی و عشق به میهن

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی

مائوریتسیو ویرولی، نویسنده و متفکر برجستهی ایتالیایی ضدفاشیست، سعی دارد در این کتاب، میهن پرستی را به شکلی تاریخی در سخن پیامبران، شاعران و مبلغان عشق به میهن به نحوی تاریخی جستجو کند. او معتقد است ارزشهای لیبرالیسم به اندازهی کافی برانگیزاننده نیست که بتواند مردم را در مقابل کمونیسم، فاشیسم و نازیسم متحد کند. به بیانی او بنیان نظرات عامهی مردم غیرمتخصص در امر اندیشهی سیاسی را بر مبنای چیزی جدای از منطق و استدلالات آزادیخواهانهی لیبرالیستی میداند و ریشهی آن را در اعماق وجود و احساسات افراد جستجو میکند. به زبان ساده او به دنبالی زبانی رتوریک برای میهنپرستی است که همگان بتوانند با آن همدلی داشته باشند.
برای عشق به میهن؛ جستاری در باب وطنپرستی و ملیگرایی
نویسنده: مائوریتسیو ویرولی
مترجم: مهدی نصرالهزاده
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۹۴
شابک: ۹۷۸۶۲۲۷۵۵۴۵۵۷
مائوریتسیو ویرولی، نویسنده و متفکر برجستهی ایتالیایی ضدفاشیست، سعی دارد در این کتاب، میهن پرستی را به شکلی تاریخی در سخن پیامبران، شاعران و مبلغان عشق به میهن به نحوی تاریخی جستجو کند. او معتقد است ارزشهای لیبرالیسم به اندازهی کافی برانگیزاننده نیست که بتواند مردم را در مقابل کمونیسم، فاشیسم و نازیسم متحد کند. به بیانی او بنیان نظرات عامهی مردم غیرمتخصص در امر اندیشهی سیاسی را بر مبنای چیزی جدای از منطق و استدلالات آزادیخواهانهی لیبرالیستی میداند و ریشهی آن را در اعماق وجود و احساسات افراد جستجو میکند. به زبان ساده او به دنبالی زبانی رتوریک برای میهنپرستی است که همگان بتوانند با آن همدلی داشته باشند.
برای عشق به میهن؛ جستاری در باب وطنپرستی و ملیگرایی
نویسنده: مائوریتسیو ویرولی
مترجم: مهدی نصرالهزاده
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۹۴
شابک: ۹۷۸۶۲۲۷۵۵۴۵۵۷

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی

«چندان نیازی به گفتن نیست که وقتی از رکن ملیت [ملی گرایی] سخن میگوییم مرادمان نوعی خصومت بیمنطق نسبت به بیگانگان نیست؛ یا نمیخواهیم برخی خصوصیات مهمل را صرفاً به جهت ملی بودنشان عزیز داریم؛ یا از اخذ آنچه سایر کشورها آنها را نیک یافتهاند پرهیز کنیم. در جمیع این جهات، شاهد آنیم مللی که واجد قویترین روح ملی بودهاند اتفاقاً کمترین ملیت را داشتهاند.
وقتی از ملیت سخن میگوییم، مرادمان رکن همدلی است نه دشمنی؛ مرادمان رکن اتحاد است نه رکن انفصال. منظورمان احساسی از نفع مشترک در بین کسانی است که در ذیل حکومتی یکسان زندگی میکنند، و درون مرزهای طبیعی یا تاریخی یکسانی محاط هستند.
منظورمان آن است که این یا آن بخش از اجتماع نباید خودش را، در نسبت با بخش دیگر، همچون بیگانگان تصور کند؛ اینکه آنها باید رشتهی پیوندی که آنها را به هم وصل میکند عزیز دارند؛ اینکه باید احساس کنند یک جمهور، یا مردمی واحد هستند؛ اینکه باید احساس کنند سرنوشتشان به هم بسته است؛ هر بدی که به هریک از هممیهنانشان برسد به آنها نیز میرسد؛ و نمیتوانند با بریدن حلقههای وصل، خودشان را، به نحوی خودخواهانه، از هرگونه تصدیع و قلق مشترک آزاد سازند.»
