پیرامون انقلاب مکزیک

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی

آزوئلا میتوانست یک کتاب تاریخی در مورد انقلاب مکزیک بنویسد اما او عامدانه از تأثیراتی که این وقایع بر مردمان عادی مکزیک میگذارد نوشت. اربابها قصۀ خانواده قدرتمند و ثروتمندی در یک شهر کوچک است که از حامیان حکومت «پورفوریو دیاز» هستند. آزوئلا در این رمان از کاراکترهای خود برای افشاگری علیه آن سیستم ناعادلانه و روشهای این افراد برای فریب مردم و فساد آنها استفاده میکند. داستان ساده و سرراست است. حرفش را نمیپیچاند و گاهی شخصیتها در دیالوگهای خود به روشنی پیامهای واضح سیاسی میدهند.
آزوئلا میتوانست یک کتاب تاریخی در مورد انقلاب مکزیک بنویسد اما او عامدانه از تأثیراتی که این وقایع بر مردمان عادی مکزیک میگذارد نوشت. اربابها قصۀ خانواده قدرتمند و ثروتمندی در یک شهر کوچک است که از حامیان حکومت «پورفوریو دیاز» هستند. آزوئلا در این رمان از کاراکترهای خود برای افشاگری علیه آن سیستم ناعادلانه و روشهای این افراد برای فریب مردم و فساد آنها استفاده میکند. داستان ساده و سرراست است. حرفش را نمیپیچاند و گاهی شخصیتها در دیالوگهای خود به روشنی پیامهای واضح سیاسی میدهند.

