چطور سوزان سانتاگ به من فکر کردن آموخت
- دوران نوجوانیام را با عجله هولناکی برای خواندن همه کتابها، دیدن همه فیلمها، گوش کردن به همه موسیقیها و تماشای چیزها در موزهها گذراندم. این پیگیری آن موقعها، یعنی زمانی که هیچ پخش آنلاینی وجود نداشت و باید دنبال همه چیز میگشتیم، آنها را میخریدیم یا قرض میگرفتیم، به تلاش یشتری نیاز داشت. اما این مقاله در مورد این تغییرات نیست. جوانان حریص اهل فرهنگ همیشه تحملناپذیر بودهاند اما هرگز غیرعادی نبودهاند، گرچه در آرزوی (یا تظاهر به) چیزی عمیقتر و والاتر از اوضاع عادی، تمایل زیادی به متفاوت بودن دارند. جدیت آنها از دید سرزنشآمیز بزرگسالان مضحک به نظر میرسد، اما اشتیاقی که این جدیت را به پیش میراند شوخی نیست. این اشتیاق نوعی گرسنگی است، نه برای دانش، بلکه برای تجربه چیزی خاص. حقیقتاً دو نوع اشتیاق وجود دارد: تجربه خاص مواجهه با یک کتاب یا اثر هنری و همچنین تجربه آینده، یعنی شخصیتی کاملاً رشدیافته، که در پایان این جستجو در انتظار شماست. وقتی همه چیز را خوانده باشید، بالاخره میتوانید شروع کنید.
2 . دیوانهوار کتاب خواندن اغلب کاری درهم و برهم پنداشته میشود، اما هدف آن همیشه تمیز سره از ناسره است. در قفسه کتابهای پدر و مادرم، در میان دیگر نشانههای ذوق ادبی طبقه متوسط آمریکا و کنجکاوی روشنفکرانهی اواسط قرن، کتابی با عنوانی پیدا کردم که به نظر میرسید چیزی را ارائه میدهد که شدیداً به آن نیاز داشتم، حتی اگر (یا دقیقاً به این دلیل) که از آن سر در نمیآوردم. «علیه تفسیر» بدون عنوان فرعی، بدون وعده این که چطور فلان کار را بکنید یا بدون دادن وعده خودیاری. یک جلد شومیز 95 سنتی انتشارات دل با عکسی از نویسنده، سوزان سانتاگ، روی جلد.
شکی نیست که عکس بخشی از جذابیت کتاب بود، نگاه خیره و زاویهدار چشمهای سیاه، لبخند آگاهانه، موهای مدل باب و کت دکمهدار، اما جذابیت عنوان را هم نباید دستکم گرفت. عنوان کتاب بیانیهای از سر مخالفت بود، اگرچه نمیتوانستم بگویم دقیقاً با چه چیزی مخالفت میشود. این «تفسیر» هر چه که بود، من حاضر بودم در مبارزه با آن مشارکت کنم! هنوز هم برای مبارزه حاضرم، گرچه تفسیر، در هر شکلی، اصلیترین شیوه زندگی من در بزرگسالی بوده است. منصفانه نیست که سوزان سونتاگ را به خاطرش سرزنش کنیم، اگرچه من این کار را میکنم.
3 . «علیه تفسیر»، مجموعهای از مقالات منتشر شده در دهه 1960 در ژورنالها و مجلات مختلف است که تجدید چاپ شده و عمدتاً به متون و تولیدات آن زمان اختصاص دارد («سن ژنه» ژان پل سارتر، «گذران زندگی» ژان لوک گدار، «موجودات شعلهور» جک اسمیت)، که متواضعانه نظریه «حساسیت خود» سونتاگ را به عنوان «مطالعات موردی زیباییشناسی» معرفی میکنند. اگرچه این مقالات در واقع، شرح وقایع چندپاره ذهنی است که در کشمکشی پرشور با جهان و با خودش به سر میبرد.
امضای سونتاگ دوسوگرایانه است. مقاله «علیه تفسیر» که اعلام میکند «تفسیر کردن یعنی بیخاصیت کردن و تهی کردن جهان، به منظور برپا کردن دنیایی سایهوار از «معانی» به وضوح برآمده از نبوغی بیرحمانه تحلیلگر و معنیمحور». بعد از حدود 10 صفحه، سانتاگ به جای تشریفات تفسیری با اصطلاحات اندیشمندانه، توسل به جذبه تسلیم شدن را مطرح میکند. آخرین بیانیه و ختم کلام او – «به جای هرمنوتیک، ما به اروتیک هنر نیاز داریم» – انتزاع را در خدمت جسمانیت به کار میگیرد.
- پس از سالها، هنوز هم برایم سخت است تا تأثیر «علیه تفسیر» را بر خودم توضیح دهم. این کتاب اولین بار در سال 1966، سال تولد من، منتشر شده که من را شدیداً متحیر کرد. این کتاب در مورد کتابهایی که من هنوز هم نخواندهام، و فیلمهایی که اسمشان را نشنیده بودم حرفهای تازهای میزد و نظراتی را به چالش میکشید که من تازه شروع به درکشان کرده بودم. این کتاب پر از حال و هوای دهه 60 بود، دوران مهمی که من به طرز غیرقابلبخششی از دست داده بودم.