–جان استوارت میل، نظام منطق
اغلب در پژوهشها و همچنین زبان عامه «عشق به میهن» (وطنپرستی Patriotism) و «وفاداری به ملت» (ملی گرایی Nationalism) به عنوان عبارات مترادف به کار میروند. اما مائوریتسیو ویرولی، نویسنده و متفکر برجستهی ایتالیایی ضدفاشیست، در کتابش، «برای عشق به میهن»، میخواهد نشان دهد که این دو مفهوم اساساً دو مفهوم متفاوتاند و یکسانانگاری آنها موجب آسیبهای جبرانناپذیری در ساحت اندیشهی سیاسی شده است.
«از زبان وطنپرستی در طول اعصار و قرون، برای تقویت یا برانگیختن عشق به نهادهای سیاسی و شیوهی زندگیای استفاده شده که پشتیبان آزادی مشترک یک جمهور هستند، عشقی که همان عشق به جمهوری است. از طرف دیگر، زبان ملی گرایی نخستین بار در اروپا، در اواخر قرن هجدهم، برای دفاع از، یا تحکیم، وحدت و همگونی فرهنگی، زبانی و قومی یک جمهور ساخته شد. دشمنان «وطنپرستی جمهوریخواهانه» خودکامگی، استبداد، ظلم و سرکوبی و فساد هستند، در حالی که دشمنان «ملیگرایی»، آلایش فرهنگی، گونهگونی و ناهمگونی، عدم خلوص نژادی و پراکندگی اجتماعی، سیاسی و فکریاند.»
ویرولی تذکر میدهد که تمایز حیاتی این دو مفهوم در اولویتهای آنهاست: «برای وطن پرستان، ارزش اصلی جمهوری است و آن شیوهی آزاد زندگی که جمهوری بدان رخصت میدهد.
برای ملی گرایان اما، ارزشهای اصلی عبارتاند از وحدت معنوی و فرهنگی مردم. در نوشتههای بنیانگذاران ملیگرایی مدرن، جمهوری یا رد میشود یا به عنوان موضوعی که واجد اهمیت ثانوی است تلقی میگردد.
وطنپرستان و ملی گرایان نه فقط آرمانهای متفاوتی را به عنوان موضوعات در خور مهر و عشق ما توصیه کردهاند («جمهوری» در مورد وطنپرستان و «ملت» به عنوان وحدتی فرهنگی و معنوی در مورد ملی گرایان)، بلکه به جد کوشیدهاند انواع متفاوتی از مهر و عشق را نیز به ما تزریق یا در ما تقویت کنند. عشقی رئوف و بخشنده در مورد وطن پرستی و نوعی وفاداری نامشروط یا نوعی دلبستگی انحصاری و تماموکمال در مورد ملی گرایان.»
در طول تاریخ اندیشه متفکران زیادی تلاش کردهاند تمایزی درخور میان این دو مفهوم قائل شوند. برای مثال جورج اورول در نوشتهی خود با عنوان «در باب ملیگرایی» بیان میکند:
«ملیگرایی را نباید با وطنپرستی خلط کرد. از هردوی این واژهها به طور معمول به شیوهای چنان مبهم استفاده شده که دربارهی هر تعریفی از آنها میتوان چونوچرا کرد؛ اما به هر روی لازم است که آنها را از هم تفکیک کنیم، چون در اینجا دو ایدهی متفاوت، و بعضاً حتی متضاد، در کار است.
وقتی از «وطن پرستی» حرف میزنم، منظورم دلسپاری کامل به یک مکان خاص و شیوهی خاصی از زندگی است که فرد باور دارد بهترین شیوه در جهان است، اما هیچ میل و آرزویی برای تحمیل آن به مردم دیگر ندارد. وطنپرستی بنابر ماهیت خود، چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ فرهنگی، تدافعی است. از سوی دیگر اما، ملی گرایی از تمنای قدرت جداییناپذیر است. هدف همیشگی و ماندگار هر فرد ملی گرا کسب قدرت بیشتر و اعتبار بیشتر است، نه برای خودش بلکه برای ملت یا واحد مشابه دیگری که او تصمیم گرفته فردیت را در آن غرق و محو سازد.»