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی

ماریانو آزوئلا یکی از نویسندگان قرن بیستم مکزیک است که به خاطر رمانهایی که با محوریت انقلاب مکزیک نوشته، به یاد آورده میشود. معروفترینِ آنها فلکزدهها است؛ شاهکار ادبیات مدرن اسپانیایی-آمریکایی که تصویری واقعگرایانه و عینی از انقلاب، مصائب آن و همچنین پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن ارائه میدهد. آزوئلا با نوشتن فلکزدهها آغازگر «رمان انقلاب مکزیک» بود و بعد از آن کسانِ دیگری هم دنبالهرو او بودهاند.
آزوئلا در اصل پزشک بود و اولین رمان خود را بر اساس مشاهداتش از وضعیت ناگوار فقرا در مکزیکوسیتی به عنوان یک پزشک منتشر کرد. نوشتههای او در حین و بعد از انقلاب بود که سیاسی شد. مگسها و اربابها، رمانهای دیگر او نیز در همان فضا و زمان میگذرند. مگسها مربوط به همان دوره زمانی است که «امیلیانو زاپاتا» مشغول مبارزه و پایتخت مکزیک در حال سقوط است. در این رمان، آزوئلا از مگسهای انقلاب میگوید که ترس درونی آنها چطور به مبارزات ضربه میزند. او در آن کتاب دلسرد و ناامید از انقلاب است.
آزوئلا میتوانست یک کتاب تاریخی در مورد انقلاب مکزیک بنویسد اما او عامدانه از تأثیراتی که این وقایع بر مردمان عادی مکزیک میگذارد نوشت.
اربابها قصۀ خانواده قدرتمند و ثروتمندی در یک شهر کوچک است که از حامیان حکومت «پورفوریو دیاز» هستند. حکومتی که با رهبری «فرانسیسکو مادرو» فرو میپاشد. آزوئلا در این رمان از کاراکترهای خود برای افشاگری علیه آن سیستم ناعادلانه و روشهای این افراد برای فریب مردم و فساد آنها استفاده میکند.
داستان از مراسم مرگ پدر خانواده «دل یانو» آغاز میشود. تمام مردمان شهر برای عرض تسلیت و ابراز ارادت خود به اعضای این خانواده به کلیسا آمدهاند. خانوادهای که به نوعی مالکیت این شهر را در دست دارند. هروقت بخواهند قیمت اجناس را بالا میبرند، پایین میآورند.
پول قرض میدهند و سودهای کلان به جیب میزنند و ظاهری نیکوکار هم به خود میگیرند، به نوعی که افراد سادهدلی همچون «دن خوان» همیشه خود را مدیون آنها میداند. حتی تا پایان داستان که مبرهن و واضح شده که آن خانواده با اعمال خود از ابتدا قصد فریب او و بالا کشیدن پول و زحمات او را داشتهاند، دنخوان فکر میکند حرفهایی که درباره فساد اقتصادی این خانواده زده میشود، «دروغ و لیچار» است.
داستان ساده و سرراست است. حرفش را نمیپیچاند و گاهی شخصیتها در دیالوگهای خود به روشنی پیامهای واضح سیاسی میدهند. گاهی شاید به نظر کسلکننده هم بیاید. اثر به سه فصل با نامهای نظام قدیم، شکاف و خشم تقسیم شده که همین نامها نشاندهنده کلیت فصل هستند.
هرچند این داستان بیشتر دربارۀ سیاست است تا تاریخ اما به هر حال باید کلیتی از انقلاب مکزیک علیه دیاز که ۳۱ سال «رئیسجمهور» بود، دانست. از حکومت کوتاه مادرو و عملی نشدن اهدافش و بعد کودتایی که ژنرال «هوئرتا» با کمک سفارت آمریکا صورت داد تا نظم قبلی را برگرداند. البته شاید هم اطلاع نداشتن از تاریخ مکزیک به لذت و تعلیق این اثر در حین خواندن آن بیفزاید.
اگر از اسامی سخت مکزیکی بگذریم، این داستان را میتوان در هر کشوری و در هر ناحیه دیگری تصور کرد. قصهای بیزمان که در هر جایی که ظلمی هست، میتواند تعریف شود. از شورش مردم علیه دیکتاتوری و اتفاقات عموماً غمناک پس از آن در پی شکست رهبرشان. بار اصلی این رمان بر دوش «رودریگز» است، روشنفکری که بر خلاف بقیه افراد شهر، آگاه است، کتاب میخواند، منزوی است، سرش به گربههایش گرم است و بقیه فکر میکنند این حرفهایی که میزند از سرِ دیوانگی است.
از همان جنس دیوانگیها که منجر به انقلابها میشود! جنونی که آرمانهایش را طلب میکند، ظلم را افشا میکند و از ماجراجویی نمیهراسد و در پایان نیز سزای این عمل نابخردانهی خود را میبیند. در بحثی با یکی از همشهریهایش میگوید:
«من فعلاً مادرو را قبول دارم. اما اینکه میگویم «فعلا» معنیاش این نیست که نان را به نرخ روز میخورم. اما امروز مادریسم یعنی انقلاب و هر انقلابی باید از عدالت الهام بگیرد… حالا آمدیم و مادریسم موفق شد. آن وقت با در دست گرفتن حکومت خودکشی میکند، چون حکومت چیزی نیست جز شکل نظمیافتهی ظلم و بیعدالتی که صورت قانونی به خود گرفته و سودایش در دل هر رذل بیشرفی خانه دارد. با این حساب آدم باید امروز مادریست باشد و فردا ضد مادریست!»
او به خاطر داشتن همین اعتقادات است که حتی پس از وقوع انقلاب و تشکیل شورای جدید شهر، از سوی اعضا که انقلابی هم هستند، تحمل نمیشود. چرا که میگویند سوسیالیست است و روابطشان با اربابها را خراب میکند، مالکیت را دزدی میداند و به کلیسا توهین میکند. علاوه بر این میل مقاومتناپذیر رودریگز به سیاست، یک خردهداستان عشقی هم در حاشیه انقلاب و سیاست تعریف میشود که یک پایهی آن رودریگز است و طرف دیگر آن دختری به نام «اسپرانزا» که حکایت این عشق نافرجام هم به تلخی سرنوشت رودریگز میافزاید.
او مدام در پی آگاهیبخشی است و یکی از افرادی که از شخصیتهای مرکزی داستان است یعنی «دنخوان» یکی از کسانی است که او سعی دارد آگاهش سازد. اما او سادهلوح و وفادار به اربابهاست. اگر بقیه از سر منافع و یا ترس از دست دادن آن با خانواده دل یانو میسازند، دن خوان از سر نفهمیدن مناسبات ظالمانهای که بر روابط آنها حاکم است، تمام زندگیاش را از دست میدهد.
او به قیمت چندین سال محرومیت و بیخوابی و صرفهجویی، چهل هزار پزو پسانداز دارد و به پیشنهاد خانواده دل یانو و کمکهای مالی آنها قرار است یک مجموعه ساختمان بسازد و برای ساخت آن تمام وقت و پول و انرژیاش را میگذارد و در پایان هم نمیفهمد کاری که کرده متعلق به خودش نیست و حتی بدهکار هم هست و مغازه و دیگر چیزهایش را هم از او میگیرند و آوارهی کوی و خیابانش میکنند.
سقوط خانواده دنخوان و همچنین سقوط خانواده دلیانو از ابتدای داستان مشخص است. اتفاق پیشبینیناپذیری قرار نیست رخ دهد. این داستان در اصل درباره علت انقلاب است و نه درباره خود انقلاب یا مبارزات انقلابی. علاوه بر این، شرح این وضعیت که پس از وقوع انقلاب و رئیسجمهور شدن مادرو، در این شهر کوچک هم افراد دیگری در شورای اداره شهر مشغول میشوند، اما در اصل، تحولی اتفاق نمیافتد. آنها روابط خود با خانواده قدرتمند دلیانو را حفظ میکنند و بر همان نظم و در اصل ظلمِ پیشین هستند. رودریگز که پس از انقلاب از سخنرانی منع شده، جایی وسط یکی از برنامههای آنها برمیخیزد و میگوید:
«آقای نامزد دولتی، آقای روزنامهنویس، آقای نویسنده و غیره و غیره، منظورم این است که ما میخواهیم شما به همکارانتان بگویید ما وحشیهای شهرستانی جرئت کرده و به خودمان اجازه دادهایم درباره آنها اظهار عقیده کنیم. به عقیدهی ما، سیاهترین ننگی که با انقلاب ۱۹۱۰ از پرده بیرون افتاد، چهره واقعی طبقهای از روشنفکران فرومایه است که تا کمر در منجلاب فرو رفتهاند و جلو صاحبان نفوذ و قدرت تا کمر خم میشوند و تملق میگویند.
ما میدانیم که دو نوع برده در مکزیک وجود دارد، یکی زحمتکشان و دیگری روشنفکران. اما وقتی زحمتکشان خون خود را بیدریغ به پای نهال آزادی میریزند، روشنفکران با اراجیف تهوعآور و نفرتانگیز خود مطبوعات را پر میکنند. ما بیچارگانِ بیسواد را میستاییم و از تعفن روشنفکران بیزاریم.»
با سقوط حکومت مادرو و کشته شدن او و در «ده روز تراژیک» مکزیک و شروع جنگ داخلی و هرجومرج است که پسر نوجوان دنخوان که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، از فرصت استفاده میکند و پایانی حماسی برای این رمان رقم میزند. انگار با آتش خشم و انتقام صحنه پایانی داستان است که تازه چشم آنها باز میشود…