در افلاک باد شدیدی میوزد
کتاب آوای کوهستان دربارهی بحران میانسالی است. از یک سمت دیدنِ شروعِ پایان و از سمت دیگر بیدار شدن امیال و اشتیاق نهفته در بطن جان. شینگو که با خانوادهاش در شهری قدیمی و سنتی زندگی میکند، با شروع سالخوردگی و زوال حافظهاش، همه چیز را در اطراف خود دیگرگون میبیند؛ از طرفی بحران زندگی خانوادگیاش و صدایی که از کوهستان مجاور میشنود و آن را غرشی وهمناک به نشانهی پایان تعبیر میکند. و از طرف دیگر بحران در دنیای درونش که دستخوش خاطرهی یک عشق قدیمی شده؛ و او تبلور این عشق را در همسر پسرش میبیند. یاسوناری کاواباتا، افت و خیزهای بحران پیری و شکافهای بین امیال متضاد را همچون هایکویی آرام، گذرا و جاودانه روایت کرده است.
آوای کوهستان
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: داریوش قهرمان پور
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۹۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۷۶۷۹
کتاب آوای کوهستان دربارهی بحران میانسالی است. از یک سمت دیدنِ شروعِ پایان و از سمت دیگر بیدار شدن امیال و اشتیاق نهفته در بطن جان. شینگو که با خانوادهاش در شهری قدیمی و سنتی زندگی میکند، با شروع سالخوردگی و زوال حافظهاش، همه چیز را در اطراف خود دیگرگون میبیند؛ از طرفی بحران زندگی خانوادگیاش و صدایی که از کوهستان مجاور میشنود و آن را غرشی وهمناک به نشانهی پایان تعبیر میکند. و از طرف دیگر بحران در دنیای درونش که دستخوش خاطرهی یک عشق قدیمی شده؛ و او تبلور این عشق را در همسر پسرش میبیند. یاسوناری کاواباتا، افت و خیزهای بحران پیری و شکافهای بین امیال متضاد را همچون هایکویی آرام، گذرا و جاودانه روایت کرده است.
آوای کوهستان
نویسنده: یاسوناری کاواباتا
مترجم: داریوش قهرمان پور
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۹۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۷۶۷۹
وقتی از ادبیات داستانی ژاپن حرف میزنیم. همیشه اسم دو نفر در صدر است؛ یوکیو میشیما (1925 – 1970) و یاسوناری کاواباتا (1899 – 1972) دو رفیق، دو غول ادبی، که اگرچه دنیای داستانی متفاوتی دارند؛ سرگذشت ادبی نسبتاً مشابهی داشتهاند و همیشه با هم سنجیده شدهاند و پایان خودخواستهی تلخشان نیز این دو نام را بیشتر به هم وصل کرده است. البته اینجا قرار است نگاهی بیندازم به کتاب آوای کوهستان اثر یاسوناری کاواباتا.
کتابی که به همراه دو اثر مهم و تقدیرشدهی قلمرو رویایی سپید و هزاران درنا سهگانهای را میسازند. کاواباتا اولین نویسندهی ژاپنی است که برندهی نوبل ادبیات شده و این مساله که معرفی او به آکادمی گویا به توصیه و معرفی میشیما بوده، باعث شد اسم او را نیز ببرم.
در ایران کاواباتا را بیشتر با خانهی زیبارویان خفته و قلمرو رویایی سپید میشناسیم. یکی فضایی سورئال دارد و دیگری فضایی بسیار شاعرانه. اما هر دو در یک چیز مشترکاند: ژاپن. سرزمینی مرموز و متفاوت. از طبیعت گرفته تا هنرها.
کتاب آوای کوهستان هم از این قاعده مستثنی نیست. در واقع دارندهی همان چیزیست که کمیتهی نوبل دربارهاش گفته است: «جوهر و خرد ژاپنی»
بر همین اساس است که وقتی داستان یک بحران میانسالی ژاپنی را میخوانیم. بیشتر در مورد طبیعت اطلاعات میگیریم. آن چه چشم ژاپنی میبیند. گلهای تزئینشده، درختکاری و آرایش باغها، گلهای آفتابگردان همسایه، تماشای پرواز دستهجمعی پرندهها، صدای جغد، كوهستانها و نمايش كابوكی، خطنوشتهها و روزنامه خواندن صبحگاهی در ايوانی با منظرهی شکوفههای گیلاس، همه چیز پر از ظرافت و شاعرانگیست.
کتاب آوای کوهستان خط داستانی اصلی سادهای دارد. گذران زندگی یک خانوادهی ژاپنی در یکی از حومههای توکیو. روایت سوم شخص است و همه چیز به شینگو پدر خانواده برمیگردد. مردی که به تازگی پا به میانسالی گذارده و با همسرش یاسوکا، پسر و عروسش کیکوکو روز از روز نو میکنند. حافظهی شینگو دچار اخلال شده است و شبها صدای غرشی از کوهستان او را به یاد مرگ میاندازد.