اما ویرولی ضمن ارجنهادن به چنین تلاشهایی، این تلاشها را تا حدی گمراهکننده قلمداد میکند. او معتقد است که مدافعان وطنپرستی آن را به عنوان شکلی از دلسپاری و سرسپردگی درک نکردهاند، بلکه باید گفت که آنها از حرمت، رأفت و شفقت سخن گفتهاند. در واقع در اینجا تفاوت تماماً اصطلاحشناختی نیست، بلکه متضمن تفسیری متفاوت از هیجانات است که هستهی وطنپرستی را میسازند:
برای فرد وطنپرست، موضوعِ عشق و شفقت، جمهوری و توانایی زیستن آزاد در مکانی خاص بود. در مورد ملی گرایی نیز، هرچند تعریف کردن آن به عنوان تمنای قدرت برای ملت به یقین در مورد بسیاری از متفکران ملیگرا صادق است، اما این تعریف، فیالمثل، برای ملی گرای برجستهای مانند «هردر» نامناسب خواهد بود.

بنابراین مشخص است که مراد ویرولی از میهنپرستی چیزی فراتر یا حداقل متفاوت از میهنپرستی مستدل است. ویرولی برخلاف بسیاری از اندیشمندان تلاش دارد زبانی را برای میهنپرستی معرفی کند که بیش از آنکه بر پایهی استدلال باشد، متکی بر احساس و شفقت است.
او گمان میکند که مردم غیرمتخصص هرگز با نظریات استدلالی و منطقی در باب موضوعی چون میهنپرستی برانگیخته نمیشوند و میهنپرستان هم احساسشان به میهن را به این شکل درک نمیکنند. از این رو سعی دارد در این کتاب، میهنپرستی را به شکلی تاریخی در سخن پیامبران، شاعران و مبلغان عشق به میهن به نحوی تاریخی جستجو کند.
او معتقد است ارزشهای لیبرالیسم به اندازهی کافی برانگیزاننده نیست که بتواند مردم را در مقابل کمونیسم، فاشیسم و نازیسم متحد کند و به زعم او آن قدر هم همدلانه نیست که بتواند افراد را به همدلی بیشتر با یکدیگر وادار کند. به بیانی او بنیان نظرات عامهی مردم غیرمتخصص در امر اندیشهی سیاسی را بر مبنای چیزی جدای از منطق و استدلالات آزادیخواهانهی لیبرالیستی میداند و ریشهی آن را در اعماق وجود و احساسات افراد جستجو میکند.
او معتقد است که این درست کاری است که فاشیستها در ایتالیا کردهاند و از این احساسات به نفع خود بهره جستهاند. به زبان ساده او به دنبالی زبانی رتوریک برای میهنپرستی است که همگان بتوانند با آن همدلی داشته باشند و هم برانگیزانندهی احساسی قوی باشد که بتوان از آن مقابل عوامفریبان و شیفتگان تمامیتخواهی ملی گرایانه و غیرملیگرایانه بهره جست:
«خلط کردن وطنپرستی و ملی گرایی با یکدیگر افزون بر آنکه به لحاظ تاریخی غلط است، تأثیرات عملی مهلکی نیز دارد. در صورتی که به نحوی شایسته فهم گردد، زبان وطنپرستیِ جمهوریخواهانه میتواند همچون پادزهری قدرتمند در مقابل ملیگرایی عمل کند. همچون زبان ملی گرایی، وطنپرستی جمهوریخواهانه نیز آشکارا ماهیت رتوریک دارد؛ هدف این زبان احیای، تقویت و هدایت هیجانات یک جمهور خاص با یک هویت فرهنگی و تاریخی به خصوص است، نه آن که معطوف به کسب موافقت، یا رضایت سرد و معقول عاملان عقلانی غیرشخصی باشد.
