چیز مهیبی در مه
آیا برای شما هم اتفاق افتاده است که کتابی را سالها قبل خوانده باشید و در طول زمان آنقدر خاطره خوبی از آن پیدا کنید که دیگر جرات نکنید بعد از گذشت چندین و چندسال دوباره سراغش بروید؟ در این یادداشت روبرت صافاریان چنین وضعیتی را درمورد رابطه خودش و کتابی که در سالهای دهه پنجاه خوانده «سوگواران» نوشته ابراهیم رهبر تشریح کرده. حالا بعد از چهاردهه دوباره سراغ کتاب رفته است و آن را با دید امروزیاش بررسی کرده است. و در پایان این پرسش را مطرح کرده که چرا چنین کتابهای مغفول ماندهای دوباره چاپ نمیشوند؟
آیا برای شما هم اتفاق افتاده است که کتابی را سالها قبل خوانده باشید و در طول زمان آنقدر خاطره خوبی از آن پیدا کنید که دیگر جرات نکنید بعد از گذشت چندین و چندسال دوباره سراغش بروید؟ در این یادداشت روبرت صافاریان چنین وضعیتی را درمورد رابطه خودش و کتابی که در سالهای دهه پنجاه خوانده «سوگواران» نوشته ابراهیم رهبر تشریح کرده. حالا بعد از چهاردهه دوباره سراغ کتاب رفته است و آن را با دید امروزیاش بررسی کرده است. و در پایان این پرسش را مطرح کرده که چرا چنین کتابهای مغفول ماندهای دوباره چاپ نمیشوند؟
فضای بارانی و مهگرفتهی روستاهای شمال و جمعهی دلگیرِ ولگردی سرباز شهرستانی در خیابانهای تهران.
این تمام چیزی است که از مجموعهی قصهی سوگواران نوشتهی ابراهیم رهبر در یادم رسوب کرده بود، اما این حسی بود آن اندازه دلنشین که کتابش را مثل شیء عزیزی در کوران حوادثی که چند بار تقریباً همهی کتابهایم را بر باد داده بود، حفظ کرده بودم. در این فاصله نام ابراهیم رهبر را یک بار هم در مجلهی فیلم دیدم. یادداشتی نوشته بود که خاطرم نماند چه بود. به هر رو ارتباطی نداشت با خاطرهای که از سوگواران در ذهن داشتم.
این کتاب کوچک صدودهصفحهای را بارها موقع مرتب کردن کتابها جابهجا کردم و به دست گرفتم، اما تا همین چند روز پیش دوباره نخواندمش. میترسیدم بخوانم و به آن خوبی که در ذهن داشتم نباشد. میترسیدم آن حس و آن حال و هوایی که از کتاب برای خودم ساخته بودم، نابود شود.
آن کتاب و فضایی که در سر من بود، کار مشترک من و ابراهیم رهبر بود. اما مشکل این بود که این کار مشترک روزبهروز بیشتر رنگ میباخت و محو میشد و حقیقتاً به حس مبهمی از شمال و از پرسهی سرباز شهرستانی افسردهای در خیابانی مثل لالهزار تنزل پیدا میکرد. و هفتهی گذشته بالاخره خواندمش.
اگر بگویم همان حس و همان شیفتگی را نسبت به کتاب داشتم، دروغ گفتهام. آن شیفتگی تنها محصول کتاب نبود که محصول جوانی و نوجوانی من هم بود، دورهای از زندگی که هر فضای نو و هر تجربهی نخستینی بکر و یکه است، دورهای از زندگی که شمال و جمعهی دلگیر سربازی و اجبار بازگشت به پادگان برایم تجربههایی زنده و بکر بودند.
البته حالا که کتاب را دوباره خواندهام مطمئنم بسیاری از چیزهایی که به یادم نمانده بودند در تاثیرگذاری غریب آن بر من نقش داشتهاند: یک جور حس صمیمیت، کوشش برای فهم آدمهایی که هریک به نوعی از سوی محیطشان تحتفشارند اما در زندگی هریک به طور خیلی نامحسوس و خیلی بطئی دارد اتفاقی میافتد، شورشی کوچک و ارزیابی واقعبینانهتر و عزم به ایجاد تغییری کوچک که شاید بتواند شروع تغییرات بزرگتری باشد. اینها هم حتماً مهم بوده است، هرچند از آنها چیزی در یادم نمانده بود.
سوگواران مجموعهی هفت داستان است. چهار داستان اول داستانهایی هستند در مجموع رئالیستی دربارهی آدمهایی که تصمیم میگیرند به تداوم زندگی منفعلانهی خود تن ندهند. در اولی حاجیگل و تقی دو رفیقی هستند که هر سال در آبادیشان قمه میزنند و در این کار شهرتی دارند. تقی اما که قدری جوانتر است دیگر تمایلی به ادامهی این کار ندارد. آنچه بندِ پای اوست رفاقت است و وفاداری او نسبت به حاجیگل که دوست دارد به قمه زدن و همراهی با جماعت ادامه دهد. در پایان حاجیگل همین کار را هم میکند اما تقی به دنبالش نمیرود.
