کافکا؛ ایوبِ بیخدا
سیاوش جمادی از معدود منتقدان ایرانی است که مستقلا دست به نقد ادبی آثار کافکا زده است. او قهرمان کافکا را چون ایوبی اما بیخدا میداند که مانند ایوب رنج میکشد، و در نهایت تسلیم میشود، اما نمیتواند همچو ایوب فریاد اعتراض سر دهد. قهرمان کافکا خاموش و تسلیم است و نمیتواند به یهوه ایمان داشته باشد. این نقطه جدایی جهان کافکا از داستان ایوب در عهد عتیق و از آثار فیلسوف مومن دانمارکی کرکهگور است.
یاد بود ایوب در جهان کافکا
نویسنده: سیاوش جمادی
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۷۴
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۴۱۱۰۱۵
سیاوش جمادی از معدود منتقدان ایرانی است که مستقلا دست به نقد ادبی آثار کافکا زده است. او قهرمان کافکا را چون ایوبی اما بیخدا میداند که مانند ایوب رنج میکشد، و در نهایت تسلیم میشود، اما نمیتواند همچو ایوب فریاد اعتراض سر دهد. قهرمان کافکا خاموش و تسلیم است و نمیتواند به یهوه ایمان داشته باشد. این نقطه جدایی جهان کافکا از داستان ایوب در عهد عتیق و از آثار فیلسوف مومن دانمارکی کرکهگور است.
یاد بود ایوب در جهان کافکا
نویسنده: سیاوش جمادی
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۷۴
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۴۱۱۰۱۵
امروزه حجم متنهایی که به اسم نقد و تحلیل آثار فرانتس کافکا نوشته شده، چنان زیاد است؛ که نویسندهی هموطنش –میلان کوندرا- از اصطلاح کافکالوژی (کافکاشناسی) برای توصیف این پدیده استفاده میکند. کافکا نویسندهای است که با وجود تفاسیر متضادِ منتقدین و گاه دشوارسازی داستانهایش، هنوز بین خوانندگان ادبیات جایگاه محکمی دارد.
چون ما در جهان غیر غربی بسیار وابسته به ترجمهی اینگونه آثار هستیم و در بسیاری موارد، نویسنده یا متفکر خاصی را مجدداً از منظر منتقدی غربی میخوانیم، دستیافتن به کتابی که از این ساحت بیرون است و همچون منتقد یا مفسری «در گوشهای از خاورمیانه» دست به تفسیر نویسندهای جهانی میزند، دست کم جذاب مینماید.
سیاوش جمادی نامی است که بیشتر با ترجمه آثار فلسفی گره خورده، اما جدای از ترجمههای شایان وی، جمادی در عرصهی نظریهی ادبی نیز کارهای قابل توجهای انجام داده است. یکی از تفاوتهای جمادی با بیشتر نویسندگان ایرانی، درگیری مستقیم با متن ادبی و تحلیل و تفسیر آنها از منظر خود است. به تعبیری همچون منتقد یا مفسر با تکیه بر دانش نظری خود، به بررسی متون میپردازد. چنین موردی را بسیار اندک در نوشتههای ایرانی میتوان یافت.
چراکه بیشتر این نوشتهها، بازگویی و تکرار دیدگاههای منتقدین غربیست و گویی منتقد اهتمامی به دانش نظری خود ندارد و کمتر جرات میکند متنی -آن هم کافکا- را با داشتههای خود تحلیل کند. جمادی از این اتهام مبراست و دیدگاه اختصاصی او -که حتماً میتوان به آن نقد داشت- به خوبی در نوشتههایش ملموس است.
از سیاوش جمادی تاکنون دو کتاب –به جز مقاله و سخنرانی- در مورد کافکا منتشر شده است. یادبود ایوب در جهان کافکا و دیگری سیری در جهان کافکا. هر دوی این کتابها شایان توجهاند. اما کتابی که به نظر میرسد بیشترین استقلال نظری را برای جمادی در برخود با کافکا به همراه دارد، کتاب اول –یادبود ایوب در جهان کافکا– است که در آن میکوشد در گفتگوی مستقیم با جهان کافکا و نقد نظرگاهای نمادگرایانه، تفسیری متفاوت از نوشتههای وی ارائه دهد.