تکاپوی زبان مزبور در جهت تحکیم و تقویت علقههایی مانند عشق، یا تفاخر، به سنت فرهنگی یا سرنوشت مشترک یک جمهور است. دقیقاً به این دلیل است که وطنپرستی جمهوریخواهانه با ملی گرایی در زمین، یا عرصهی واحدی که همان عرصهی هیجانات و خاصبودگی است رقابت کرده و به جای محاجههای سراسر عقلانی از محاجههای رتوریک استفاده میکند، حریفی رعبانگیز برای ملی گرایی است.
وطنپرستی روی علقههای مودت و همبستگی چنان کار میکند که گویی، در فرایندی استحالهگون، خواستار تبدیل آنها به نیروهایی است که پشتیبان آزادیاند، نه آنکه محرک حذف یا اعمال خشونت و ستیزهجویی باشد. وطنپرستی جمهوریخواهانه به ایتالیاییها یا آلمانیهایی که میخواهند ایتالیایی یا آلمانی بمانند نمیگوید که بایسته است همچون شهروندانِ جهان فکر و عمل کنند، یا آنکه همچون عاشقان مفاهیم بینامونشان آزادی و عدالت بیندیشند و اقدام نمایند.
بلکه به آنها میگوید، شایسته است به شهروندان ایتالیایی یا آلمانیای تبدیل شوند که خود را ملزم به دفاع و بهبودی جمهوری خودشان میدانند، و نیز ملزم به زندگی آزادانه به طریقی که دلخواهشان است، و این مطلب را به کارگیری تصاویر متأثرکنندهای میگوید که به خاطرات مشترک ارجاع میدهند و نیز با نقل داستانهای پرمعنایی که به آرمان جمهوری رنگ و گرما میبخشند.»
ویرولی تلاش میکند تا احساسات میهنپرستانه را در سیر تاریخ بشری پی بگیرد و این جستجو را از یونان باستان آغاز میکند و تا زمان خودش ادامه میدهد. نکتهای که بر آن تاکید دارد این است که در طول تاریخ میهنپرستی همیشه روی دیگر سکهی آزادی بوده است و همچنین قوانین و آداب و سنن پسندیده را هم تضمین میکرده است. در واقع او در بررسی تاریخیاش به نحوی به این نتیجه میرسد که هرزمان در سرزمینی زبان میهنپرستی و عشق به وطن افول پیدا کرده، مردمان آن دیار دچار آشفتگی، فساد و رنج گشتهاند:
«نکتهای که ماکیاولی در گفتارها بارها و بارها بر آن تأکید میکند آن است که عشق به میهن نه فقط محافظ آزادی است، بلکه پشتیبان آداب و رسوم آراسته و پیراسته هم هست. مردم روم به جهت وطنپرستیشان، موفق به تحمیل قوانین خوب در دفاع از آزادی مشترک شدند، امری که به نوبهی خود محرک آداب و رسوم خوب شد.
اما هنگامی که جمهوری فاسد گشت و شهروندان دیگر فضیلتمند نبودند، شهروندان نابکار توانستند قوانینی را تصویب کنند که برای پاسداری از آزادی مشترک طراحی نشده بودند، بلکه هدف از طراحی آنها پیشبرد قدرت خود آن افراد بود. قوانین بد به نوبهی خود هم زندگی عمومی و هم زندگی خصوصی را فاسد کردند و موجب زوال جمهوری شدند. بدن ترتیب، تضعیف وطنپرستی علت از دست رفتن آزادی و نیز انحطاط اخلاقیات بود.»
ویرولی طی این بررسی تاریخی با دقت تمایز وطنپرستی جمهوریخواهانه را از ملی گرایی، که زبانی متأخر میداندش، نشان میدهد و با مثالهای تاریخی فراوان ریشههای این احساس را از دل خاک بیرون میکشد تا نشان دهد که یگانه راه آزادی و زندگی تحت قوانین خوب که تضمینکنندهی آزادی همگان باشد تنها از طریق میهنپرستی و تقویت این زبان رتوریک میسر میشود.