در داستان دیگری رخسار خانم دخترش را به تهران نزد عمهاش میفرستد تا شوهر دهد. دختر را به مردی تریاکی میدهند و هر بلای ممکنی سرش میآید. او آخر به شمال نزد خانوادهاش برمیگردد و حالا برای خود تصمیم میگیرد. او حالا بدجنسی مادر و انفعال پدر و انفعال خودش را میشناسد و عزم جزم میکند زندگی خودش را خودش هدایت کند، شاید شوهر دومی بکند. و سرانجام داستانی که افسونم کرده بود: «پریشانی».
داستانِ نصیر، سربازی شهرستانی که روز جمعهاش را در تهران میگذراند، شب در مسافرخانهای گرم میخوابد و در جریان پرسهها و بیخوابی شبانهاش زندگیاش در روستا را در فلاشبکهایی مرور میکند و در این اثنا حقیقتی هولناک دربارهی خانوادهاش بر او روشن میشود. «مه کمکم کنار میرود از آن میان چیز مهیبی به سوی او میآید».
در دو تا از داستانها شخصیتهایی داریم که «مبارز» هستند، درد مردم را میفهمند و بیان میکنند: موسا جان در «پریشانی» و نصرت کفاش در «سوگواران». اما اینها قهرمانان قصهها نیستند. در «پریشانی» نصیر نسبت به موسا جان احساس بدی دارد و وقتی موسا جان به او طعنه میزند که «تو را هم رخت سربازی تنت کردند؟»، کینهی او را به دل میگیرد و حواسش هست که او هم با همهی هارتوپورتش نتوانسته کاری پیش ببرد و لباسهایش به تنش زار میزنند و معلوم است از بازار کهنهفروشها خریده است.
این احساس چندگانهی علاقه و کنجکاوی و نفرت را رهبر این طور توصیف کرده است:
… [موساجان] هشت نُه سال پیش ده را ول کرده بود و آمده بود تهران در یک کارخانهی کفشسازی کار میکرد. یعنی مجبور شده بود ده را ول کند. … او [نصیر] از حرفهای موسا جان چیزی سر درنمیآورد. فقط فکر میکرد موساجان آدم خشن و بیرحمی است. اما بعد از دیگران شنیده بود که موساجان سر نترسی دارد. و حرفها و کردوکارش خوشایند صاحباختیاران ده نیست. جواب موساجان را نداد. رفت روی نیمکت کنار دیوار، میان آدمها ناشناس نشست و قیافهی سرد و اخمویی به خودش گرفت و وانمود کرد به کسی توجه ندارد. اما زیرچشمی موساجان را میپایید. ….
(ص ۶۲)
منظورم این است که داستانهای رهبر از آن نوع قصههایی نیستند که راه نجات را در راه امثال موساجان بیابند و بنبست به نظرشان ناگشودنیتر از اینهاست، چنان که بعضی از داستانهای بعدی آشکارتر نشان میدهند. دو تا از این داستانها ــ «چهار جهت اصلی» و «نقاش و مرد راه» ــ به کلی واقعگرایی را کنار میگذارند. اولی دربارهی انبوه زنانی است که با دردی نامعلوم دوان و شتابزده به مطب پزشک روستا هجوم میآورند برای دریافت کمک، اما از دست پزشک کاری برنمیآید و دومی قصهی نقاشی است که «مرد راه» تابلویش جان میگیرد و …
مجموعهی داستانها تصویری به دست میدهند از بُنبستی که آدمهای عمدتاً بیچیز جامعه با آن دست به گریباناند، امیدی که گاهی در تاریکی میدرخشد و یاس و غمی که بر فضای بیرونی و ذهن آدمها سایه انداخته است. تصویری متناسب با شرایط نگارش داستانها در نیمهی نخست دههی ۱۳۵۰ شمسی، اما نسبت به فضای کلی زمانهاش شخصیتر و شاعرانهتر.
*
در نسخهای از کتاب که من دارم تیراژ آن ۵۰۰۰ ذکر شده است. اگر این عدد درست باشد، یعنی سوگواران به اندازهی هفتهشت چاپ کتابهای امروزی فروش داشته است. تازه این چاپ دوم کتاب است. با این همه، فکر میکنم جا دارد این کتاب و کتابهای مشابهش تجدید چاپ شوند. نویسندههایی مانند ابراهیم رهبر که خودش چندان در پی نام نبوده است، این ارزش را دارند که از سوی ناشران فرهنگی به خوانندهی امروزی معرفی شوند.
نوشتههای مرتبط