اما من به خواندن «علیه تفسیر» ادامه دادم و بعد از آن «سبکهای اراده رادیکال»، «درباره عکاسی» و «تحت علامت زحل» را خواندم، کتابهایی که سانتاگ بعداً آنها را «آثار دوران جوانی»اش نامید. من آن کتابها را خواندم چون نیاز داشتم با او باشم. زیادهروی است که بگویم عاشقش بودم؟ اصلاً او چه کسی بود؟
- سالها بعد از اینکه «علیه تفسیر» را از قفسه اتاق نشیمن بیرون آوردم، به داستان کوتاهی از سانتاگ به نام «زیارت» برخوردم. یکی از معدود قطعات خودزندگینامهای علنی که سانتاگ نوشته است؛ این زندگینگاره که کمی داستانی شده، در سال 1947 در جنوب کالیفرنیا اتفاق میافتد. سانتاگ با استهزای ملایم و تایید غرورآمیز دختر جدی و سیریناپذیری که آن زمانها بود مینویسد: «احساس میکردم در زندگیام در حال سقوط هستم.» مقصد «زیارت» مورد بحث که با دوستی به نام مریل انجام شد، خانه توماس مان در پاسیفیک پالیسیدز بود، جایی که آن غول ادبی گرامی فرهنگ آلمانی بعد از تبعید از آلمان نازی با وضع بدی زندگی میکرد.
خندهدارترین و واقعیترین قسمت داستان، «شرم و ترس» سوزان جوان است وقتی که میفهمد مریل ترتیب صرف چای در اقامتگاه مان را داده است و به طرز اغراقآمیزی فریاد میزند «اوه، مریل، چطور تونستی؟». دومین قسمت خندهدار و واقعی داستان، ناامیدی سوزان در حضور بت ادبی اوست که «مثل یک نقد کتاب» صحبت میکند و سوزان سعی میکند با این ناامیدی مبارزه کند. این برخورد که 40 سال قبل اتفاق افتاده حکایت جالبی را رقم میزند، اما همچنین ثابت میکند که غرایز جوانی درست بودهاند. سوزان شگفتزده شد. «چرا بخواهم با او ملاقات کنم؟ من کتابهایش را داشتم».
- من هیچ وقت سوزان سانتاگ را ملاقات نکردم. یک بار که تا دیروقت مشغول پاسخگویی به تلفنها و کار با دستگاه فکس در دفاتر نیویورک ریویو آو بوکز بودم، پیامی برای رابرت سیلورز، یکی از سردبیران مجله دریافت کردم. «به او بگویید سوزان سانتاگ زنگ زد. او میداند چرا.» (چون تولدش بود.)
خیلی بعدتر، از طرف این مجله مأمور شدم تا شرح حالی در مورد او بنویسم. او در شرف انتشار «نظر به درد دیگران» بود که دنباله و اصلاح کتاب «درباره عکاسی» او در سال 1977 بود. جنجالی که او با نوشتن چند پاراگراف برای نیویورکر پس از حملات 11 سپتامبر به پا کرده بود– نوشتهای که در زمانه وحشت و اندوه به شکل زنندهای بسیار منطقی به نظر میرسید – هنوز فروکش نکرده بود. احساس میکردم حرفهای زیادی برای گفتن به او دارم، اما نتوانستم خودم را مجبور به برداشتن گوشی تلفن کنم. بیشتر از ناامیدی میترسیدم، ناامیدی خودم و ناامیدی او. نمیخواستم در تحت تاثیر قرار دادن او شکست بخورم. نمیخواستم مجبور شوم تلاش کنم. وحشت ناشی از تلاش برای جلب رضایت او، و اطمینان از این که علیرغم ژست روزنامهنگاریام همین کار را خواهم کرد، فلجکننده بود. به جای شرح حال، کنار پرتره چاک کلوز متن کوتاهی نوشتم. به هیچوجه نمیخواستم با او آشنا شوم، چراکه ممکن بود رابطه بسیار پرباری را که داشتیم تضعیف یا پیچیده کند. من کتابهایش را داشتم.
برای خواندن نسخه کامل این مقالهی نیویورک تایمز اینجا را کلیک کنید.
2 دیدگاه در “چطور سوزان سانتاگ به من فکر کردن آموخت”
واقعا اگر میتونستیم ادامه ی مقاله رو به صورت انگلیسی بخونیم از ابتدا این متن ترجمه شده رو شروع میکردیم که وسط متن با این جمله مواجه بشیم که “برای خواندن نسخه کامل این مقاله نیویورک تایمز اینجا را کلیک کنید” ؟
در هر صورت بابت ترجمه همین قسمت هم تشکر.
تلاش ما برای استفاده مخاطبان بیشتر(چه آشنا به زبان انگلیسی و چه ناآشنا) بوده.