ویرولی در پایان کتابش در موخرهای با عنوان «وطن پرستی بدون ملی گرایی» علاوه بر جمعبندی کتاب، با ارجاع به متفکران مختلف از جمله کارلو روسلی، به سوسیالیستها در مورد اهمیت احساسات میهنپرستانه هشدار داده است که بدون توجه به این احساسات و تقویت آن، هیچگاه آزادی میسر نخواهد شد و یگانه راه مبارزهی کارامد با فاشیسم، میهنپرستی است:
«پیروزی ایدئولوژیکی زبان ملیگرایی، زبان وطن پرستی را حواشی اندیشهی سیاسی امروزی رانده است، و با این حال، وقتی مردمان در نبردهای مختلف برای آزادی درگیر میشوند، وقتی مجبور میشوند به وظیفهی بازسازی ملتهایشان در پی تجارب جنگ و رژیمهای تمامیتخواه مواجه گردند، نظریهپردازان میتوانند عناصری از زبان قدیم وطنپرستی را ذیل رتوریک چیرهی ملیگرایی بازیابند و احیا کنند.
تلاشهای آنها همیشه، هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ نظری، حائز اهمیت است؛ در اکثر موارد، آنها مسیر فکری درستی را که سزاست برای بازسازی زبان وطن پرستی بدون ملی گرایی دنبال شود پیشنهاد میکنند اما لازم است کار بیشتری صورت گیرد؛ جستوجو تمام نشده است.
یکی از مهمترین مثالها در زمینهی کشف دوبارهی زبان وطن پرستی در نوشتههای شهید ضدفاشیست ایتالیایی، کارلو روسلی، میتواند یافت شود. در اثر عمدهاش، «سوسیالیسم لیبرال»، که در سال 1929 در تبعید تألیف شد، روسلی اظهار داشت که نحوهی برخورد سوسیالیستهای ایتالیایی در «بیاعتنایی به والاترین ارزش حیاتی ملی» یک اشتباه سیاسی جدی بوده است.
حتی اگر این کار را «محض خاطر پیکار با… شکلهای بدوی یا منحط یا خودخواهانهی سرسپردگی به میهن» انجام داده باشند، در واقعیت امر، سیاست آنها به احزاب دیگر کمک میکند «که موفقیتشان را بر پایهی بهرهبرداری از اسطورهی ملی کنند».
به دید روسلی، سوسیالیستها از درک این نکته عاجز ماندند که احساس ملی یک سازهی مجرد نظری نیست، بلکه یک هیجان انسانی اصیل و حقیقی است، هیجانی که به ویژه در کشورهایی مانند ایتالیا و آلمان که استقلال ملیشان را دیرتر به دست آوردهاند قوی است. به جای آنکه بکوشند احساس ملی را با بینالمللگرایی (انترناسیونالیسم) جایگزین کنند، سوسیالیستها باید آن را از هرگونه پیوند با کنترل دولتی، ملی گرایی، امپریالیسم و همهی اسطورههای ناظر به اولویت ملی پالوده سازند و آن را به نیروی سیاسی سازندهای تبدیل کنند که برای وحدت اروپا جواب میدهد.
روسلی خط مرزی مشخصی بین وطن پرستی و ملی گرایی میکشد. او وطن پرستی را با دعاوی نسبت به آزادیای که بر شالودهی احترام به حقوق مردمان دیگر بنا شده یکی میانگارد و ملیگرایی را نیز با سیاست قدرتافزاییای که رژیمهای واپسگرا آن را تعقیب میکنند برابر میداند. هردوی این ایدئولوژیها احساس ملی را مخاطب قرار دادند و هردو هیجانات قدرتمندی را در کنترل و زیر فرمان خود داشتند.