«شینگو گمان کرد شاید آوای دریا را شنیده است؛ اما نه، این آوای کوهستان بود. شبیه صدای باد بود که از دوردستها شنیده شود، اما از چنان عمقی به گوش میرسید که گویی این صفحات زمیناند که بر هم لغزیدهاند و این صدا را ایجاد کردهاند…»
این نقص حافظه و خوددرگیریهای میانسالی، او را بین گذشته و آینده تاب میدهند. به بیانی دیگر بین سنت و مدرنیته. روزهای قبل و بعد از جنگ؛ روزهای جوانی که همه چیز ساده و قابلفهم بودند و روزهای آشفتهی اکنون که برایش همه چیز در یک ناکامی و انفعال خلاصه میشود. فضای زندگی خانوادهاش آزارش میدهد. از پوست پیر و چروکیدهی همسرش چندشش میشود. از پسرعیاش و دختر شکستخورده در ازدواجش ناراضی ست. فکر میکند؛ ما که زندگی نکردهایم که گناهی کرده باشیم.
«ازدواج چون باتلاق خطرناکی بود که کجرفتاریهای زن و مرد را تا ابد درون خود میبلعید.»
در این بین، عروس جوانش «کیکوکو» برای او حکم پنجرهای را دارد که از از خانهای غمزده به دنیای خارج باز میشود. او آرامشبخش است. و به اندازهی خود شینگو، تنها و منزوی است. همسرش به او خیانت میکند و شبها دیر به خانه میآید. از این رو، کیکوکو بیشتر وقتش را با پدرشوهرش شینگو میگذراند. لحظاتی که با سکوتها و تماشاهای بسیار همراه است. لحن شینگو فقط در مواجهه با این زن جوان است که آرام و تا حدی سرخوش است.
در بیشتر گفتگوها با همسر و دختر یا پسرش، حضوری بزرگسال و حتی پدرسالارانه دارد. اما در مقابل کیکوکو اینطور نیست. او احساس دوگانهای نسبت به این عروس دارد، ترحم و گناه به خاطر پسرش که او را آزار میدهد، اشتیاق و میلی عجیب که البته هرچند جسمانی نیست گاهی آنقدر زیاد میشود که او را میترساند و گاهی به یاد عشق از دست رفتهی خود در جوانی میاندازد. کیکوکو برای او پژواکیست از اعماق. مدام او را به این فکر میاندازد که اگر با عشق خود ازدواج کرده بود، حالا همچین بچههایی هم نداشت.
«تحریک اشتیاق تا حد میل گم شدن در آغوش کسی که مدتها قبل مرده بود، در چنین موقعیتی بسیار نابجا بود»
زبان یاسوناری کاواباتا برای بیان درونیات و روحیات قهرمانهایش، زبان طبیعت است. زبان غنی از طبیعت و ذوق ژاپنی است که داستان را پیش میبرد نه اتفاقات و شخصیتها. به عنوان مثال علیرغم هرچیز؛ از هواپیماهای جنگی بالای سر شهرها تا ناتوانی از بستن گره کراوات بعد از سی سال یا سقط جنین عروسش و وضعیت نابهسامان دخترش، نیلوفر آبی بعد از دوهزار سال گل میدهد. همان عرفان شرقی، همان ذات مراقبهگر که پیامش این است: «تا شقایق هست زندگی باید کرد.»
یا در جایی دیگر، شینگو پس از ملال از خوابها و افکار پریشانش، به باغچهی نامرتب خانه نگاه میکند و به بوتهی بلند شبدر و خارخاسک وحشی.
«دورتر از آنها پروانهها پرواز میکردند. شینگو آنها را لابهلای ساقهی علفها میدید، مطمئناَ بیش از یکی بودند. صبر کرد تا ببیند روی بوتههای شبدر مینشینند یا از لابهلای آنها پرواز میکنند. اما آنها در جهت دیگری به پروازشان ادامه دادند. شینگو احساس کرد آن سوی بوتهها دنیای کوچک خاصی هست.»
شخصیت شینگو در کتاب آوای کوهستان، عذاب وجدان دارد که نتوانسته بچههای خوبی تربیت کند و در عین حال منفعل است و نظارهگر. برخلاف همسرش که به نوعی سعی دارد اتفاقات را سامان دهد و گاهی میانجیگری کند. شینگو به درون دنیای کوچک خود پناه برده است.
کتاب آوای کوهستان سراسر است از این کیفیت مراقبهگونه. یک اتفاق کوچک و بعد برای لحظاتی طولانی غرق شدن در طبیعت. مثل این است که کمی پیش بروی و سپس بایستی. عنوانبندی فصلها نیز همین حس و حال را به مخاطب میدهد. آوای کوهستان، بالهای ملخ، درخشش ابرها، صدایی در شب، باغی در پایتخت، انبوه پشهها، ماهی در پاییز. روند داستانی در سیری حرکت میکند که نه برای تغییر، بر هم زدن یا درست کردن باشد. بلکه فراخوانی ست برای درک کردن و سپس پذیرش.
در پایان هیچ خبری نیست. همه چیز را در قلبت نگه میداری؛ افرای رسته در گلدان با برگهای ارغوانیاش که یادبودی از عشق قدیمی است، خوابهایی که امتداد واقعیتاند و همینطور خانهای که ساختهای را. به نظر میرسد تمام حرف نویسندهی ژاپنی برندهی جایزهی نوبل همین است.