آشناییزدایی از انقلاب فرهنگی
قصد دانیل لزه، استاد چینشناسیِ دانشگاه آلبرت-لودویگ در فرایبورگ آلمان از نوشتن کتاب انقلاب فرهنگی چین تلاشی است برای رهایی از روایات کلیشهای از آن دوران و به تعبیر خودش تاریخی کردن آن. تلاشی که سعی دارد برخلاف توصیه دنگ شیائو پینگ با پرداختن به جزئیات، تفسیری از انقلاب فرهنگی ارائه دهد که نهایتاً در میانهی جهنمِ هولوکاستی و بهشتِ سوسیالیسم غیرمتمرکز قرار میگیرد.
انقلاب فرهنگی چین (1966-1976)
نویسنده: دانیل لِزه
مترجم: واهیک کشیشزاده
ناشر: مهراندیش
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۴۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۳۹۵۸۷۶
قصد دانیل لزه، استاد چینشناسیِ دانشگاه آلبرت-لودویگ در فرایبورگ آلمان از نوشتن کتاب انقلاب فرهنگی چین تلاشی است برای رهایی از روایات کلیشهای از آن دوران و به تعبیر خودش تاریخی کردن آن. تلاشی که سعی دارد برخلاف توصیه دنگ شیائو پینگ با پرداختن به جزئیات، تفسیری از انقلاب فرهنگی ارائه دهد که نهایتاً در میانهی جهنمِ هولوکاستی و بهشتِ سوسیالیسم غیرمتمرکز قرار میگیرد.
انقلاب فرهنگی چین (1966-1976)
نویسنده: دانیل لِزه
مترجم: واهیک کشیشزاده
ناشر: مهراندیش
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۱۴۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۳۹۵۸۷۶
تصویر کلیشهای که از انقلاب فرهنگی چین در ذهنها شکل گرفته، نوجوانان خشمگین و پرسروصدایی است در میانهی خیابان که کتاب سرخ مائو را بالای سرشان تکان میدهند و بختبرگشتهی میانسالی را که کلاه بوقی بر سرش گذاشتهاند، میزنند و تحقیر میکنند. تصویری که گویا «…در آن بر پایهی رهنمود دنگ شیائو پینگ، تاریخ این دوران -با قلمی درشت ولی بدون پرداختن به جزئیات- تشریح شده…» (ص.12)
اما استفاده از قلم درشت و مسکوت گذاشتن جزئیات در روایت بیش از آنکه به کار تاریخ بیاید به کار ایدئولوژی و سیاست میآید.
«برخورد به تاریخ انقلاب فرهنگی هنوز تابع شرط و شروط سیاسی است و بدین سبب در خدمت سادهنگریها و اسرارآمیزی این دوران به همراه سوءتعبیرهای حسرتآمیز گذشته و یا نکوهش بیحساب و کتاب آن سیر میکند.» (ص135) و به همین دلیل است که «تعبیرهای متضاد در شکل افراطی خود از توصیف این جنبش به مثابه هولوکاست از سویی تا دفاع از انقلاب فرهنگی در حکم آخرین تلاش، اگرچه ناکام برای استقرار نظم اجتماعی عادلانه سوسیالیستی در ورای استبداد حزبی مطلقگرا- از سوی دیگر به چشم میخورند…» (ص.10)
قصد دانیل لزه، استاد چینشناسیِ دانشگاه آلبرت-لودویگ در فرایبورگ آلمان از نوشتن کتاب انقلاب فرهنگی چین تلاشی است برای رهایی از روایات کلیشهای از آن دوران و به تعبیر خودش تاریخی کردن آن. تلاشی که سعی دارد برخلاف توصیه دنگ شیائو پینگ با پرداختن به جزئیات، تفسیری از انقلاب فرهنگی ارائه دهد که نهایتاً در میانهی جهنمِ هولوکاستی و بهشتِ سوسیالیسم غیرمتمرکز قرار میگیرد.
تاریخی کردن اما صرفاً با ارائه جزئیات بیشتر امکانپذیر نیست. در واقع پرداختن به جزئیات بیشتر را نباید مقدمهی تاریخی کردن یک رویداد در نظر گرفت. پرداختن به جزئیات بیشتر نتیجهی ضمنیِ برخورد تاریخی با یک رویداد است.
در واقع مورخ برای آنکه بتواند رویداد را در متن تاریخ جای دهد ناگزیر باید ارتباط آن را با وقایع گذشته و آیندهی آن نشان دهد. باید بتواند نشان دهد که از دیدگاه او چه شد که رویداد مورد بحث رخ داد، چه شد که آن گونه رخ داد و طور دیگری اتفاق نیافتاد و در نهایت چه تأثیری بر حوادث بعد از خودش برجای نهاد و برای اینکه موفق به انجام چنین کاری شود، پرداختن به جزئیات شرط لازم خواهد بود.
به بیانی دیگر برای ایدئولوژیزه کردن یک رویداد و بیرون کشیدنش از متن تاریخ کافیست ارتباط آن را با گذشته و آیندهاش قطع کرد و به معنایی آن را بیزمان ساخت و این امر جز از طریق حذف هر چه بیشتر جزئیات امکانپذیر نیست.