درست به همین دلیل، به باور روسلی، از آنها باید علیه یکدیگر استفاده کرد. به جای طرد و نفی آن به عنوان تعصب کور، ضد فاشیستها باید وطنپرستی را در کانون برنامهی خود قرار دهند: به گفتهی او انقلاب ضدفاشیستی «یک وظیفهی وطنپرستانه» است.
ضدفاشیستها برای آنکه وطن پرستی خود را داشته باشند نیازمند تلقی و انگارهای از پاتریا (میهن، وطن) بودند که به طور ریشهای متفاوت با تلقی مورد استفادهی عوامفریبان فاشیست بود. به نوشتهی او، پاتریای ما «با جهان اخلاقی ما و با پاتریای همهی انسانهای آزاد مطابقت دارد»؛ این ارزشی است که با سایر ارزشهای مربوط به ضدفاشیسم کاملاً همخوان و همساز است: کرامت انسانها، آزادی، عدالت، فرهنگ و کار.
فاشیستها ملت و ایتالیا را تجلیل میکنند و بزرگ میدارند؛ ضدفاشیستها نیز باید خودشان را به عنوان طرفداران ملت معرفی کنند و از ایتالیا و ایتالییَت تجلیل کنند و آن را بزرگ بدارند؛ با وجود این، ملت مورد نظر آنها باید ملتی آزاد و گشوده به روی اروپا و جهان باشد، و ایتالیای آنها و ایتالییتشان باید زبدهی ایتالیا را در خود بگیرد و ادغام سازد: ایتالیای ماتزینی، ایتالیای گاریبالدی، ایتالیای پیساکانه؛ ایتالیای ایتالیاییهای متمدن، ایتالیای دهقانان، ایتالیای کارگران و ایتالیای روشنفکرانی که صداقت و ثباتقدمشان را حفظ کردهاند.
وفاداری ضدفاشیستها به این ایتالیا، و فقط به چنین ایتالیایی، تعلق دارد: به نوشتهی روسلی، ما میتوانیم با صدای بلند و با غرور بگوییم که با خائنان به پاتریای فاشیستی هستیم، چون ما به ایتالیای دیگری وفاداریم.
وطن پرستی، شهروندان را در قبال خودشان و در قبال کشورشان مطالبهگر میسازد؛ آنها را ترغیب میکند که در تاریخ کشورشان انگیزه و دلایلی برای تقویت تعهدی نسبت به آزادی پیدا کنند. در تاریخ همهی مردمان، میتوان صداهای آزادیخواه و عدالتطلب را پیدا کرد که پژواکهایشان هنوز در حافظهی مشترک زنده است. نجات دادن آنها از بوتهی فراموشی وظیفهی وطنپرست دلبستهی آزادی و اهل شفقت است.
وطن پرستی مستلزم هیچ گونه بخشودگیای نیست. وطن پرستی به ما رخصت میدهد در همان حال که گاه به نحوی دردناک، به لحاظ معنوی همچنان به کشورمان نزدیک هستیم، هر دو چشم خود را صریح و روشن به همهی گذشته، حال و آیندهی آن بدوزیم. همهی اینها نتیجهی عشق به میهن در نابترین شکل آن است: عشقی که منشأ آن هیجان و تحسین از برای عظمت و شکوه کشورمان نیست، بلکه از درک ضعف و شکنندگی آن میآید. در اینجا انتخاب بین جهانشهرگرایی و وطن پرستی نیست، بلکه بین دو نوع وطن پرستی است: وطن پرستی طالب عظمت و وطن پرستی اهل رأفت و شفقت.
همانگونه که سیمون وی توضیح داده، «فرد میتواند فرانسه را یا برای شکوه و افتخاری دوست بدارد که برای او تضمینکنندهی وجودی مستدام در ظرف زمان و فضا خواهد بود و یا قادر است او را به عنوان چیزی دوست بدارد که، در مقام امری خاکی، ممکن است دیر یا زود نابود گردد و اتفاقاً به همین دلیل بسی گرانبهاتر و ارزشمندتر نیز هست.»