کتاب از دو بخش جداگانه تشکیل شده است. بخش اول بررسی جهان کافکا و نسبت آن با عهد عتیق -بخصوص سِفر ایوب پیامبر- و نیز تفاوت و شباهتهای وی با فیلسوفی چون سورن کرکهگور -یا کیرکهگارد- است. بخش دوم کتاب ترجمهای از آثار کافکاست که به ادعای نویسنده برای اولین بار در زبان فارسی صورت گرفته. منظور نظر ما در این یادداشت همان بخش اول است، که کوششی است تفسیرگرایانه از آثار و جهانبینی کافکا.
جمادی با استفاده از روش هرمنوتیکی، در ابتدا مبنا را بر تحلیل داستان ایوب پیامبر و رنجی که او در برابر امتحان خدای عهد عتیق میکشد میگذارد. «ایوب از خدا میخواست که تنها دو کار با او نکند تا بتواند دلیرانه با وی بگوید که :«من بیگناهم» و بپرسد که «گناهم چیست؟»، یکی آنکه خدایش ترک نکند و دیگر آنکه با حضور رعبآورش وی را به وحشت نیفکند.
اما خدا او را در شدت درد رها کرده بود». آنچه برای نویسندهی کتاب در داستان ایوب مهم مینماید، فریاد و اعتراضیست که ایوب به موجب بیگناهی خود، دربرابر خدا دارد. به تعبیر وی، فریادِ ایوب فریادِ دادخواهان زمانه است و «جانمایهی داستان ایوب دادخواهی ایوب علیه یهوه است.
“من از انسان شکایت نمیکنم. من از یهوه شکایت میکنم”». جمادی بر این باور است که هم ایوب و هم ابراهیم پیامبر از امتحان غضبناک یهوه جان بدر میبرند و آنچه را باختهاند باز پس میگیرند، اما آنچه در تاریخ ماندگار میشود پرسشهای ایوب از خدای خویش است که بعدها و در عصرما از زبان کافکا –البته با تفاوتهای بسیار- تکرار میشود.
نویسنده، کافکا را با سورن کرکهگور، فیلسوف دانمارکی، نیز مقایسه میکند. کرکهگور از جملهی اندیشمندانی است که تفکری بسیط پیرامون مفهوم امر الهی و ایمان دارد. جمادی وجوه تشابه و تضاد را بین این دو -کافکا و کرکهگور- برمیشمارد و اذعان میدارد:
«هنر کافکا تا آخرین نفس به انسان خاکی وفادار است، و بر خلاف کرکهگور و سنت آگوستین هرگز در آن روزنهای به عالم قدس باز نمیشود، اما خطاست اگر کافکا را روشنفکری بدانیم که به ارتداد و الحاد مباهات و از آن احساس قدرت میکند. هنر کافکا شعار بیدینی و تعصب وارونه نیست.»
از این رو قهرمان کافکا هیچ عهد و پیمانی با اهرمن یا یزدان ندارد و تنها در طلب آرامش و رهاییست. این قهرمان، به تعبیر جمادی، تنها میخواهد از دامگاه بلاتکلیفیِ که خود مسئول انتخاب آن نیست نجات یابد. در اینجا وضعیت قهرمان کافکا همان وضعیت ایوب پیامبر است که در هنگام امتحان الهی به چنان رنجی در افتاد، که تنها آرامش را طلب میکرد، وضعیتی که حتی «خوابهایش کابوسوار میگذشت.».
در کتاب جمادی، «قصرِ» کافکا، نه نماد عالم غیب است -به شکلی که در تفسیر ماکس برود مشاهده میشود- و نه همچون تمثیلی اجتماعی، مظهر دیوانسالاری توتالیتر. «قصر مرجعی است برای پاسخ به بلاتکلیفی این سویی، این جهانی و انسانی مساح یا مرجعی که باید باشد اما نیست».
در این دیدگاه، قهرمانِ کافکا «ایوبِ بیخداست»، او مانند ایوب رنج میکشد، و در نهایت تسلیم میشود، اما نمیتواند همچو ایوب فریاد اعتراض سر دهد. ایوب، با وجود تمام مشقتهایی که به موجب عهد یهوه و شیطان بر سر ایمان انسان کشیده بود، باز به وجود یهوه ایمان داشت و فریاد دادخواهیش را بر وی بانگ میزند: «گناه من چیست؟».