اینجاست که میتوان معنای رهنمود دنگ شیائو پینگ را دقیقتر فهمید. فارغ از انگیزههای شیائو پینگ، او به خوبی میدانست برای معرفی انقلاب فرهنگی به مثابهی گسستی در حیات حزب، حذف جزئیات ضروری است.
رویکردی که تا به امروز هم از سوی حزب کمونیست در قبال انقلاب فرهنگی رعایت میشود و باعث شده امروز هم که قریب شصت سال از شروع انقلاب فرهنگی گذشته بسیاری از اسناد مربوط به آن هنوز جزو اسناد طبقهبندی شده باشد و بیانیه حزب که انقلاب فرهنگی را حاصل اشتباهات سیاسی صدر مائو و سوءاستفادهی کمیته چهارنفره دانسته، معیار هر روایتی از آن قرار گیرد.
از طرف دیگر رویکرد منتقدین نظام چین در روایت انقلاب فرهنگی نیز مطابق با رهنمود دنگ شیائو پینگ به نظر میرسد با این تفاوت که بین مائو و کمیته چهار نفره و دیگر اعضای حزب تفاوتی قائل نیست و بر آن است که اثبات کند انقلاب فرهنگی نتیجهی عملکرد بیرحمانهی حزب به رهبری مائو بوده است گیریم که در این میان افرادی از حزب نیز قربانی شده باشند.
(برای آشنایی بیشتر با چنین روایتی می توانید به مقالهی روایتی کلاسیک از انقلاب فرهنگی مراجعه کنید.)
در این میان اما جریان دیگری هم عمدتاً در چین در روایت انقلاب فرهنگی قابل شناسایی است. این جریانِ چپِ نو با مطرح کردن ایدهی تمایزگذاری بین انقلاب فرهنگی رسمی و انقلاب فرهنگی مردمی سعی دارد که بر جنبههای ایدلوژیک و اجتماعی قابل شناسایی در انقلاب فرهنگی تأکید کند و از این طریق راه را بر نفی کامل آن توسط حزب ببندد.
به خصوص با توجه به اینکه چنین روایتی از انقلاب فرهنگی ابزار قدرتمندی برای نقدِ فسادهای اقتصادی و شکلگیری یک طبقه ثروتمندِ رانتیر در اختیارش قرار میدهد. به هر روی آنچه مشخص است پررنگ بودن انگیزههای سیاسیِ پشت هر کدام از این روایات است که موجب شده راویان بر بخشی از واقعیت تأکید کرده و بخشی دیگر را نادیده بگیرند و یا از اهمیتش بکاهند.
دانیل لزه در کتاب انقلاب فرهنگی چین سعی کرده با نقد روایات پیشگفته به مخاطب نشان دهد که چه بخشی از واقعیت در هر کدام از آنها نادیده گرفته میشود و در عین حال روایتی را از انقلاب فرهنگی به دست دهد که از اشتباهات آنها مبرا باشد.
در این راه از دید لزه میبایست در ابتدا، بازه زمانی ده سالهی انقلاب فرهنگی را به چهار بازه کوچکتر تقسیم کرد:
1- مرحلهی اوجگیری از نوامبر 1965 تا اوت 1966 که تنش در دانشگاهها بالا گرفت و اولین نشانههای تلاش برای برکناری کادرهای مهم حزب و ایجاد مبانی سیاسی آغاز انقلاب فرهنگی شکل گرفت.
2- مرحله انقلاب فرهنگی از اوت 1966 تا پاییز 1968 که مرحلهی اصلی جنبش تودهای به رهبری مائو است.
3-مرحلهی سرکوب حکومتی و سلطهی نظامیان از پاییز 1968 تا سپتامبر 1971 که منجر به سرکوب بخش بزرگی از گاردهای سرخ و تسلط نظامیان بر اکثر مناصب حزبی و حکومتی شد.
4-مرحلهی نبرد سیاسی بر سر قدرت پس از مرگ لین بیائو از سپتامبر 1971 تا اکتبر 1976 که جدال بر سر میراث مائو در حزب در گرفت و «فرورفتن فزایندهی مردم به لاک زندگی خصوصی مشخصهی آن بود.» (ص.17)
به علاوه میبایست دلایل بروز انقلاب فرهنگی را در سه دستهی دلایل بررسی کرد:
1-سیاسی ناظر بر جنگ قدرت داخلی بعد از اجرای برنامهی جهش بزرگ به پیش و شرایط سیاست خارجی آن زمان چین بالاخص مشکلات با شوروی بعد از استالین
2-ایدئولوژیک ناظر بر نظرات ایدئولوژیکِ شخص مائو و بحثهای چپ جهانی حول مفهوم و مصداق رویزیونیسم
3-اجتماعی ناظر به شرایط اقتصادی آن روز چین، شکاف اقتصادی و فرهنگی بین شهر و روستا و تأثیر قوانین حکومت بر زیست طبقات مختلف جامعه
در چنین ساختاری است که لزه سعی میکند روایت بدیلش را از انقلاب فرهنگی ارائه دهد و در خلال این روایت، خواننده را در معرض اطلاعات بعضاً جدیدی قرار میدهد. از جمله اطلاعاتی از تفاوت قابل ملاحظهی انقلاب فرهنگی در روستا و شهر که نقیضهی مهمی از تصویر غالب از انقلاب فرهنگی به مثابهی یک انقلاب شهری است.