چنین فریادی، به تعبیر نویسندهی کتاب، نقطهی جدایی قهرمان کافکا از ایوب است. قهرمان کافکا خاموش و تسلیم است «چرا که فریادزدن و خطاب کردن به غیاب خدا و خلاء فراگرد برای قهرمانی که مردانه منازل فریبزدایی را یکی بعد از دیگری پشت سر نهاده، کاری احمقانه بیش نیست».
در پیوند با همین مفهوم، جمادی معتقد است که یکی ازکتابهای کرکهگور ترس و لرز که تحلیلی بر داستان ابراهیم و اسحاق است، سراسر توجیه و توضیح امر نامعقول (absurd) است. به عبارتی کرکهگور در تحلیل داستان ابراهیم و اسحاق به این نتیجه میرسد که ایمان -همچون عملی غیرتمندانه- امری سراسر نامعقول و غیر عقلانی است. این دیدگاه را در کافکا هم میتوان مشاهد کرد، اما او برخلاف کرکهگور، «خود و قهرمانانش نمیتوانند در برابر امر نامعقول (خواه منطقی خواه انسانی) به ایمان یا تسلیم برسند.».
قهرمانِ کافکا به هیچ روی نجات نمییابد و مدام در تناقضهای لاینحل دست و پا میزند. اگر چنین تناقضهایی را «داستایوفسکی با رستاخیر معنوی و کرکهگور با ایمان و نیچه با فرازجویی به انسانی فراتر از انسان» مفری برای نجات و حل آن دست و پا میکند، برای کافکا هیچ جا و هیچ روشی این مفر را بوجود نمیآورد: «آثار کافکا بدینسان آینهی تمام نمای وضع انسانی قربانی است».
جمادی در فصلی مبسوط با عنوان «کافکا و کرکهگور از نگاهی دیگر» به شرح تشابهات، در مبنای اندیشه این دو و نتیجههای متضاد آنها میپردازد. «ضدیت با دکارت و هگل و تمام فلاسفهای که حقیقت را محصول تعقل و استدلال میدانند بنیاد فلسفی (به عبارت درستتر ضدفلسفی) تمام آثار کافکا و کرکه گور است.» اما نتیجهای که این دو از ضدیت با تفلسف عقلانی -بخصوص در پیوند با امر الهی- حاصل میکنند، کاملاً با هم در تضاد است.
کرکهگور در نهایت توبه میکند و خود را تسلیم امر محال -خدا- میگرداند، اما کافکا هرگز تسلیم یا مددی از امر محال نمیگیرد و تا انتها در تناقض لاینحل هستی باقی میماند.
نویسنده در فصل آخر از بخش اول (پاسخ به سوزان سانتاگ) به نقد مقالهی معروف سانتاگ با عنوان علیه تفسیر میپردازد و معتقد است، گفتهی سانتاگ مبنی بر حذف کامل «تفسیر» بخصوص از متون ادبی کاری محال و غیر ممکن است. جمادی تا آنجا که منظور از تفسیر، تفسیرهای به رای باشد با سانتاگ خود را هم داستان میداند، ولی معتقد است که سانتاگ تمامی تفاسیر را با یک چوپ میراند و تر و خشک را باهم میسوزاند.
از این رو تحلیل صرف فرمالیستی سانتاگ از کافکا را به نقد میکشد و برآن است که فهم آثار کافکا از رهیافتی هرمنوتیکی میسر میشود، نه تنها دیدگاهی فرمالیستی. برای جمادی هیچ کدام از داستانهای کافکا نماد یا استعاره از مفهوم غیر از خود نیستند و نباید کافکا را نویسندهی سمبولیک یا سورئال خطاب کرد. از آن رو به عنوان مثال زندان در داستان کافکا دقیقاً همان زندان است و به مدلولی فرای خود، چون عالم قدس، خدا، الحاد و یا دیوانسالاری ارجاع نمیدهند.
بخش نهایی کتاب به ترجمهی آثاری از کافکا همچون گزیدهی کلمات قصار، هنرمند گرسنگی، پل، اعلامیه، دیوار بزرگ چین و تحقیقات یک سگ اختصاص دارد.
کافکا؛ ایوبِ بیخدا