یا تغییراتی که انقلاب در سیستم آموزشی چین ایجاد کرده که تا به امروز نیز پابرجاست و یا تئوری رد خونی که بخش مهمی از جدالهای ایدئولوژیک مطرح در حین انقلاب فرهنگی را به خودش اختصاص داده بوده است.
روایت لزه در بخشهایی از کتاب انقلاب فرهنگی چین حاوی بصیرتهای درخشانی است که میتواند پایهی روایات نو و بدیعی قرار گیرد. اتفاقی که متأسفانه توسط خود لزه در کتاب انجام نگرفته است.
از آن جمله وقتی است که به تأثیر برکناری خروشچف از قدرت اشاره میکند: «اما سرنوشت خروشچف که در سال 1964 به دست ائتلافی از رقیبان درون حزبی از قدرت برکنار شده بود، نمونه مستقیمی بود که مائو تسه دون را هشیار میساخت.» (صص27 و 28) اختلافات خروشچف و مائو بر کسی پوشیده نیست.
از نگاه مائو و البته بسیاری دیگر از چپها خروشچف نماد تجدیدنظرطلبی بود. کسی که داشت اردوگاه چپ را تبدیل به لجنزاری مشابه اردوگاه راست میکرد.
نفرتِ مائو از خروشچف به خصوص پس از تقبیح اقدامات استالین و امضای پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای با آمریکا پیش از آن که پروژه ساخت بمب اتمی چین به سرانجام برسد، آنچنان بود که خروشف در ادبیات سیاسی چین به فحش تبدیل شده بود و رقبای سیاسی همدیگر را متهم به خروشچف بودن میکردند.
اما اشاره به برکناری او توسط رفقای حزبی اشاره به سطح دیگری از تأثیرگذاری خروشچف بر مائو و دال بر نوعی همذات پنداری با خروشچف توسط مائو است. این تحلیل مشهوری است که مائو از آن جایی که در چین نقش دوگانهی لنین و استالین در شوروی را بازی میکرد، همواره ترس شدیدی از ظهور یک خروشچف چینی داشت و برخی بلافاصله نتیجه میگیرند که سرنوشت غمانگیز لیوشائوچی نتیجهی همین ترس بوده است.
اما اگر تحلیل لزه را بپذیریم به نظر میرسد مائو خودش را علاوه بر لنین و استالینِ چین حداقل گاهی مواقع در قالب خروشچفِ چین هم میدیده که ممکن است قربانی اعضای حزب شود. نگاه کردن به مائو از این منظر میتواند تحلیلهای جدیدی از اقدامات و تصمیمات او به دست دهد که طبعاً راه به روایات جدیدی خواهد داد که منحصر به انقلاب فرهنگی نخواهد بود.
کتاب انقلاب فرهنگی چین گرچه در وجه سلبیاش در نقد روایات موجود از انقلاب فرهنگی موفق است اما در وجه ایجابی و ارائه روایتی بر مبنای تقسیمبندی زمانی چهارگانه و دلایل سه گانهی بالا به موفقیت چندانی دست پیدا نمیکند.
شناسایی دلایل در هر یک از بازههای زمانی به روشنی برای مخاطب صورت نمیگیرد و در ضمن مراحل گذار از یک مرحله به مرحلهی دیگر انقلاب فرهنگی مطابق با تقسیمبندی نویسنده به درستی تبیین نمیشود و به نظر میرسد نویسنده به جای پل زدن بین مراحل مختلف از یکی به دیگری پرش میکند.
همین امر باعث میشود که مخاطب در پایان کتاب به روایتی منسجم از انقلاب فرهنگی #چین که قرار بوده بدیل روایات مورد انتقاد نویسنده باشد، دست پیدا نکند و در عوض با خرده روایتهایی و البته چشماندازهای بعضاً بدیعی مواجه شود که فاقد یک پیرنگ اصلی و چشماندازی واحد است.
اینکه دلیل اصلی این آشفتگی، عدم توانایی نویسنده در انسجام بخشی بر دادهها و شکل دادن به ساختاری منسجم برای معنابخشی به آنهاست یا عدم توانایی ارائهی درست روایتش در قالب کتابی 145 صفحهای است به گونهای که برای مخاطب مفهوم باشد، مشخص نیست.
اما به نظر میرسد پیشاپیش مشخص بوده که نقدِ روایات موجود و به دست دادن روایتی جدید از یک دهه از تاریخ کشوری مانند چین در قالب کتابی با این تعداد صفحات امر بسیار دشوار و دور از دسترسی خواهد بود.